گنجور

بخش ۲ - در مدح شمس السلاطین علاء الدنیا و الدین

خرامان شو ای خامهٔ گنج ریز
به در سفتن الماس را دار تیز
سخن را چنان پایه بر کش به ماه
که بوسد به جرأت کف پای شاه
علاء دین اسکندر تاج بخش
زرفعت به گردون روان کرد رخش
محمد جهانگیر حیدر مصاف
که از پیش او پس خزد کوه قاف
هنرمندکش برگ نبود فراخ
چه میوه دهد دیگری را ز شاخ
به شهر این مثل شهرهٔ عالمست
که هرکش هنر بیش روزی کم است
مرا صد فغان زین هنرهای خام
که نزد خرد هست عیبش تمام
همه روز عمرم به خفتن گذشت
شب من در افسانه گفتن گذشت
چون در باز کردم نخست از قلم
ز مطلع به انوار دادم علم
وزان انگبین شربت انگیختم
به شیرین و خسرو فرو ریختم
وز انجا فرس پیشتر تاختم
به مجنون و لیلی سرافراختم
کنون بر سریر هنر پروری
کنم جلوهٔ ملک اسکندری
ز دانا هر آن در که نا سفته ماند
فشانم به نوعی که دانم فشاند
هنر پرور گنجه گویای پیش
که گنج هنر داشت ز اندازه بیش
نظر چون براین جام صهبا گماشت
ستد صافی و درد بر ما گذاشت
من ار چه بدانمی گران سر شوم
کجا با حریفان برابر شوم
سکندر که فرخ جهان شاه بود
به فرخندگی خاص درگاه بد
گروهی زدند از ولایت درش
گروهی نبشتند پیغمبرش
به تحقیق چون کرده شد باز جست
درستی شدش بر ولایت درست
شگفتی که دانا برو باز بست
گر اعجاز نبود کرامات هست
مگس بهر آن دست مالد به درد
که نارد ز صد کاسه یک لقمه خورد
ازان مار بر خویش پیچد به رنج
که روزیش خاک است بالای گنج
گر از خوان من نبودت توشهٔ
جوی باشد آخر ز هر خوشه
چو یک جو به یک سال گردد منی
پس از روزگاری شود خرمنی
کنون دارم امید کین تخم پاک
بسی خوشهٔ‌تر بر ارد ز خاک
نیندیشی اول چو در پیشها
سرانجام پیش آید اندیشها
کند هر کسی پیشهٔ خویشتن
به مقدار اندیشهٔ خویشتن
قلم ران این نامهٔ چون بهشت
چنین کرد دیباچه را سر به نشت
که چون شد به خاک اختر فیلقوس
به پای سکندر جهان داد بوس
در عدل راکرد زآنگونه باز
که هم خوابهٔ کبک شد جره باز
چو پرداخت از دشمنان مرز و بوم
به کشور گشایی روان شد ز روم
نخست آرم از رزم خاقان سخن
که دیدم به تاریخهای کهن
نظامی که کرد آن جریده نگاه
در آشتی زد میان دو شاه
دگر گونه خواندم من این راز را
دگرگون زدم لابد این ساز را
وگرنه لطافت ندارد بسی
که مر گفته را باز گوید کسی
به تاریخ شاهان پیشین و حال
چنان خواندم این حرف دیرینه سال
که دولت چو رو در سکندر نهاد
سران را به درگاه او سر نهاد
در آفاق نام ظفر زنده کرد
بزرگان آفاق را بنده کرد
چو بر بیشتر خسروان چیره گشت
به شاهی و لشکر کشی خیره گشت
رها کرد بر دیگران راه را
به خاقان چین راند بنگاه را
بر آهنگ چین خوش دل و شاد کام
همی کرد منزل به منزل خرام
به خاقان چین داد ز اورنگ روم
پیامی که پولاد را کرد موم
که بر ما چو کرد ایزد کار ساز
در کارسازی و اقبال باز
درین دم که بند قبا را به کین
به بستیم بر چین و خاقان چین
اگر سر در آری و فرمان بری
به آزادی از تیغ ما جان بری
و گر نه بدین هندی آب دار
بر ارم ز ترکان چینی دمار
نپوشیده بشنید و برداشت راه
به خاقان رسانید پیغام شاه
جهاندار خاقان فرخنده بخت
دل آزرده شد زان نمودار سخت
پس آنگه به آینده داد از ستیز
یکی مشت خاک و یکی تیغ تیز
بدو گفت آنجا براین هر دو چیز
که هست اندرین هر دو رمزی عزیز
بگو آنچه گویی خطا و صواب
منت زین بتر باز گویم جواب
گر آهن هوس داری اینک به دست
وگر گنج و زر بایدت خاک هست
شتابان ز خاقان دو حمال راز
رسیدند پیش سکندر فراز
نموداری آورده دادند پیش
نمودند راز ره آورد خویش
سکندر بخندید از ان داوری
دران نکته دید از فلک یاوری
به آینهٔ شاه چین باز گفت
که تدبیر ما گشت با کام جفت
ز خاقان بما کاین دو کالا رسید
نموداری از فتح والا رسید
چو دشمن به ما تیغ خود خود سپرد
کنون کی تواند سر از تیغ برد
دگر آنکه بر ما فرستاد خاک
نشان خود از خاک چین کرد پاک
گرفتم به فال اینکه بی چشم و کین
زمین را به من داد خاقان چین
فرستاده زان پاسخ نغزوار
سرو پای گم کرده بی مغزوار
هراسان به درگاه خاقان شتافت
فرو ریخت پیشش جوابی که یافت
بجوشید خاقان و شد خشمناک
خیال محابا ز دل کرد پاک
فرستاد فرمان که بر عزم کار
فراهم شود لشکر از هر دیار
ز آب الق تا به دریای چین
چو دریای چین شد ز لشکر زمین
فرود آمدند از دو جانب دو شاه
کشیدند تا آسمان بارگاه
چو صبح از افق تیغ بیرون کشید
همه دامن چرخ در خون کشید
سکندر جهان گرد کشور گشای
به آرایش لشکر آورد رای
دگر سوی خاقان لشکر شکن
چو کوهی سر افراخت شد تیغ زن
هزاهز در آمد به هر دو سپاه
روا رو برآمد به خورشید و ماه
بیابان همه بیشه شیر گشت
جهانی پر از تیر و شمشیر گشت
ز لرز زمین زبر قلب روان
در اندام گاو آرد گشت استخوان
غبار زمین کله بر ماه بست
نفس را درون گلو راه بست
ز موج سلاح و ز گرد زمین
گلین آسمان شد زمین آهنین
به دریای آهن جهان گشت غرق
هوا پر ز میغ و زمین پر ز برق
وزان سوی خاقان شوریده مغز
جهان گشت پر سوس و برگ بید
روان کرد شه تخت جمشید را
به منزل رها کرد خورشید را
به جولان گه آمد صف آراسته
به کوشش چو خورشید شد خاسته
وزان شوی خاقان شوریده مغز
زنا آمد فتح در پای لغز
رسولی فرستاد بر شاه روم
که تنگ آمد از دستت این مرز و بوم
تو ای تاجور کامدی در نبرد
به مردی کن این داوری نی به مرد
به پیکار اگر با منی کینه سنج
سپه را چه بیهوده داری به رنج؟
چو کاری میان من و تست بس
چه جوئیم فریاد فریاد رس
بیا تا به هم دست بیرون کنیم
زره در خوی و تیغ در خون کنیم
زما هر دو تن هر که ماند به جای
بود بر سر روم و چین کدخدای
چو نزد سکندر رسید این پیام
در ان کام جویی دلش یافت کام
سوی حرب گه تاخت با ساز جنگ
بر انسان که نخجیر جوید پلنگ
میانجی به خاقان خیر گفت باز
که اینک برزم آمد ان رزم ساز
روان شد به جولانگری ساخته
ز رخت بقا خانه پرداخته
چو پیلان جنگی دران لعیگاه
در آمد به شطرنج بازی دو شاه
نخست از کمان ناوک انداختند
ز یکدیگر آماجگه ساختند
چو بودند هر دو هنرمند و چست
نیامد بر آماج تیری درست
ز ناوک سوی نیزه بردند دست
زهر دو در ان نیز مویی نخست
به شمشیر گشتند دست آزمای
دران هم نشد قالبی زخم سای
چو کردند چندان که بود از هنر
نگشتند فیروز بر یکدگر
به نیروی بازوی پولاد لخت
دوال کمرها گرفتند سخت
چو پیلان که خرطوم در هم زنند
به پیچند و خرطوم را خم زنند
به تاب و توان در هم آمیختند
قیامت ز یکدیگر انگیختند
هم آخر قوی دست شد شاه روم
ز جا در ربودش چو نخلی ز موم
فرس تاخت باز و برافراخته
ز بازو کسی را ستون ساخته
خروش از صف رومیان شد به ابر
ز ترکان چینی تهی گشت صبر
در افتاد در قلب خاقان شکست
برآورد رومی به تاراج دست
سکندر بفرمود تا بی‌دریغ
سلاح افگنان را نرانند تیغ
به پیمان شه زینهاری کنند
بران زینهار استواری کنند
و گر کس به مردی برابر شود
نکوشند کز تیغ بی سر شود
به نیرنگ و هنجار اسیرش کنند
چو در تابد آماج تیرش کنند
کسی کو به گیتی بود هوشمند
نیابد ز آسیب گیتی گزند
به اندیشه بنیاد کاری کنند
کزان خویش را در حصاری کند
بزرگی کسی را دهد دستگاه
که دارد پناهنده‌ای را پناه
نه زان ماکیان کمتری در شمار
