بخش ۱ - ساقی نامه
سرم خاک مستان فرخنده پی
که شویند نقش خرد را به می
فروشم چو من مست باشم خراب
جهان خرد را به جام شراب
چو فتنه است فرهنگ فرزانگی
خوشا وقت مستی و دیوانگی
هر آبی کز اندازه بیرون خوری
نیاری که یک شربه افزون خوری
وگر شربت زندگانی بود
هم از خوردن پر گرانی بود
بجز می که بر بوی بیهوشیش
نی سیر چندان که مینوشیش
بیا ساقی اندر قدح پی به پی
به عاشق نوازی فرو ریز می
می کوبه عشق آشنایی دهد
ز تشویش خویشم رهایی دهد
بیا مطرب آن پردههای حکیم
کزو گشت پوسیده عقل سلیم
نوازش چنان کن که جان نژند
شود رسته زین عقل ناسودمند
بیا ساقیا درده آن خون خام
که شد قرة العین مستانش نام
چنان گوش من پر کن از بانگ نوش
که بیرون رود پند دانا ز گوش
بیا مطرب آن جرهٔ طفل وش
چو طفلان به بر گیر و بنواز خوش
نوایی که تعلیم کرد از نخست
بزن چوب تا باز گوید درست
بیا ساقی آن جام شادی فزای
که بنیاد غم را در آرد ز پای
به من ده که راحت به جانم دهد
ز خونابهٔ دهر امانم دهد
بیار مطرب آن بربط خوش نوا
که بی مغزیش مغز را شد دوا
بزن تا که برباید از مغز هوش
به دل جان نو ریزد از راه گوش
بیا ساقی آن بادهٔ تلخ فام
که شیرینی عیش ریزد به کام
بده تا به شیرینی آرم به کار
که تلخی بسی دیدم از روزگار
بیا مطربا برکش آواز تر
دماغ مرا تر کن از ساز تر
روان کن که خشک است رود رباب
از آن دست چون ابر باران آب
بیا ساقی آن شربت خوش گوار
کزو بزم گردد چو خرم بهار
بده تا چو در تن در آرد توان
گل زرد من زو شود ارغوان
بیا مطرب اسباب می کن تمام
بدان ارغنون ساز طنبور نام
که گر چون عروسانش در بر نهی
می پر دهد از کدوی تهی
بیا ساقی آن بادهٔ چون عقیق
که هم کوثرش نام شد هم رحیق
فرو ریز تا چون بکشتی شود
خراباتی از وی بهشتی شود
بیا مطرب آن چاشنی بخش روح
که هم صبح ازو خوش شود هم صبوح
فرو گوی و مجلس پر آوازه کن
دل و جان می خوارگان تازه کن
به جام طرب زنده کن جان پاک
که محتاج جرعه است مرده به خاک
بیا ساقی آن گنج دان نشاط
که اندیشه را در نوردد بساط
بده تا نشاط سخن نو کنیم
و زو مجلس آرای خسرو کنیم
بیا مطربا ساز کن چنگ را
به نالش درار آن پر آهنگ را
زهی گیر کز ذوق آواز وی
حریفان نگردند محتاج می
بیا ساقی آن بادهٔ خوش گوار
که تا انده و غم نهم بر کنار
بیا ساقیا ارمغانی شراب
که محراب زرتشتیان شد ز باب
بده تا به مستی کنم خواب خوش
کشم آتش غم بدان آب خوش
بیا مطرب آن چفته کز یک فغان
کند زاهدان را به کوی مغان
چنان زن که آتش زند سینه را
ز سر نو کند داغ دیرینه را
بیا ساقی آن سلسبیل حیات
که شوید همه تیرگیها ز ذات
بده تا چو منزل به خاکم کشد
ز آلایش خاک پاکم کشد
بیا مطرب آن علم باریک را
که روشن کند جان تاریک را
فرو گوی زانگونه سوزان و تر
که دستار عالم رباید زسر
بیا ساقی آن کیمیای وجود
که بی همتان را در آرد به جود
به من ده که تا شادمانی کنم
ز گنج سخن در فشانی کنم
بیا مطربا مو به مو باز جوی
ز موی کمانچه نوایی چو موی
که تا چون به مستان رسد ساز او
گوارا شود می ز آواز او
بیا ساقی آن جام در یا درون