که بر چوزگان سازدار
بزرگان که کهتر نوازی شد
نه رسم بزرگی به بازی کنند
سر مرد بهر سری کردن است
چو نبود سری بار بر کردن است
ولیکن سران را توان کرد فرد
که با زیردستان بود پای مرد
کسی بر سر خلق زیبد امیر
که افتادگان را بود دستگیر
کشایندهٔ نافهٔ این سواد
سر نافهٔ چین بدینسان کشاد
که چون فرخ اسکندر سرفراز
به فیروزی از ملک چین گشت باز
بهین روزی از موسم نوبهار
که گیتی شد از خرمی چون نگار
هم از اول بامداد آفتاب
بفرخنده طالع در آمد ز خواب
ز باد بهاری هوا مشک بوی
عروس جهان ز آب گل شسته روی
شده جلوه‌گر نازنینان باغ
رخ آراسته هر یکی چون چراغ
بساط گل از سبزه گلشن شده
چراغ گل از باد روشن شده
به لاله ز فردوس جام آمده
ز رضوان به گلبن سلام آمده
شده مشکبو غنچه در زیر پوست
چو تعویذ مشکین به بازوی دوست
بنفشه سر زلف را خم زده
گره در دل غنچه محکم زده
ز بس تری اندام زیبای گل
شده پاره پاره سرا پای گل
شده سرخ گل مفرش بوستان
به صحرا برون آمده دوستان
هوا بر سر سبزه می‌ریخت سیم
مراغه همی کرد بر گل نسیم
بهر شاخ مرغ ارغنوان ساخته
بهر نغمه گل بن سر انداخته
ازان نغمه کو غارت هوش کرد
مغنی تر نم فراموش کرد
غزل خوانی بلبل صبح خیز
تمنای میخوارگان کرد تیز
ز آواز دراج و رقص تذرو
سبک گشت در خاستن پای سرو
ز نالیدن قمری خوش نوا
کبوتر معلق زنان در هوا
بهر سو گل و غنچه نوشخند
ملک در میان همچو سرو بلند
به بزم ار چه دلبر ز حد بیش بود
دلش همبران دلبر خویش بود
نشانده صنم را به پهلوی خود
چو آیینه نزدیک زانوی خود
بهر دورش آن ساقی نیم خواب
ز لب نقل می داد و از کف شراب
به عشرت نشسته دو سرو جوان
پیاپی شده دوستگانی روان
ملک عاشق رویش از جان و تن
برانسان که او عاشق خویشتن
گهی گل همی ریخت اندر کنار
گهی دست می سود بر سیب و نار
چو می‌رغبت عاشقان تازه کرد
شکیب از میان عزم دروازه کرد
چنان باده در نازنین راه یافت
کزو شرم را دست کوتاه یافت
هوای دلش قفل عصمت شکست
عنان تکلف ربودش ز دست
به افسونگری چنگ را بر گرفت
فسونش به دیو و پری در گرفت
ازان نغمه کاندر پری خانه شد
سلیمان پری وار دیوانه شد
بر ایین خوبان ز شوخی و ناز
سرودی برآورد عاشق خواز
برو تازه بود آن گل مشک بوی
که بویش جهان را کند تازه روی
گه از رنگ تر عشوه بازی کند
گه از بوی خوش دل نوازی کند
چو بشگفت گل خوش بود بوستان
ولیکن به همراهی دوستان
چو سازنده ارغنون توی نوش
بدین رهزنی کرد با تاراج هوش
ز سرها خرد رفت و سرمست رفت
ملک را عنان دل از دست رفت
به خوبان دیگر اشارت نمود
که هر یک به سویی چمیدند زو
نهی گشت خرگاه شاهنشهی
ولیکن شه از خویشتن شد تهی
حکیم الهی طلب کرد شاه
که بستند تا عقد خورشید و ماه
ملک سر خوش و نازنین نیم مست
دو عاشق به یکدیگر آورده دست
رسانیده این خضر صافی صفات
به اسکندر تشنه آب حیات
چو نوشیدن از دست جانان بود
هر آبی که هست آب حیوان بود
گهی نار با سیب پیوسته بود
گه از ناردان سیب را خسته بود
به گنجینه آرزو دست برد
کلید خزینه به خازن سپرد
بکان گهر شاخ مرجان نشاند
گهر سفت و یاقوت بیرون فشاند
چو خورشید را چشم در خواب رفت
پیاله فتاد و می ناب رفت
به بر بط نی زهرهٔ پرده ساز
شد از پرده تار بر بط نواز
به پرده درون خسرو پرده پوش
به خاتون پرده نشین داد هوش
چو مرغی خود از دام نجهد مدام
دگر مرغ را کی رهاند ز دام
طبیبی که پیوسته بیمار ماند
نشاید به بالین بیمار خواند
کسی کو ندانست راز جهان
جهان آفرین را چه داند نهان
ادب را نگهدار کز هیچ رای
خدا را نداند کسی جز خدای
شناسنده حرف دانند گی
چنین کرد ازین تخته خوانندگی
که چون بیرون آمد فلاتون ز آب
تن خاکی از موج توفان خراب
نبودش سر یاری مردمان
روان شد سوی کوه چون بی گمان
زهر بوم برداشت آهنگ خویش
چو سیمرغ بنشست با سنگ خویش
دهان را ز اشام و خور بند کرد
به شاخ گیا سینه خرسند کرد
نیایش‌گر پرده راز گشت
به راز اندران پرده دم ساز گشت
چنان گشت کوشنده در بندگی
که شد سرفراز از سرافکندگی
ز شب زنده داری دلش زنده شد
چراغش خورشید رخشنده شد
برآمد میان همه خاص و عام
فلاتون حکیم الهیش نام
ز نامش که در شهر و کشور رسید
حکایت به گوش سکندر رسید
هوس داشت اسکندر کاردان
به دیدار آن مرد بسیار دان
فرستاد پنهان بلیناس را
که از کان برون آرد الماس را
به فرمان فرمانروای جهان
روان گشت دانا چو کار آگهان
ز اندیشه دادش فلاتون جواب
که ذره ندارد سر آفتاب
من اینجا که گشتم ز دل توشه گیر
ز غوغای عالم شدم گوشه‌گیر
فرستاده کوشش فراوان نمود
نیوشند را رای رفتن نبود
بلیناس چون دید کان هوشمند
کند وقت خود را بخود ارجمند
که آمد چو بیرون فلاتون ز آب؟
بشر باز شد در حین خاک رفت
شنیده سخن یک به یک باز گفت
چو شه رغبت دیدنش پیش داشت
دل اندر پی رغبت خویش داشت
سبک بارگی جست و بر داشت راه
به برج عطارد روان شد چو ماه
نه بود از بزرگان به دنبال کس
جز از هوشمندان تنی چند و بس
سر کوهکن سوی کهسار کرد
به کوه آمد و سر سوی غار کرد
چو در غار شد کرد مرکب رها
به غار اندرون رفت چون اژدها
نگه کرد در کنج آن تنگ نای
فرشته وشی دید مردم نمای
لگیمی در آورده در گرد دوش
خزیده چو روباه پشمینه پوش
کسی گنجش اندر سفالینه خم
کلید زبان در دهان کرده گم
مبرا شده دل ز غم خوردنش
رگ اندر تنش رو نما از صفا
نماینده چون رسته در کهربا
ز تاب درون در افشان او
حکایت کنان روی رخشان او
چو سیمای شه دید برخاست زود
به رسم بزرگان تواضع نمود
پس آنگه گفت از دل عذرخواه
دعای سزاوار تعظیم شاه
بپرسید کاقبال شاه جهان
برین سو چرا رنجه شد ناگهان
جهاندار فرمود کز دیر باز
به دیدار تو بود ما را نیاز
کنونم که آن آرزو دست دادش
سر گنج پنهان بباید گشاد
چو دانست دانای دریا قیاس
که آمد خریدار گوهر شناس
به همان نوزیش بگرفت دست
نشاندش به تعظیم و خود هم نشست
سخن راز هر پرده ساز کرد
ز راز نهان پرده را باز کرد
بهر باز پرسی که شه می‌نمود
حکیمش به اندیشه ره می‌نمود
نخستش بپرسید کای گنج راز
ازین گوشه گیری چه داری نیاز
برون آی ازین غار چون اژدها
وگر غار گنج است هم کن رها
به دستوری خویش دستت دهم
به همدستی خود نشستت دهم
ارسطو که جز رای والاش نیست
تو همتاش باشی که همتاش نیست
فلاتون چو بشنید گفتار شاه
فرو شد به کار خود از کار شاه
برون داد پاسخ به شرمندگی
که ای تو از آفاق را زندگی
نماند آن شکوفه به گلزار من
که آید بدان بو خریدار من
چه جنبانی آن خل بن را به زور
که شد خار او تیر و خرماش گور
چو شاخ تهی را کنی سنگسار
ز بالا همان سنگ بارد نه بار
نگویم به دستوریم شاد کن
که دستوریم بخش و آزاد کن

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خرامان شو ای خامهٔ گنج ریز
به در سفتن الماس را دار تیز
هوش مصنوعی: به آرامی و با وقار قدم بردار، ای قلمی که جواهرات را می‌نگاری، به درستی و با دقت، الماس‌ها را آماده کن.
سخن را چنان پایه بر کش به ماه
که بوسد به جرأت کف پای شاه
هوش مصنوعی: سخن خود را به قدری بلند و رسا بیان کن که همچون ماه درخشان باشد، به گونه‌ای که توانایی داشته باشد تا حتی پاهای پادشاه را ببوسد.