کزو گوهر مردم آید برون
بده تا نشاطی برون آردم
برو سنگ و گوهر برون آردم
بیا مطرب آن مایهٔ دل خوشی
که صوفی کند زو ملامت کشی
بگو تا دمی خرقه بازی کنم
به می دلق خود را نمازی کنم
بیا ساقی آن بادهٔ بیخمار
فرو شوی زین جان خاکی غبار
که چون گم شود جان غمناک من
نریزد کسی جرعه بر خاک من
بیا مطرب آواز بر کش بلند
برون بر غم از سینههای نژند
ز سر نو کن آیین عشاق را
به غلغل در آرا این کهن طاق را
بیا ساقی آن ساغر گرم خیز
یکی جرعه بر خاک خسرو بریز
بیا ساقی آن می که کام من است
به من ده که در خورد جام من است
مرا با حریفان من نوش باد
حریفان بد را فراموش باد
بیا مطربا ساز کن پرده را
بسوز این دل عشق پرورده را
رسید از بتان جان خسرو به کام
به یک زخمه کن کار او را تمام
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سرم خاک مستان فرخنده پی
که شویند نقش خرد را به می
هوش مصنوعی: سرم به خاک مستان خوشحال میرود و میخواهم که با شراب نقش دانش را بشویند.
فروشم چو من مست باشم خراب
جهان خرد را به جام شراب
هوش مصنوعی: اگر من در حال مستی باشم، دنیای کوچک و بیارزش را به بهای یک جام شراب به کنار میگذارم.
چو فتنه است فرهنگ فرزانگی
خوشا وقت مستی و دیوانگی
هوش مصنوعی: زمانی که دچار فتنه و آشفتگی میشویم، خوب است که در زمان مستی و دیوانگی آزادانه زندگی کنیم و از عقل و فرهنگ خود فاصله بگیریم.
هر آبی کز اندازه بیرون خوری
نیاری که یک شربه افزون خوری
هوش مصنوعی: هر آبی که از حد و اندازهاش بیشتر بنوشی، دیگر نمیتوانی یک قطره اضافی از آن بنوشی.
وگر شربت زندگانی بود
هم از خوردن پر گرانی بود
هوش مصنوعی: اگر زندگی نوشیدنی باشد، پس نوشیدن آن هم از قیمت بالایی برخوردار است.
بجز می که بر بوی بیهوشیش
نی سیر چندان که مینوشیش
هوش مصنوعی: جز شراب که از بوی آن انسان مست میشود، هیچ چیز دیگری نمیتواند به اندازهای که شراب مینوشی، تو را سیر کند.
بیا ساقی اندر قدح پی به پی
به عاشق نوازی فرو ریز می
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، دانه دانه از پیاله شراب بریز و به عاشق محبت کن.
می کوبه عشق آشنایی دهد
ز تشویش خویشم رهایی دهد
هوش مصنوعی: عشق به من کمک میکند تا با آشنایی از نگرانیهایم آزاد شوم.
بیا مطرب آن پردههای حکیم
کزو گشت پوسیده عقل سلیم
هوش مصنوعی: بیا ای نوازنده، آن نغمههایی که از حکیمی میآید را بخوان، زیرا که عقل درستاندیش از آنها متاثر و فرسوده شده است.
نوازش چنان کن که جان نژند
شود رسته زین عقل ناسودمند
هوش مصنوعی: با نرمی و محبت رفتار کن تا روح از رنج و ناراحتی رها شود و از این عقل بیفایده آزاد گردد.
بیا ساقیا درده آن خون خام
که شد قرة العین مستانش نام
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن شراب تازه را به ما بده که باعث روشنی چشم مستها شده است.
چنان گوش من پر کن از بانگ نوش
که بیرون رود پند دانا ز گوش
هوش مصنوعی: گوش من را پر از صدا و نوش کن به طوری که دیگر هیچ نصیحت و سخن حکیمانهای در گوشم باقی نماند.