علاء دین اسکندر تاج بخش
زرفعت به گردون روان کرد رخش
هوش مصنوعی: علاء الدین اسکندر، که تاجی درخشان به او عطا شده است، اسبی با شکوه و زربفت را به سوی آسمان روانه کرد.
محمد جهانگیر حیدر مصاف
که از پیش او پس خزد کوه قاف
هوش مصنوعی: محمد، حاکم و فرمانروای بزرگ، در میدان جنگی قرار دارد که در آن کوه قاف، نشانه‌ای از قدرت و عظمت اوست. будто در این میدان حتی کوه‌ها نیز از ترس او به عقب می‌روند.
هنرمندکش برگ نبود فراخ
چه میوه دهد دیگری را ز شاخ
هوش مصنوعی: درخت هنرمندی که برگ و شاخه‌اش فراوان نیست، چگونه می‌تواند میوه‌ای برای دیگران تولید کند؟
به شهر این مثل شهرهٔ عالمست
که هرکش هنر بیش روزی کم است
هوش مصنوعی: در این شهر، مانند دیگر شهرها، هنرمندان و افراد با استعداد وجود دارند، اما هرکدام در طول زمان، به تدریج از توانایی‌های خود کم می‌کنند.
مرا صد فغان زین هنرهای خام
که نزد خرد هست عیبش تمام
هوش مصنوعی: من به خاطر این هنرهای خام که برای خردم عیب بزرگ به شمار می‌روند، صد بار از ناراحتی فریاد می‌زنم.
همه روز عمرم به خفتن گذشت
شب من در افسانه گفتن گذشت
هوش مصنوعی: تمام روزهای زندگیم به خواب سپری شد و شب‌هایم در روایت کردن داستان‌ها گذشت.
چون در باز کردم نخست از قلم
ز مطلع به انوار دادم علم
هوش مصنوعی: وقتی در را باز کردم، ابتدا از نوشتار و آگاهی‌ام که روشن از نور الهام بود، آگاهی بخشیدم.
وزان انگبین شربت انگیختم
به شیرین و خسرو فرو ریختم
هوش مصنوعی: من از آن عسل نوشیدنی تهیه کردم و آن را به شیرینی انداختم و برای خسرو ریختم.
وز انجا فرس پیشتر تاختم
به مجنون و لیلی سرافراختم
هوش مصنوعی: از آنجا پیش از همه به سراغ مجنون و لیلی رفتم و داستانشان را بررسی کردم.
کنون بر سریر هنر پروری
کنم جلوهٔ ملک اسکندری
هوش مصنوعی: اکنون بر تخت هنر، زیبایی‌های شاهانه اسکندر را به نمایش می‌گذارم.
ز دانا هر آن در که نا سفته ماند
فشانم به نوعی که دانم فشاند
هوش مصنوعی: من اطلاعاتی که از فردی دانا و بی‌نظیر به دست آوردم، را به شکلی که خودم می‌دانم به دیگران منتقل می‌کنم.
هنر پرور گنجه گویای پیش
که گنج هنر داشت ز اندازه بیش
هوش مصنوعی: فردی که استعداد و توانایی هنری را پرورش داده است، می‌تواند به عنوان منبعی برای گفت‌وگو و تبادل نظر در مورد هنر شناخته شود. او دارای گنجینه‌ای از هنر است که فراتر از حد معمول و انتظار است.
نظر چون براین جام صهبا گماشت
ستد صافی و درد بر ما گذاشت
هوش مصنوعی: وقتی چشمانش را به این جام پر از شراب دوخت، تمام خیال‌های پاک و روشنی را برای ما باقی گذاشت، اما در عوض، درد و رنج را به ما تحمیل کرد.
من ار چه بدانمی گران سر شوم
کجا با حریفان برابر شوم
هوش مصنوعی: هرچند که می‌دانم کارها به سختی پیش می‌رود، اما نمی‌توانم با رقبای خود هماهنگ شوم.
سکندر که فرخ جهان شاه بود
به فرخندگی خاص درگاه بد
هوش مصنوعی: سکندر، پادشاه خوشبخت و فرخنده دنیا بود و در درگاه ویژه‌اش، ویژگی خاصی از شادی و خوشبختی داشت.
گروهی زدند از ولایت درش
گروهی نبشتند پیغمبرش
هوش مصنوعی: گروهی از آن دیار بیرون آمدند و گروهی دیگر پیام او را نوشتند.
به تحقیق چون کرده شد باز جست
درستی شدش بر ولایت درست
هوش مصنوعی: به طور قطع وقتی که تحقیق و بررسی به درستی انجام شود، نتایج آن هم به درستی و در راستای واقعیت‌ها مشخص می‌شود.
شگفتی که دانا برو باز بست
گر اعجاز نبود کرامات هست
هوش مصنوعی: شگفتی اینجاست که اگر کسی عالم باشد، نمی‌تواند به راحتی خود را از زحمت‌ها و چالش‌ها دور کند. اگر معجزه‌ای در کار نباشد، نشان از وجود کرامت‌ها و ویژگی‌های خاص در انسان‌هاست.
مگس بهر آن دست مالد به درد
که نارد ز صد کاسه یک لقمه خورد
هوش مصنوعی: مگس فقط برای ماندن بر دست کسی می‌نشیند که به او درد و رنجی نمی‌زند، چون از خیلی کاسه‌ها فقط یک لقمه‌ای می‌خورد.
ازان مار بر خویش پیچد به رنج
که روزیش خاک است بالای گنج
هوش مصنوعی: مار در اینجا به نوعی نماد سختی‌ها و دردهایی است که انسان با آن مواجه می‌شود. اگر فردی در زندگی‌اش با مشکلات و چالش‌ها روبرو شود، به خاطر اینکه در نهایت منافع و موفقیت‌های معنوی یا مادی را به دست آورده، ممکن است آن رنج‌ها را تحمل کند. در واقع، آنچه از خاک به دست می‌آید، نشان‌دهنده‌ی قدرت و ثروت واقعی است که ارزش تلاش و زحمت را دارد.
گر از خوان من نبودت توشهٔ
جوی باشد آخر ز هر خوشه
هوش مصنوعی: اگر از سفره‌ام چیزی برای تو نباشد، پس از هر خوشه‌ی زراعتی باید بهره‌برداری کنی.
چو یک جو به یک سال گردد منی
پس از روزگاری شود خرمنی
هوش مصنوعی: اگر یک جو در طول یک سال به علوفه‌ای تبدیل شود، پس از مدتی می‌تواند به انبوهی بزرگ تبدیل شود.
کنون دارم امید کین تخم پاک
بسی خوشهٔ‌تر بر ارد ز خاک
هوش مصنوعی: اکنون امیدوارم که این تخم پاک، خوشه‌های تازه‌ای را از خاک به بار آورد.
نیندیشی اول چو در پیشها
سرانجام پیش آید اندیشها
هوش مصنوعی: اگر به سرنوشت و آینده‌ات فکر نکنی، در نهایت در زمان مناسب، نگرش‌ها و افکارت به سراغت خواهند آمد.
کند هر کسی پیشهٔ خویشتن
به مقدار اندیشهٔ خویشتن
هوش مصنوعی: هر فردی بر اساس میزان تفکر و درک خود، کار و حرفه‌ای را انتخاب می‌کند.
قلم ران این نامهٔ چون بهشت
چنین کرد دیباچه را سر به نشت
هوش مصنوعی: قلمی که این نامه را نوشت، همانند بهشت زیبا و دلنشین عمل کرد و سرآغاز آن را به صورت دلپذیری درآورد.
که چون شد به خاک اختر فیلقوس
به پای سکندر جهان داد بوس
هوش مصنوعی: زمانی که ستاره‌ی فیلقوس به زمین آمد، سکندر به جهان بوسه داد.
در عدل راکرد زآنگونه باز
که هم خوابهٔ کبک شد جره باز
هوش مصنوعی: در این بیت به معنای این است که وقتی عدالت برقرار شود، به طوری که همه چیز به شکلی متناسب و مناسب در جای خود قرار گیرد، حتی موجودات و جانوران نیز در وضعیت پیشرفته‌تری قرار خواهند گرفت و خوب زندگی خواهند کرد. این وضعیت به گونه‌ای است که در آن همه چیز در سازگاری با یکدیگر است و هر شخص یا موجودی در بهترین حالت خود قرار دارد.
چو پرداخت از دشمنان مرز و بوم
به کشور گشایی روان شد ز روم
هوش مصنوعی: پس از اینکه از دشمنان به خوبی دفاع کرد و مرزها و میهن را حفظ کرد، از روم به سمت گسترش کشور حرکت کرد.
نخست آرم از رزم خاقان سخن
که دیدم به تاریخهای کهن
هوش مصنوعی: در آغاز می‌خواهم درباره‌ی نبردهای شاه و زمامداران سخن بگویم، چراکه در تاریخ‌های قدیمی، چنین وقایعی را مشاهده کرده‌ام.
نظامی که کرد آن جریده نگاه
در آشتی زد میان دو شاه
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف حکمت و تدبیر someone اشاره می‌شود که با دقت و توجه خاصی، وضعیت دشوار میان دو پادشاه را بهبود بخشید و با تلاش خود به آشتی و توافق میان آن‌ها یاری رساند.
دگر گونه خواندم من این راز را
دگرگون زدم لابد این ساز را
هوش مصنوعی: من این راز را به شکل دیگری تفسیر کردم و به همین علت، می‌دانم که این آهنگ را به گونه‌ای متفاوت نواختم.