بیا مطرب آن جرهٔ طفل وش
چو طفلان به بر گیر و بنواز خوش
هوش مصنوعی: بیا ای نوازنده، آن ساز خوش صدا را که برای کودکانی چون کودکانی با زیبایی و لطافت نواخته میشود، به دست بگیر و با حال خوش بنواز.
نوایی که تعلیم کرد از نخست
بزن چوب تا باز گوید درست
هوش مصنوعی: صدایی که در ابتدا به شما آموزش میدهد، در حالی که با چوبی ضربه میزنید، میتواند به شما کمک کند تا نظر خود را به درستی بیان کنید.
بیا ساقی آن جام شادی فزای
که بنیاد غم را در آرد ز پای
هوش مصنوعی: ای ساقی، آن جام شادی را بیاور که بتواند ریشههای غم را از بین ببرد.
به من ده که راحت به جانم دهد
ز خونابهٔ دهر امانم دهد
هوش مصنوعی: به من چیزی بده که آرامش را به جانم منتقل کند و از رنج و سختیهای زمانه مرا نجات دهد.
بیار مطرب آن بربط خوش نوا
که بی مغزیش مغز را شد دوا
هوش مصنوعی: بیا و آن سازنده خوش صدا را بیاور، زیرا بدون آن به بهبودی فکر و ذهن انسان میرسد.
بزن تا که برباید از مغز هوش
به دل جان نو ریزد از راه گوش
هوش مصنوعی: بزن تا هوش و عقل را از بین ببرد و زندگی تازهای در دل ایجاد کند که از طریق گوش به ما برسد.
بیا ساقی آن بادهٔ تلخ فام
که شیرینی عیش ریزد به کام
هوش مصنوعی: بیایید ای ساقی، آن شراب تلخ را بیاور که لذت زندگی را به کام ما بریزد.
بده تا به شیرینی آرم به کار
که تلخی بسی دیدم از روزگار
هوش مصنوعی: به من چیزی بده تا با شیرینی آن را به کار ببرم، زیرا در زندگی تلخیهای زیادی را تجربه کردهام.
بیا مطربا برکش آواز تر
دماغ مرا تر کن از ساز تر
هوش مصنوعی: بیا ای مطرب، صدای خوشی را بلند کن و آهنگ شاداب و روحنوازی برای من بزن تا روحم تازه شود و شاداب گردد.
روان کن که خشک است رود رباب
از آن دست چون ابر باران آب
هوش مصنوعی: با دلگرمی و شادابی، از تو میخواهم که با کلام شیرین و دلنشین خود، زندگی را به جریان بیندازی؛ زیرا مانند رودخانهای خشک و بیروح به نظر میرسد، و تنها با محبت و احساسات توست که میتواند مانند بارانی بر زمین بیفتد و جان بگیرد.
بیا ساقی آن شربت خوش گوار
کزو بزم گردد چو خرم بهار
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن نوشیدنی دلنشینی را بده که باعث شادابی و خوشحالی مجلس میشود، مانند سرسبزی و نشاط بهار.
بده تا چو در تن در آرد توان
گل زرد من زو شود ارغوان
هوش مصنوعی: به من بده تا در بدنم قدرتی پیدا شود، و گل زرد من به رنگ ارغوانی درآید.
بیا مطرب اسباب می کن تمام
بدان ارغنون ساز طنبور نام
هوش مصنوعی: بیا و نوازنده، همه چیز را برای شادی و میگساری آماده کن و با ساز و آواز خود ما را سرگرم کن.
که گر چون عروسانش در بر نهی
می پر دهد از کدوی تهی
هوش مصنوعی: اگر مانند عروسانش او را در آغوش بگیری، او از کدوهای توخالی پر میشود.
بیا ساقی آن بادهٔ چون عقیق
که هم کوثرش نام شد هم رحیق
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن شرابی را بیاور که مانند سنگ عقیق زیباست و هم نامش کوثر است و هم به آن رحیق میگویند.