وگرنه لطافت ندارد بسی
که مر گفته را باز گوید کسی
هوش مصنوعی: اگر کسی چیزی را بگوید، دیگر لطافت و زیبایی خود را از دست می‌دهد و نمی‌تواند دوباره به همان شکل بازگو شود.
به تاریخ شاهان پیشین و حال
چنان خواندم این حرف دیرینه سال
هوش مصنوعی: به تاریخ پادشاهان گذشته و حال، این سخن را با دقت خواندم که از زمان‌های دور گفته شده است.
که دولت چو رو در سکندر نهاد
سران را به درگاه او سر نهاد
هوش مصنوعی: زمانی که خوشبختی و قدرت به سکندر روی آورد، سران و بزرگترها به نشانه احترام و مطیع بودن خود، در درگاه او سر تسلیم فرود آوردند.
در آفاق نام ظفر زنده کرد
بزرگان آفاق را بنده کرد
هوش مصنوعی: در جهان، نام پیروزی را زنده کرد و بزرگان را به خدمت خود درآورده است.
چو بر بیشتر خسروان چیره گشت
به شاهی و لشکر کشی خیره گشت
هوش مصنوعی: زمانی که بر بسیاری از پادشاهان تسلط یافت، به مقام شاهی رسید و در رهبری لشکر تصمیمات عاقلانه‌ای اتخاذ کرد.
رها کرد بر دیگران راه را
به خاقان چین راند بنگاه را
هوش مصنوعی: او مسیر را به دیگران واگذار کرد و به سوی خاقان چین حرکت کرد.
بر آهنگ چین خوش دل و شاد کام
همی کرد منزل به منزل خرام
هوش مصنوعی: بر اساس این بیت، شخصی با دل شاد و خوشحال در مسیر سفر خود به سمت چین، با نرمی و آرامی از منزلی به منزل دیگر می‌رود.
به خاقان چین داد ز اورنگ روم
پیامی که پولاد را کرد موم
هوش مصنوعی: به فرمانروای چین نامه‌ای از شاه روم ارسال شد که نشان می‌دهد قدرت و استحکام آهن (پولاد) به نرمش و انعطاف موم تبدیل شده است.
که بر ما چو کرد ایزد کار ساز
در کارسازی و اقبال باز
هوش مصنوعی: وقتی که خداوند برای ما کارها را سامان می‌دهد و فرصت‌های خوبی پیش می‌آورد، ما نیز باید در انجام کارهایمان تلاش کنیم.
درین دم که بند قبا را به کین
به بستیم بر چین و خاقان چین
هوش مصنوعی: در این لحظه که به خاطر کینه، کمربند قبا را به زحمت بسته‌ایم، به سرزمین چین و پادشاه آن اشاره داریم.
اگر سر در آری و فرمان بری
به آزادی از تیغ ما جان بری
هوش مصنوعی: اگر دلیری و به دستورات ما عمل کنی، به راحتی می‌توانی از خطرات ما جان سالم به در ببری.
و گر نه بدین هندی آب دار
بر ارم ز ترکان چینی دمار
هوش مصنوعی: اگر اینگونه نباشد، یعنی اگر این هندی که پرآب است را نداشته باشیم، پس بر ارم، که یکی از سرزمین‌های زیبا و خوش آب و هواست، از ترک‌های چینی سرانجام و عاقبت را به وجود می‌آوریم.
نپوشیده بشنید و برداشت راه
به خاقان رسانید پیغام شاه
هوش مصنوعی: پیام شاه به خاقان از طریق کسی که با پوشش ناپیدا و بی‌صدا حرکت کرده، منتقل شد.
جهاندار خاقان فرخنده بخت
دل آزرده شد زان نمودار سخت
هوش مصنوعی: پادشاه خوشبخت و بزرگ جهان از آن نمایه‌ی سخت، دلbroken و ناراحت شد.
پس آنگه به آینده داد از ستیز
یکی مشت خاک و یکی تیغ تیز
هوش مصنوعی: در آینده، درگیری بین یک توده خاک و یک تیغ تیز به وقوع خواهد پیوست.
بدو گفت آنجا براین هر دو چیز
که هست اندرین هر دو رمزی عزیز
هوش مصنوعی: او به او گفت: در آنجا بر روی هر دو چیز، چیزی باارزش و پر رمز و راز وجود دارد.
بگو آنچه گویی خطا و صواب
منت زین بتر باز گویم جواب
هوش مصنوعی: هر چه که بگویی، چه درست و چه نادرست، من هم از این بدتر پاسخ تو را می‌دهم.
گر آهن هوس داری اینک به دست
وگر گنج و زر بایدت خاک هست
هوش مصنوعی: اگر دوست داری آهن را، حالا آن را به دست بیاور و اگر به گنج و طلا نیاز داری، باید بر روی خاک کار کنی و تلاش کنی.
شتابان ز خاقان دو حمال راز
رسیدند پیش سکندر فراز
هوش مصنوعی: دو باربر از سوی خاقان به سرعت به سمت سکندر آمدند و رازهای مهمی را با خود آوردند.
نموداری آورده دادند پیش
نمودند راز ره آورد خویش
هوش مصنوعی: آنها نشانه‌ای را آوردند و راز دستاورد خود را به نمایش گذاشتند.
سکندر بخندید از ان داوری
دران نکته دید از فلک یاوری
هوش مصنوعی: سکندر از داوری که در آن بود خندید، چون در آن نکته یاری از آسمان را مشاهده کرد.
به آینهٔ شاه چین باز گفت
که تدبیر ما گشت با کام جفت
هوش مصنوعی: به آینه‌ شاه چین گفت که نقشه‌ ما به نتیجه‌ مطلوب رسید و همه‌ چیز با آرزوهایمان سازگار شد.
ز خاقان بما کاین دو کالا رسید
نموداری از فتح والا رسید
هوش مصنوعی: از سوی خاقان، این دو کالا به ما رسید و نشانی از پیروزی بزرگ به دست آوردیم.
چو دشمن به ما تیغ خود خود سپرد
کنون کی تواند سر از تیغ برد
هوش مصنوعی: زمانی که دشمن سلاح خود را به ما سپرد، حالا چه کسی می‌تواند سرش را از زیر تیغ بردارد؟
دگر آنکه بر ما فرستاد خاک
نشان خود از خاک چین کرد پاک
هوش مصنوعی: دیگر کسی که از طرف ما نشانه‌ای از خاک خود فرستاد، خاکش را از چین پاک کرد.
گرفتم به فال اینکه بی چشم و کین
زمین را به من داد خاقان چین
هوش مصنوعی: من به فال و پیشگویی نگاه کردم و دریافتم که بی هیچ حسادت و دشمنی، شاه چین زمین را به من بخشیده است.
فرستاده زان پاسخ نغزوار
سرو پای گم کرده بی مغزوار
هوش مصنوعی: پیامی از یک پاسخ زیبا و دلنشین به دست آمده است، که به خاطر کج‌فهمی و عدم درک درست آن، به هم ریخته و گم شده است.
هراسان به درگاه خاقان شتافت
فرو ریخت پیشش جوابی که یافت
هوش مصنوعی: در حالتی نگران و مضطرب، به نزد پادشاه rushed کرد و پاسخی که در انتظارش بود، به یکباره به زمین افتاد.
بجوشید خاقان و شد خشمناک
خیال محابا ز دل کرد پاک
هوش مصنوعی: خاقان به شدت عصبانی شد و از دل خود ترس و نگرانی را دور کرد.
فرستاد فرمان که بر عزم کار
فراهم شود لشکر از هر دیار
هوش مصنوعی: فرمان صادر شد تا لشکر از هر گوشه و دیاری جمع شود و برای انجام کارها آماده شوند.
ز آب الق تا به دریای چین
چو دریای چین شد ز لشکر زمین
هوش مصنوعی: از آب‌ به دریاهای بزرگ و دوردست می‌رسیم، همان‌طور که دریای چین از لشکرگاه زمین دور است و وسعت زیادی دارد.
فرود آمدند از دو جانب دو شاه
کشیدند تا آسمان بارگاه
هوش مصنوعی: دو پادشاه از دو سوی فرود آمدند و با شکوهی به عظمت آسمان، جائی را برای خود در نظر گرفتند.
چو صبح از افق تیغ بیرون کشید
همه دامن چرخ در خون کشید
هوش مصنوعی: وقتی صبحگاه با نور و روشنی‌اش ظاهر شد، تمام آسمان را به رنگ خون درآورد.
سکندر جهان گرد کشور گشای
به آرایش لشکر آورد رای
هوش مصنوعی: سکندر، که فرمانروایی جهانگرد و سرزمین‌گشا بود، با چیدمان و آرایش مناسب برای سپاهش از تدبیر و فکر بهره برد.
دگر سوی خاقان لشکر شکن
چو کوهی سر افراخت شد تیغ زن
هوش مصنوعی: سوی دیگر خاقان، سپاهیان زبونی در برابر قدرتی چون کوه با سر بلند، آماده به کارزار شدند.
هزاهز در آمد به هر دو سپاه
روا رو برآمد به خورشید و ماه
هوش مصنوعی: در هر دو گروه، شوق و هیجان به وجود آمد و همانند نور خورشید و ماه، روشنایی و شکوه به وجود آمد.
بیابان همه بیشه شیر گشت
جهانی پر از تیر و شمشیر گشت
هوش مصنوعی: بیابان به عرصه‌ای تبدیل شد پر از جنگل، و جهان مملو از تیر و تبر گشت.