فرو ریز تا چون بکشتی شود
خراباتی از وی بهشتی شود
هوش مصنوعی: ریشهها و مشکلات خود را رها کن تا بتوانی به فردی با روحی آزاد و خوشحال تبدیل شوی. با ترک بارهای سنگین، نسیمی از آرامش و خوشبختی به زندگیات بوزد.
بیا مطرب آن چاشنی بخش روح
که هم صبح ازو خوش شود هم صبوح
هوش مصنوعی: بیا ای نوازنده، چیزی بیاور که روح را سرزنده کند و هم صبح را زیبا کند و هم حالتی شاداب و خوش را به صبح بیاورد.
فرو گوی و مجلس پر آوازه کن
دل و جان می خوارگان تازه کن
هوش مصنوعی: بیا و در جمع همگان به شادی و سرور بپرداز و دل و جان افرادی که در حال نوشیدنند را تازه کن.
به جام طرب زنده کن جان پاک
که محتاج جرعه است مرده به خاک
هوش مصنوعی: برای زنده کردن روح پاک خود، از شادمانی و لذت استفاده کن، زیرا این روح، به ذرهای زندگی نیاز دارد و در غیر این صورت، مرده و بیرمق خواهد ماند.
بیا ساقی آن گنج دان نشاط
که اندیشه را در نوردد بساط
هوش مصنوعی: ای ساقی، بیا و آن گنجی را بیاور که شادی را به ما ارزان کند و افکار و نگرانیهایمان را از بین ببرد.
بده تا نشاط سخن نو کنیم
و زو مجلس آرای خسرو کنیم
هوش مصنوعی: بیا تا با شادابی و خوشی، گفت و گوی جدیدی داشته باشیم و از آن برای زیباتر کردن مجلس و محفل استفاده کنیم.
بیا مطربا ساز کن چنگ را
به نالش درار آن پر آهنگ را
هوش مصنوعی: بیا ای نوازنده، ساز چنگ را بزن و آن آهنگ دلنشین را به آواز درآور.
زهی گیر کز ذوق آواز وی
حریفان نگردند محتاج می
هوش مصنوعی: چه زیباست که به خاطر لذت صدای او، دوستانش نیازی به می و نوشیدنی نداشته باشند.
بیا ساقی آن بادهٔ خوش گوار
که تا انده و غم نهم بر کنار
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن نوشیدنی خوشمزه را بیاور که بتوانم اندوه و غم را کنار بگذارم.
بیا ساقیا ارمغانی شراب
که محراب زرتشتیان شد ز باب
هوش مصنوعی: ای ساقی، بیا و جامی پر از شراب به من بده، چرا که عبادتگاه زرتشتیان توسط این شراب به محلی مقدس تبدیل شده است.
بده تا به مستی کنم خواب خوش
کشم آتش غم بدان آب خوش
هوش مصنوعی: به من بده تا در حال مستی به خواب شیرین بروم و ناراحتی و غم را با آب خوش فراموش کنم.
بیا مطرب آن چفته کز یک فغان
کند زاهدان را به کوی مغان
هوش مصنوعی: بیا ای ساززن، صدای زیبا و دلنشینت را بلند کن، تا با یک نغمه زاهدان را به شادی و حال و هوای زندگی در کوی میکشان برسانی.
چنان زن که آتش زند سینه را
ز سر نو کند داغ دیرینه را
هوش مصنوعی: زنی را توصیف میکند که به شدت احساسات و خاطرات قدیمی را در دل بیدار میکند و مانند آتشی که سینه را میسوزاند، اشتیاق و دردهای گذشته را زنده میکند.
بیا ساقی آن سلسبیل حیات
که شوید همه تیرگیها ز ذات
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن آب زلال و زندگیبخش را بیاور که تمام زشتیها و تاریکیها را از وجود پاک کند.
بده تا چو منزل به خاکم کشد
ز آلایش خاک پاکم کشد
هوش مصنوعی: بده تا مرا به خانهام ببرد، جایی که خاک آلوده دور شود و پاکی را احساس کنم.
بیا مطرب آن علم باریک را
که روشن کند جان تاریک را
هوش مصنوعی: بیا ای نوازنده، آن علم و دانش باریک و ظریف را بیاور که بتواند جان و دل تاریک و کدر ما را روشن کند.