ز لرز زمین زبر قلب روان
در اندام گاو آرد گشت استخوان
هوش مصنوعی: از لرزیدن زمین، دل و جان گاو در بدنش به لرزه می‌آید و استخوان‌هایش به حرکت در می‌آید.
غبار زمین کله بر ماه بست
نفس را درون گلو راه بست
هوش مصنوعی: غبار و خاک زمین بر صورت ماه نشسته و نفس انسان را در گلو بند آورده است.
ز موج سلاح و ز گرد زمین
گلین آسمان شد زمین آهنین
هوش مصنوعی: از شدت درگیری و نبرد، آسمان به رنگ خاک و زمین به حالت آهنین درآمده است.
به دریای آهن جهان گشت غرق
هوا پر ز میغ و زمین پر ز برق
هوش مصنوعی: جهان به دریای آهنی تبدیل شد و غرق در احساسات است، در حالی که آسمان پر از ابرها و زمین پر از رعد و برق است.
وزان سوی خاقان شوریده مغز
جهان گشت پر سوس و برگ بید
هوش مصنوعی: از آن سمت، خاقان (پادشاه) باعث شد که ذهن‌های دیوانه دنیا پر از صدا و سرما و جنب و جوش برگ‌های بید شود.
روان کرد شه تخت جمشید را
به منزل رها کرد خورشید را
هوش مصنوعی: پادشاه تخت جمشید را به یک مکان جدید منتقل کرد و خورشید را در حالتی رها و آزاد گذاشت.
به جولان گه آمد صف آراسته
به کوشش چو خورشید شد خاسته
هوش مصنوعی: به میدان آمدند و به زیبایی صف کشیدند، مثل خورشید که با تلاش و کوشش در آسمان می‌درخشد.
وزان شوی خاقان شوریده مغز
زنا آمد فتح در پای لغز
هوش مصنوعی: از آنجا که تو به خاقان (شاه) دیوانه عشق وابسته‌ای، بر اثر این عشق و شوریدگی، در پای لغزش‌ها و مشکلات، پیروزی و فتح به دست می‌آوری.
رسولی فرستاد بر شاه روم
که تنگ آمد از دستت این مرز و بوم
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای نزد پادشاه روم فرستاده شد که این سرزمین و میهن دیگر بر تو تنگ شده است.
تو ای تاجور کامدی در نبرد
به مردی کن این داوری نی به مرد
هوش مصنوعی: ای سردار، تو با عزت و قدرت به میدان جنگ آمده‌ای، پس در این آزمون باید به راستی و درستی عمل کنی، نه به نیرنگ و فریب.
به پیکار اگر با منی کینه سنج
سپه را چه بیهوده داری به رنج؟
هوش مصنوعی: اگر با من دشمنی می‌کنی، چرا برای جنگیدن با من بی‌مورد زحمت می‌کشی و کینه‌ت را به خودت می‌زنی؟
چو کاری میان من و تست بس
چه جوئیم فریاد فریاد رس
هوش مصنوعی: وقتی کاری بین من و تو وجود دارد، دیگر چه نیازی به فریاد زدن است؟
بیا تا به هم دست بیرون کنیم
زره در خوی و تیغ در خون کنیم
هوش مصنوعی: بیا تا با هم ارتباط نزدیکی برقرار کنیم، زره‌ها را کنار بگذاریم و به جای جنگ و درگیری، از مهر و محبت بهره‌مند شویم.
زما هر دو تن هر که ماند به جای
بود بر سر روم و چین کدخدای
هوش مصنوعی: هر کسی که به جای ما بماند، مانند فرمانروای دو سرزمین روم و چین خواهد بود.
چو نزد سکندر رسید این پیام
در ان کام جویی دلش یافت کام
هوش مصنوعی: وقتی پیام به سکندر رسید، او در آن لحظه به خواسته‌اش دست یافت و دلش آرام شد.
سوی حرب گه تاخت با ساز جنگ
بر انسان که نخجیر جوید پلنگ
هوش مصنوعی: به سمت جنگ می‌رفت، در حالی که با ابزار جنگی آماده بود؛ انسانی که در تلاش برای شکار و بقاست، مانند پلنگی که در جستجوی شکار است.
میانجی به خاقان خیر گفت باز
که اینک برزم آمد ان رزم ساز
هوش مصنوعی: میانجی به خاقان (پادشاه) خبر داد که حالا زمان نبرد فرا رسیده است و باید آماده جنگ باشیم.
روان شد به جولانگری ساخته
ز رخت بقا خانه پرداخته
هوش مصنوعی: روح او به جنب و جوش درآمد و از زیبایی‌هایش خانه‌ای برای زندگی ساخته شده است.
چو پیلان جنگی دران لعیگاه
در آمد به شطرنج بازی دو شاه
هوش مصنوعی: وقتی فیل‌های جنگی وارد میدان شدند، مانند دو پادشاهی که در حال بازی شطرنج بودند.
نخست از کمان ناوک انداختند
ز یکدیگر آماجگه ساختند
هوش مصنوعی: اولین تیر از کمان رها شد و آن‌ها هدف مشترکی را برای نشانه‌گیری انتخاب کردند.
چو بودند هر دو هنرمند و چست
نیامد بر آماج تیری درست
هوش مصنوعی: وقتی هر دو طرف مهارت و چستی داشتند، هیچ‌گاه تیر هدف را به درستی نمی‌زند.
ز ناوک سوی نیزه بردند دست
زهر دو در ان نیز مویی نخست
هوش مصنوعی: یک تیر از کمان پرتاب کردند و به سوی نیزه رفت. در حالتی که دو دست را به سمت نیزه دراز کرده بودند، در ابتدا تنها یک موی نازک از آنجا برداشتند.
به شمشیر گشتند دست آزمای
دران هم نشد قالبی زخم سای
هوش مصنوعی: با شمشیر به همدیگر حمله کردند، اما نتوانستند زخمی به هم بزنند.
چو کردند چندان که بود از هنر
نگشتند فیروز بر یکدگر
هوش مصنوعی: وقتی که میان افراد، هنر و مهارت کافی وجود نداشت، آنها در برابر یکدیگر موفق نشدند و نتوانستند پیروز شوند.
به نیروی بازوی پولاد لخت
دوال کمرها گرفتند سخت
هوش مصنوعی: با قدرت بازوی محکم و قوی، دوال (دست‌های) کمرها را به شدت گرفته‌اند.
چو پیلان که خرطوم در هم زنند
به پیچند و خرطوم را خم زنند
هوش مصنوعی: مثل فیل‌ها که با خرطوم‌هایشان در هم می‌پیچند و آن‌ها را خم می‌کنند.
به تاب و توان در هم آمیختند
قیامت ز یکدیگر انگیختند
هوش مصنوعی: در تلاش و کوشش، قدرت و انرژی در هم ترکیب شدند و از این تعامل، روز رستاخیز شکل گرفت.
هم آخر قوی دست شد شاه روم
ز جا در ربودش چو نخلی ز موم
هوش مصنوعی: در نهایت، شاه روم به قدری قوی و نیرومند شد که توانست او را به آسانی از مکانی که بود، مثل نقاشی کردن یک درخت از موم، به دور کند.
فرس تاخت باز و برافراخته
ز بازو کسی را ستون ساخته
هوش مصنوعی: اسب با قدرت و شتاب می‌دوید و به خاطر تلاش و قدرت کسی، او در زندگی‌اش ستون محکم و استواری ساخته است.
خروش از صف رومیان شد به ابر
ز ترکان چینی تهی گشت صبر
هوش مصنوعی: صدای خروش و نعره رومی‌ها بلند شد و در این میان، صبر و شکیبایی ترکان چینی به پایان رسید.
در افتاد در قلب خاقان شکست
برآورد رومی به تاراج دست
هوش مصنوعی: در دل پادشاه خاقان درگیری به وجود آمد و رومیان به پیروزی رسیدند و به غارت و چپاول پرداختند.
سکندر بفرمود تا بی‌دریغ
سلاح افگنان را نرانند تیغ
هوش مصنوعی: سکندر دستور داد که به هیچ‌وجه سلاح‌ها را نگه ندارند و تیغ‌ها را به کار ببرند.
به پیمان شه زینهاری کنند
بران زینهار استواری کنند
هوش مصنوعی: در این بیت، به تامین و استحکام یک توافق یا عهد اشاره شده است. به نوعی می‌گوید که برای حفظ و تقویت هرگونه پیمانی، باید به آن پایبند بود و به محکم کردن آن کمک کرد.
و گر کس به مردی برابر شود
نکوشند کز تیغ بی سر شود
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد با مردی به مقابله برخیزد، بهتر است کوشش کند که از ضربه‌ی بی سر در امان بماند.
به نیرنگ و هنجار اسیرش کنند
چو در تابد آماج تیرش کنند
هوش مصنوعی: به وسیله فریب و قواعد اجتماعی، او را تحت فشار قرار می‌دهند و وقتی که در معرض خطر قرار گیرد، به او حمله می‌کنند.
کسی کو به گیتی بود هوشمند
نیابد ز آسیب گیتی گزند
هوش مصنوعی: کسی که در این دنیا فردی باهوش و خردمند باشد، از آسیب‌ها و مشکلات آن در امان نخواهد ماند.
به اندیشه بنیاد کاری کنند
کزان خویش را در حصاری کند
هوش مصنوعی: برای انجام کارها، باید به فکر و اندیشه‌ای بپردازند که بتوانند خود را در چارچوبی محکم و امن قرار دهند.
بزرگی کسی را دهد دستگاه
که دارد پناهنده‌ای را پناه
هوش مصنوعی: کسی که در زندگی‌اش حامی و پناهی برای دیگران باشد، به او مقام و بزرگی خواهد بخشید.
نه زان ماکیان کمتری در شمار
که بر چوزگان سازدار
هوش مصنوعی: در جمع ما، شمارش ما کمتر از مرغ‌ها نیست، بلکه مثل سازندگان چوب که ابزارشان را می‌سازند، در کنار هم قرار داریم.
بزرگان که کهتر نوازی شد
نه رسم بزرگی به بازی کنند
هوش مصنوعی: بزرگان وقتی به کوچک‌ترها محبت می‌کنند، نباید این کار را به عنوان یک بازی و تظاهر انجام دهند.
سر مرد بهر سری کردن است
چو نبود سری بار بر کردن است
هوش مصنوعی: مرد برای برخورداری از عقل و تدبیر است، اما اگر عقل نباشد، تنها بار سنگینی به دوش خواهد کشید.
ولیکن سران را توان کرد فرد
که با زیردستان بود پای مرد
هوش مصنوعی: اما کسی که در مقام رهبری است، باید به فکر زیردستانش باشد و به آنها توجه کند. زمانی که او به نیازها و احساسات پایین‌ترها اهمیت دهد، می‌تواند رهبری مؤثر و توانمندی باشد.
کسی بر سر خلق زیبد امیر
که افتادگان را بود دستگیر
هوش مصنوعی: کسی باید در میان مردم به مقام امارت برسد که بتواند به یاری و کمک نیازمندان و افراد زمین‌افتاده بشتابد.
کشایندهٔ نافهٔ این سواد
سر نافهٔ چین بدینسان کشاد
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت خاور دور اشاره دارد و به طرز دلنشینی توصیف می‌کند که چگونه زیبایی‌هایی چون چین و نازکی‌هایش در دل و ذهن انسان جا می‌گیرند. کلمات به کار رفته نشان‌دهنده احساسی عمیق و عاطفی نسبت به این زیبایی‌ها و همچنین نازکای آن‌هاست.
که چون فرخ اسکندر سرفراز
به فیروزی از ملک چین گشت باز
هوش مصنوعی: چون اسکندر بزرگ و سرفراز با پیروزی از سرزمین چین به وطنش بازگشت.
بهین روزی از موسم نوبهار
که گیتی شد از خرمی چون نگار
هوش مصنوعی: بهترین روز در فصل بهار است که دنیا به زیبایی به مانند یک تابلو نقاشی رونق یافته است.
هم از اول بامداد آفتاب
بفرخنده طالع در آمد ز خواب
هوش مصنوعی: از ابتدای صبح، آفتاب با چهره‌ای خندان و خوشحال بیدار شد.
ز باد بهاری هوا مشک بوی
عروس جهان ز آب گل شسته روی
هوش مصنوعی: با نسیم بهار، هوایی خوشبو مانند عطر عروس دنیا به مشام می‌رسد و چهره‌اش مانند آبی است که گل‌ها را شسته و تمیز کرده است.
شده جلوه‌گر نازنینان باغ
رخ آراسته هر یکی چون چراغ
هوش مصنوعی: نازنینان باغ مانند چراغ‌هایی زیبا و درخشان جلوه‌گر شده‌اند و هر یک از آن‌ها چهره‌ای آراسته و دلربا دارد.
بساط گل از سبزه گلشن شده
چراغ گل از باد روشن شده
هوش مصنوعی: محیط گل به وسیله سبزه زیبا شده و نور گل نیز از شدت باد روشن شده است.
به لاله ز فردوس جام آمده
ز رضوان به گلبن سلام آمده
هوش مصنوعی: به لاله از بهشت جامی آمده و از بهشت برین به گلزار سلامی فرستاده شده است.
شده مشکبو غنچه در زیر پوست
چو تعویذ مشکین به بازوی دوست
هوش مصنوعی: غنچه‌ای که بوی خوشی دارد، به مانند تعویذی که از مشک تهیه شده، زیر پوست قرار دارد و به دوست می‌چسبد.
بنفشه سر زلف را خم زده
گره در دل غنچه محکم زده
هوش مصنوعی: بنفشه، با زیبایی و نرمی، موهایش را به دور هم پیچیده و در دل غنچه، محکم گره زده است.
ز بس تری اندام زیبای گل
شده پاره پاره سرا پای گل
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و نرمی اندام گل، تمام آن تکه تکه و آسیب‌دیده شده است.
شده سرخ گل مفرش بوستان
به صحرا برون آمده دوستان
هوش مصنوعی: درختان گل‌های سرخ باصفایی در باغ به وجود آمده‌اند و دوستان در فضای باز جمع شده‌اند.
هوا بر سر سبزه می‌ریخت سیم
مراغه همی کرد بر گل نسیم
هوش مصنوعی: هوا بر روی چمن‌ها نقره‌گون می‌درخشید و نسیم نرم بر روی گل‌ها می‌وزید.
بهر شاخ مرغ ارغنوان ساخته
بهر نغمه گل بن سر انداخته
هوش مصنوعی: برای زیبایی و رنگارنگی پرهای مرغ ارغوانی، آن را برای نغمه‌ای زیبا تزیین کرده‌اند و به آن گل آراسته‌اند.
ازان نغمه کو غارت هوش کرد
مغنی تر نم فراموش کرد
هوش مصنوعی: نغمه‌ای که عقل و هوش را گرفت و مجذوب کرد، خواننده آن را به یاد نیاورد.
غزل خوانی بلبل صبح خیز
تمنای میخوارگان کرد تیز
هوش مصنوعی: بلبل صبح زود با صدای دلنشینش به یاد میخوارگان نوشیدنی می‌خواند و احساساتی پرشور را بروز می‌دهد.
ز آواز دراج و رقص تذرو
سبک گشت در خاستن پای سرو
هوش مصنوعی: آواز پرنده‌ای خوش‌نوا و رقص او، زمانی که سرو با سبکی و زیبایی پا به حرکت می‌گذارد، همه چیز را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
ز نالیدن قمری خوش نوا
کبوتر معلق زنان در هوا
هوش مصنوعی: صدای دلنشین قمر به گونه‌ای است که کبوتر در حال پرواز در آسمان را به وجود می‌آورد.
بهر سو گل و غنچه نوشخند
ملک در میان همچو سرو بلند
هوش مصنوعی: در هر سو گل و غنچه خوشحال و خندان هستند، و در میان آن‌ها، سرو بلندی به زیبایی ایستاده است.
به بزم ار چه دلبر ز حد بیش بود
دلش همبران دلبر خویش بود
هوش مصنوعی: در جشن و مراسم، اگر چه محبوب بیشتر از حد زیبا و دل‌فریب باشد، دل او نیز با دل‌های هم‌ردیف و هم‌نوا خود همراه است.
نشانده صنم را به پهلوی خود
چو آیینه نزدیک زانوی خود
هوش مصنوعی: نقش محبوب را در کنار خود قرار داده‌ام، مانند آینه‌ای که به زانوی من نزدیک است.
بهر دورش آن ساقی نیم خواب
ز لب نقل می داد و از کف شراب
هوش مصنوعی: در اطراف او، ساقی نیمه‌خواب بود و از لبش، داستانی نقل می‌کرد و از دستش، شراب می‌ریخت.
به عشرت نشسته دو سرو جوان
پیاپی شده دوستگانی روان
هوش مصنوعی: دو سرو جوان در حال خوشی و شادی نشسته‌اند و آن‌ها همچون دوستانی هستند که به طور پیوسته دور هم گرد آمده‌اند.
ملک عاشق رویش از جان و تن
برانسان که او عاشق خویشتن
هوش مصنوعی: فرشتگان به خاطر زیبایی معشوق، جان و تن خود را فدای انسان می‌کنند، چرا که انسان عشق را در وجود خود دارد.
گهی گل همی ریخت اندر کنار
گهی دست می سود بر سیب و نار
هوش مصنوعی: گاه بَرِ درخت گل‌عطر می‌بارید و گاه به درختان می‌نگریست و از میوه‌های سیب و نارنگی لذت می‌برد.
چو می‌رغبت عاشقان تازه کرد
شکیب از میان عزم دروازه کرد
هوش مصنوعی: وقتی عشق به دل عاشقان تازه و زنده می‌شود، صبر و استقامت از دل آنها کنار می‌رود و عزم و اراده وارد میدان می‌شود.
چنان باده در نازنین راه یافت
کزو شرم را دست کوتاه یافت
هوش مصنوعی: چنان می در دل دلبر جا پیدا کرد که باعث شد شرم به کناری برود و از او دور شود.
هوای دلش قفل عصمت شکست
عنان تکلف ربودش ز دست
هوش مصنوعی: دل او از شرایط سخت آزاد شد و خود را از قید و بندهایی که بر دوشش بود، رها کرد.
به افسونگری چنگ را بر گرفت
فسونش به دیو و پری در گرفت
هوش مصنوعی: در اینجا کسی قدرت جادویی چنگ را به دست می‌گیرد و با آن توانایی‌اش را به موجودات جادویی مانند دیو و پری نشان می‌دهد.
ازان نغمه کاندر پری خانه شد
سلیمان پری وار دیوانه شد
هوش مصنوعی: از آن نغمه‌ای که در کاخ پریان طنین‌انداز شد، سلیمان مانند پری‌ها دیوانه و شگفت‌زده گردید.
بر ایین خوبان ز شوخی و ناز
سرودی برآورد عاشق خواز
هوش مصنوعی: در رفتار زیبا و دلربا، عاشق از شادی و بازیگوشی سرودی زیبا سر می‌دهد.