فرو گوی زانگونه سوزان و تر
که دستار عالم رباید زسر
هوش مصنوعی: سوزی و شوقی را بیان کن که حتی میتواند دستار عالمان را از سرشان بیندازد.
بیا ساقی آن کیمیای وجود
که بی همتان را در آرد به جود
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن گنج و راز وجود را به ما بده که بدون همراهی دیگران، ما را به لطف و بخشندگی برساند.
به من ده که تا شادمانی کنم
ز گنج سخن در فشانی کنم
هوش مصنوعی: به من عطا کن تا خوشحال شوم و از گنجینه کلمات با طراوت و شادابی سخن بگویم.
بیا مطربا مو به مو باز جوی
ز موی کمانچه نوایی چو موی
هوش مصنوعی: بیا ای نوازنده، هر رشته موی کمانچه را به دقت بررسی کن تا نغمهای شبیه به موهای نرم و لطیف پیدا کنیم.
که تا چون به مستان رسد ساز او
گوارا شود می ز آواز او
هوش مصنوعی: زمانی که ساز این نوازنده به گوش مستان برسد، آوازش موجب میشود که شراب هم لذتبخش و خوشگوار شود.
بیا ساقی آن جام در یا درون
کزو گوهر مردم آید برون
هوش مصنوعی: بیایید ای ساقی، آن جام را بیاور که درون آن گوهری است که مردم را به شرف و ارزش میرساند.
بده تا نشاطی برون آردم
برو سنگ و گوهر برون آردم
هوش مصنوعی: بیا تا برایت شادی بیاورم و از دل سنگ و جواهرهایی زیبا بیرون بیاورم.
بیا مطرب آن مایهٔ دل خوشی
که صوفی کند زو ملامت کشی
هوش مصنوعی: بیا ای نوازنده، آن چیزی را که باعث خوشحالی دل میشود بیاور، چرا که گاهی صوفیان از آن ملامت میکشند.
بگو تا دمی خرقه بازی کنم
به می دلق خود را نمازی کنم
هوش مصنوعی: بگو تا لحظهای در بزم خوشی شرکت کنم و با شراب، خودم را از قید و بند رها سازم.
بیا ساقی آن بادهٔ بیخمار
فرو شوی زین جان خاکی غبار
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن شراب بدون مستی را بیاور تا من از این جسم خاکی و غبارآلود رها شوم.
که چون گم شود جان غمناک من
نریزد کسی جرعه بر خاک من
هوش مصنوعی: وقتی که روح غمگین من گم شود، هیچکس بر خاک من حتی یک قطره هم نخواهد ریخت.
بیا مطرب آواز بر کش بلند
برون بر غم از سینههای نژند
هوش مصنوعی: بیا ای تارزن، آواز سر بده و غم را از دلهای غمگین بیرون بران.
ز سر نو کن آیین عشاق را
به غلغل در آرا این کهن طاق را
هوش مصنوعی: از نو، شیوه عشق ورزی را به یاد بیاور و با صدا و آهنگ، این بنا و ساختار کهنه را زیبا کن.
بیا ساقی آن ساغر گرم خیز
یکی جرعه بر خاک خسرو بریز
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن پیالهی گرم را بردار و یکی از جرعههایش را بر زمین خسرو بریز.
بیا ساقی آن می که کام من است
به من ده که در خورد جام من است
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن شرابی را که به آرزوهایم میرسد به من بده، زیرا در لیوان من فقط همین است.
مرا با حریفان من نوش باد
حریفان بد را فراموش باد
هوش مصنوعی: مرا با دوستانم بخور، اما یاد حریفان بد را از یاد ببر.
بیا مطربا ساز کن پرده را
بسوز این دل عشق پرورده را
هوش مصنوعی: بیا ای نوازنده، ساز را به دست بگیر و پرده را بسوزان، چرا که این دل را که پر از عشق است، میسوزاند.
رسید از بتان جان خسرو به کام
به یک زخمه کن کار او را تمام
هوش مصنوعی: خسرو با یک حرکت به هدفش رسید و کارش به سرعت تمام شد.