برو تازه بود آن گل مشک بوی
که بویش جهان را کند تازه روی
هوش مصنوعی: بروم به دیدن گلی که بوی آن می‌تواند همه جهان را تازه کند و شاداب نماید.
گه از رنگ تر عشوه بازی کند
گه از بوی خوش دل نوازی کند
هوش مصنوعی: گاهی با رنگ و لعاب خود بازیچه می‌شود و گاهی با عطر خوشش دل ما را نوازش می‌کند.
چو بشگفت گل خوش بود بوستان
ولیکن به همراهی دوستان
هوش مصنوعی: زمانی که گل در باغ شکوفه می‌زند و خوشبو می‌شود، زیبایی آن بیشتر می‌شود وقتی که دوستان در کنار هم باشند.
چو سازنده ارغنون توی نوش
بدین رهزنی کرد با تاراج هوش
هوش مصنوعی: هر کس که سازنده ای از خوشی و هنر است، اگر در راهی گرفتار دزدی و ناپایداری شود، به معنای لطمه به عقل و هوش اوست.
ز سرها خرد رفت و سرمست رفت
ملک را عنان دل از دست رفت
هوش مصنوعی: از میان همه عقل‌ها خبرها رفت و مستی به وجود آمد، کنترل دل ملک از دست رفت.
به خوبان دیگر اشارت نمود
که هر یک به سویی چمیدند زو
هوش مصنوعی: به نیکان دیگر اشاره کرد که هر یک به سمتی منحرف شدند از او.
نهی گشت خرگاه شاهنشهی
ولیکن شه از خویشتن شد تهی
هوش مصنوعی: خرگاه شاهنشاهی از بین رفت، اما پادشاه خود به تنهایی دچار نقصان و تنگی شد.
حکیم الهی طلب کرد شاه
که بستند تا عقد خورشید و ماه
هوش مصنوعی: حکیم الهی از شاه خواست که مراسمی برگزار کنند تا اتحاد خورشید و ماه را نشان دهند.
ملک سر خوش و نازنین نیم مست
دو عاشق به یکدیگر آورده دست
هوش مصنوعی: بی‌خبر از حال دنیا و غم‌ها، فرشتۀ زیبا و خوشحال مانند فردی نیمه‌مست، دو عاشق را به هم پیوند داده و دست در دست یکدیگر گذاشته است.
رسانیده این خضر صافی صفات
به اسکندر تشنه آب حیات
هوش مصنوعی: این شخصیت با صفات نیکو به اسکندر، که به شدت به دنبال آب حیات است، رسیده است.
چو نوشیدن از دست جانان بود
هر آبی که هست آب حیوان بود
هوش مصنوعی: هر آبی که در دست محبوب باشد، مانند آب حیات است و نوشیدن آن ارزش و خوشی خاصی دارد.
گهی نار با سیب پیوسته بود
گه از ناردان سیب را خسته بود
هوش مصنوعی: گاهی اوقات نار (درخت انار) به سیب نزدیک می‌شد و درخت سیب از این نزدیکی و رابطه خسته می‌شد.
به گنجینه آرزو دست برد
کلید خزینه به خازن سپرد
هوش مصنوعی: به گنجینه آرزوها دسترسی پیدا کن و کلید آن را به نگهبان بسپار.
بکان گهر شاخ مرجان نشاند
گهر سفت و یاقوت بیرون فشاند
هوش مصنوعی: دریای عواطف گرانبها مانند شاخه‌های مرجان را به نمایش می‌گذارد و در آن زیبایی‌های قیمتی مانند الماس و یاقوت را به بیرون میریزد.
چو خورشید را چشم در خواب رفت
پیاله فتاد و می ناب رفت
هوش مصنوعی: هنگامی که چشم خورشید در خواب می‌رود، پیاله به زمین می‌افتد و شراب ناب نیز از دست می‌رود.
به بر بط نی زهرهٔ پرده ساز
شد از پرده تار بر بط نواز
هوش مصنوعی: زهرهٔ پرده‌ساز به دلایل مختلف از پرده تار بیرون آمد و در کنار بط نواز قرار گرفت. در واقع، او به جایی رسید که در آن می‌تواند هنر خود را به نمایش بگذارد و با آرامش و زیبایی به نواختن ادامه دهد.
به پرده درون خسرو پرده پوش
به خاتون پرده نشین داد هوش
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و جذابیت شخصیتی اشاره شده که به عنوان پادشاه (خسرو) شناخته می‌شود و به‌خاطر هوش و ذکاوتش در جذب و نگه‌داشتن توجه یک خانم پرده‌نشین (خاتون) مشهور است. این نشان‌دهنده قدرت جذابیت و تأثیر شخصیت اوست.
چو مرغی خود از دام نجهد مدام
دگر مرغ را کی رهاند ز دام
هوش مصنوعی: اگر مرغی نتواند به‌طور مداوم از دام فرار کند، چگونه می‌تواند به مرغ دیگری کمک کند تا از دام رهایی یابد؟
طبیبی که پیوسته بیمار ماند
نشاید به بالین بیمار خواند
هوش مصنوعی: اگر پزشکی همیشه بیمار باشد، شایسته نیست که در کنار بیمار حاضر شود و بر بالین او بیفتد.
کسی کو ندانست راز جهان
جهان آفرین را چه داند نهان
هوش مصنوعی: کسی که رازهای زندگی و خلقت را درک نکرده، چگونه می‌تواند از اسرار پنهان آن هم باخبر باشد؟
ادب را نگهدار کز هیچ رای
خدا را نداند کسی جز خدای
هوش مصنوعی: آداب و رفتار نیک را حفظ کن، زیرا هیچ کس نمی‌تواند به اراده خداوند پی ببرد مگر خود او.
شناسنده حرف دانند گی
چنین کرد ازین تخته خوانندگی
هوش مصنوعی: شخص با درک و آگاهی به درستی این نکته را مطرح کرد که از این تخته، نیاز به خواندن و عمل کردن داریم.
که چون بیرون آمد فلاتون ز آب
تن خاکی از موج توفان خراب
هوش مصنوعی: وقتی که افلاطون از آب به بیرون آمد، مانند خاکی که در اثر طوفان به هم ریخته است، دچار آشفتگی و پریشانی شد.
نبودش سر یاری مردمان
روان شد سوی کوه چون بی گمان
هوش مصنوعی: او که دوستانش را نداشت، بدون شک به کوه‌ها رفت و دور از مردم شد.
زهر بوم برداشت آهنگ خویش
چو سیمرغ بنشست با سنگ خویش
هوش مصنوعی: زهر بوم به سفر خود آغاز کرد، همان‌طور که سیمرغ با سنگ خود نشسته است.
دهان را ز اشام و خور بند کرد
به شاخ گیا سینه خرسند کرد
هوش مصنوعی: به وسیله گیاه، دهان را از آشامیدن و خوردن بازداشت و در عوض، سینه را شاداب و خوشحال کرد.
نیایش‌گر پرده راز گشت
به راز اندران پرده دم ساز گشت
هوش مصنوعی: نیایش‌گر به پرده اسرار پی برد و در درون این پرده، نفسش به حالت ساز درآمد.
چنان گشت کوشنده در بندگی
که شد سرفراز از سرافکندگی
هوش مصنوعی: کسی که در مسیر خدمت و عبادت تلاش کند، به قدری مقام بلند و عزتی کسب می‌کند که از حالت ذلت و ناتوانی فاصله می‌گیرد و افتخار به دست می‌آورد.
ز شب زنده داری دلش زنده شد
چراغش خورشید رخشنده شد
هوش مصنوعی: با بیداری در شب، دل او زنده و شاداب شد و روشنایی‌اش مانند خورشید درخشان گردید.
برآمد میان همه خاص و عام
فلاتون حکیم الهیش نام
هوش مصنوعی: در میان همه مردم، چه فرهیختگان و چه عامه، فیلسوفی بزرگ به نام افلاطون ظهور کرد که به حکمت الهی معروف است.
ز نامش که در شهر و کشور رسید
حکایت به گوش سکندر رسید
هوش مصنوعی: نام او در شهر و دیار به گوش سکندر رسید.
هوس داشت اسکندر کاردان
به دیدار آن مرد بسیار دان
هوش مصنوعی: اسکندر فرزانه تمایل داشت تا آن مرد دانا را ملاقات کند.
فرستاد پنهان بلیناس را
که از کان برون آرد الماس را
هوش مصنوعی: فرستاد تا بلیناس را به طور پنهانی بفرستد که از دل زمین، الماس را استخراج کند.
به فرمان فرمانروای جهان
روان گشت دانا چو کار آگهان
هوش مصنوعی: به دستور حاکم جهان، فرد خردمند و با دانش به فعالیت و تلاش پرداخته است، همانطور که افرادی که از اطلاعات و آگاهی کافی برخوردارند، اقدام می‌کنند.
ز اندیشه دادش فلاتون جواب
که ذره ندارد سر آفتاب
هوش مصنوعی: فردی به فلاسفه پاسخ می‌دهد که در برابر نور خورشید، ذره‌ای کوچک و بی‌مقدار به شمار می‌رود. این شعله‌ی نورانی و عظیم، جایی برای ارزیابی چیزهای کوچک و بی‌اهمیت ندارد.
من اینجا که گشتم ز دل توشه گیر
ز غوغای عالم شدم گوشه‌گیر
هوش مصنوعی: من در اینجا به دنبال جمع‌آوری دلایل و تجربیات از عشق تو هستم و به خاطر شلوغی‌های دنیای اطراف، به گوشه‌گیری و آرامش پناه برده‌ام.
فرستاده کوشش فراوان نمود
نیوشند را رای رفتن نبود
هوش مصنوعی: فرستنده زحمت زیادی کشید، اما شنوندگان نخواستند که بروند.
بلیناس چون دید کان هوشمند
کند وقت خود را بخود ارجمند
هوش مصنوعی: بلیناس متوجه شد که افراد باهوش ارزش زمان خود را درک می‌کنند و برای استفاده بهتر از آن برنامه‌ریزی می‌کنند.
که آمد چو بیرون فلاتون ز آب؟
بشر باز شد در حین خاک رفت
هوش مصنوعی: کی از آب بیرون آمده است؟ انسان دوباره به خاک بازگشت.
شنیده سخن یک به یک باز گفت
چو شه رغبت دیدنش پیش داشت
هوش مصنوعی: زمانی که سلطان متوجه شد که سخن هر یک از افراد را به دقت شنیده، تصمیم گرفت که دوباره آن را بازگو کند و این نشان از علاقه‌اش به ملاقات با او داشت.
دل اندر پی رغبت خویش داشت
سبک بارگی جست و بر داشت راه
هوش مصنوعی: دل به دنبال خواسته‌های خود بود و با آرامش و بی‌وزنی، راهی را انتخاب کرد.
به برج عطارد روان شد چو ماه
نه بود از بزرگان به دنبال کس
هوش مصنوعی: به طرف برج عطارد و در آسمان رفت، مانند ماه که از بزرگان و سرشناسانی که به دنبال او هستند، بی‌خبر است.
جز از هوشمندان تنی چند و بس
سر کوهکن سوی کهسار کرد
هوش مصنوعی: فقط گروهی از افراد باهوش و اندیشمند توانسته‌اند به قله کوه برسند و به سمت کوه‌های بلند حرکت کنند.
به کوه آمد و سر سوی غار کرد
چو در غار شد کرد مرکب رها
هوش مصنوعی: به کوه رفت و به سمت غاری که بود رفت. وقتی به داخل غار رفت، حیوانش را رها کرد.
به غار اندرون رفت چون اژدها
نگه کرد در کنج آن تنگ نای
هوش مصنوعی: به داخل غار رفت و مانند یک اژدها به دور و برش نگاه کرد، مخصوصاً به گوشه‌های تنگ و باریک آن.
فرشته وشی دید مردم نمای
لگیمی در آورده در گرد دوش
هوش مصنوعی: فرشته‌ای به مردم نگاه کرد و دید که چگونه در حال زحمت و رنج و سختی هستند.
خزیده چو روباه پشمینه پوش
کسی گنجش اندر سفالینه خم
هوش مصنوعی: به مانند روباهی که در پوست پشمی خود پنهان شده است، کسی درون ظرف سفالی نشسته و گنجشک را می‌نگرد.
کلید زبان در دهان کرده گم
مبرا شده دل ز غم خوردنش
هوش مصنوعی: گفتار و بیان می‌تواند چنان قدرتمند باشد که بتواند احساسات و دردها را از دل دور کند و انسان را از غم رهایی بخشد.
رگ اندر تنش رو نما از صفا
نماینده چون رسته در کهربا
هوش مصنوعی: در بدن او، عروق نشان‌دهنده‌ای از پاکی و صفا هستند، مانند العنصری که از کهربا به وجود آمده است.
ز تاب درون در افشان او
حکایت کنان روی رخشان او
هوش مصنوعی: از نور دلش، مانند تابی که در فضا پخش می‌شود، سخن بگو و زیبایی چهره‌اش را توصیف کن.
چو سیمای شه دید برخاست زود
به رسم بزرگان تواضع نمود
هوش مصنوعی: وقتی که چهره‌ی پادشاه را دید، سریعاً برخاست و به نشانه‌ی احترام و ادب، به سبک بزرگان رفتار کرد.
پس آنگه گفت از دل عذرخواه
دعای سزاوار تعظیم شاه
هوش مصنوعی: سپس او از عمق دل خود عذرخواهی کرد و دعا کرد که شایستهٔ احترام شاه باشد.
بپرسید کاقبال شاه جهان
برین سو چرا رنجه شد ناگهان
هوش مصنوعی: از دیگران پرسیدند که چرا اقبال، پادشاه جهان، ناگهان بر این سو ناراحت شد؟
جهاندار فرمود کز دیر باز
به دیدار تو بود ما را نیاز
هوش مصنوعی: جهاندار فرمود که از مدت‌ها پیش، ما به دیدار تو نیازی داشتیم.
کنونم که آن آرزو دست دادش
سر گنج پنهان بباید گشاد
هوش مصنوعی: اکنون که آن آرزو به حقیقت پیوسته، باید راز و رمز گنج پنهان را افشا کرد.
چو دانست دانای دریا قیاس
که آمد خریدار گوهر شناس
هوش مصنوعی: وقتی دانای دریا متوجه شد که شخصی به دنبال خرید گوهر با ارزش است، متوجه شد که باید به او بپردازد.
به همان نوزیش بگرفت دست
نشاندش به تعظیم و خود هم نشست
هوش مصنوعی: در همان آغاز، او را در آغوش گرفت و به احترام او ایستاد و خود نیز به نشستن درآمد.
سخن راز هر پرده ساز کرد
ز راز نهان پرده را باز کرد
هوش مصنوعی: سخن، مانند هنرمندی که پرده‌ای می‌سازد، از رازهای نهفته پرده را نمایان کرد.
بهر باز پرسی که شه می‌نمود
حکیمش به اندیشه ره می‌نمود
هوش مصنوعی: برای پاسخ به پرسش تو، پادشاهی در حال نمایش دانشمندی بود که با تفکر و تعمق، راهی را می‌جست.
نخستش بپرسید کای گنج راز
ازین گوشه گیری چه داری نیاز
هوش مصنوعی: اول از او بپرس که ای گنج پنهان، از این گوشه نشینی چه نیازی داری؟
برون آی ازین غار چون اژدها
وگر غار گنج است هم کن رها
هوش مصنوعی: از این غار چون اژدها خارج شو و اگر اینجا گنجی وجود دارد، آن را رها کن.
به دستوری خویش دستت دهم
به همدستی خود نشستت دهم
هوش مصنوعی: به دلخواه خودم به تو کمک می‌کنم و به خاطر دوستی که با تو دارم در کنار تو می‌نشینم.
ارسطو که جز رای والاش نیست
تو همتاش باشی که همتاش نیست
هوش مصنوعی: آریستوتل، که جز نظرهای بلند ندارد، تو نیز همتایی برای او نیستی، چرا که تو همتایی برایش نداری.
فلاتون چو بشنید گفتار شاه
فرو شد به کار خود از کار شاه
هوش مصنوعی: فلاسفه وقتی صحبت‌های شاه را شنیدند، به کارهای خود مشغول شدند و از مسائل شاه فاصله گرفتند.
برون داد پاسخ به شرمندگی
که ای تو از آفاق را زندگی
هوش مصنوعی: خارج از خود، پاسخ به احساس شرمندگی را بده؛ ای کسی که وجودت از تمامی جهان و آفرینش سرشار است.
نماند آن شکوفه به گلزار من
که آید بدان بو خریدار من
هوش مصنوعی: شکوفه‌ای که به باغ من آمد، دیگر در آن نماند و کسی که بوی آن را می‌شناسد هم به سراغش نخواهد آمد.
چه جنبانی آن خل بن را به زور
که شد خار او تیر و خرماش گور
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به بیان تصوری می‌پردازد که در آن فردی به زور وادار می‌شود که مجسمه‌ای یا موجودی بی‌جان را حرکت دهد، و در این فرآیند، بی‌کیفیتی و نابودی آن موجود را به تصویر می‌کشد؛ به گونه‌ای که او را به سمبل خاری و نیسی بدل می‌کند. در نهایت، این تصویر به نوعی مرگ و نابود شدگی اشاره دارد.
چو شاخ تهی را کنی سنگسار
ز بالا همان سنگ بارد نه بار
هوش مصنوعی: اگر شاخی بدون میوه را از بالا سنگسار کنی، همان سنگ‌ها دوباره به زمین می‌افتند و همان‌قدر باران نمی‌بارند.
نگویم به دستوریم شاد کن
که دستوریم بخش و آزاد کن
هوش مصنوعی: نگوید که به دستور و اجبار خوشحال کن، زیرا که من از روی دستور هستم، پس رها ساز و آزاد بگذار.

حاشیه ها

1389/05/05 07:08
منصور محمدزاده

خواهشمند است اشکالات زیر را اصلاح فرمایید:
1ـ عنوان تصحیح گردد: (در محد) تبدیل شود به (در مدح)
2ـ این بیت را بدین صورت تصحیح فرمایید:
به خاقان چین داد ز اورنگ روم
پیامی که پولاد را کرد موم
3ـ این بیت را بدین صورت تصحیح فرمایید:
به پیکار اگر با منی کینه سنج
سپه را چه بیهوده داری به رنج؟
4ـ این بیت را بدین صورت تصحیح فرمایید:
بهین روزی‌ از موسم نوبهار
که گیتی شد از خرمی چون نگار
5ـ این بیت را بدین صورت تصحیح فرمایید:
به دستوری خویش دستت دهم
به همدستی خود نشستت دهم
---
پاسخ: با تشکر، موارد مطابق فرموده تصحیح شد.

1394/09/08 11:12
سعید

خواهشمندم از این بیت به پس درست شود:
که آمد چو بیرون فلاتون ز آب؟
بشر باز شد در حین خاک رفت
مصرع ها جابه جاست.
با سپاس