بخش ۳
بدو گفت کاری ز رای بلند
توقع همین باشد از هوشمند
ولیکن مراد من این بود و بس
که یک چند با تو برارم نفس
ز داناییت بهرهٔ پر برم
ز دریا صدف وز صدف در برم
چو تو داشتی صحبت از ما دریغ
تواضع ز تو نیست ما را دریغ
گر از زحمت ما نیایی ستوه
کنون پنجهٔ ما و دامان کوه
طریقی نما از خبر داشتن
که بتوانم این بار برداشتن
بخشنودی کرد گارم درار
که خشنود باد از تو هم کردگار
حکیم از چنان خواهش زیر کان
برون جست روشن چو تیر از کمان
به پوز شکری گفت کای کدخدای
ترا راست گویم به فرهنگ ورای
نخست آنچه فرض است بر شهریار
همان شد کز ایزد بود ترس کار
بهر شادمانی و تیمارها
به یزدان حوالت کند کارها
به نیرنگ این پنج روزه خیال
که نادان نهد نام او ملک و مال
نیندازد اندر سر آن باد را
که زد لطمه فرعون و شداد را
چو دادت خدا آنچه داری به دست
خدا را پرست و مشو خودپرست
بهر کار ازان کس طلب یاوری
که دارد نهان باخدا داوری
شهی کو خود از شرب می شد خراب
ازو کی عمارت شود خاک و آب
کسی از خود آگه نباشد دمش
چه آگاهی از جمله عالمش
نگویم که خم خانه را بند کن
به نان پاره معده خرسند کن
ولیکن چنان خور گرت درخورد
که تو میخوری نی ترا میخورد
چو خواب ایدت بر سر تخت خود
بیاموز بیداری از بخت خود
تو بیدار باش اشکار و نهان
که از پاست آباد خسبد جهان
بخسب و به خواب جوانی مخسب
وگر خود توان تا توانی مخسب
بدان شان شو از کینه ور کینه خواه
که نی تیغ رنجه شود نه سپاه
به مشت اندرون تیغ را جای کن
ولی رای را کار فرمای کن
مکش سر ز رایی که بخرد زند
که پیل حرون بر صف خود زند
ورت دل ز یزدان بود زورمند
نه نیز محتاج رای بلند
چو قادر شدی چیره را ریز خون
مزن دشنه را بستگان زبون
به تیمار خدمتگران کن بسیچ
زبد خدمتان نیز دامن مپیچ
سپهدار باید خداونت تخت
که بیبرگ برکنده باشد درخت
متاع جهان است باد روان
گره بر زدن باد را چون توان
گر امروز نبود ز فردا هراس
چه نیکو ترا دولت بی قیاس
دد و دام کافزون و کم میدوند
به مزدوری یک شکم می دوند
ندارد به جز آدمی این شمار
که یک تن دهد طعمهٔ صد هزار
دم صبح کاذب بود زود میر
ولی صبح صادق شد آفاق گیر
کسی کن زبر دست بر زیر دست
کن در زیر دستان نیارد شکست
به انصاف نه سکهٔ دادها
ستم را بیند از بنیادها
چه رانی ز داد فریدون سخن
تو نو باش گر شد فریدون کهن
به عهد خود آن نغز به کایستی
که در عهدهٔ دیگران نیستی
منه بر بدی کارها را اساس
که کس گاه نفرین نگوید سپاس
کسی کو بزرگ است کارش بزرگ
به هر پایه باشد شمارش بزرگ
چو کردی درخت از پی میوه پست
جز آن میوه دیگر نیاید بدست
یکی را از ان کرد یزدان بلند
که باشند ازو دیگران بی گزند
پیچ از ستم دست بیچارگان
ستم کن ولی بر ستمگارکان
برون کن ز پای کسی خار خویش
که نتواندت گفتن آزار خویش
حذر کن ز تیری که آن بد زنی
به غیری گشایی و بر خود زنی
گر از آهنین قلعه داری پناه
مباش ایمن از ناوک دادخواه
نمانند در ملک و دولت دراز
مگر زور مندان عاجر نواز
بدانگونه کن گرد گیتی خرام
که دریا بی اسرار گیتی تمام
نگارندهٔ لوح این داستان
چنین راست کرد از خط راستان
که چون فتح اسکندر چیره دست
در آورده گردن کشان را شکست
به فیروزی آفاق را کرد رام
به شمشیر بگرفت عالم تمام
چو از ربع مسکون بپرداخت کار
تمنای دریاش گشت آشکار
برون برد ازین خطه خاک بخش
به دریای مغرب رسانید رخش
جهان دیدگان را طلب کرد پیش
سخن گفت ز اندازهٔ کار خویش
که چون من به نیروی یزدان پاک
قوی دست گشتم برین نطع خاک
بگوی زمین دست بردم به پیش
به چوگان همت کشیدم به خویش
نماند از بساط زمین، هیچ جای
که نسپرد شبرنگ من زیر پای
کنونم چنان در دل آمد هوس
که در جویم از قعر دریا و بس
نشینم به اب اندرون چند گاه
کنم در عجبهای دریا نگاه
بباید ز همت مدد خواستن
طلسمی به حکمت بر آراستن
بدانش ز صافی ترین جوهری
مصفا بر انگیختن پیکری
گه دروی کند چون نشیننده جای
جهان بیند از جام گیتی نمای
حکیمان به فرمان شاه جهان
به پوزش گری تازه گردندشان
بزرگان نهادند بر خاک سر
ستایش گرفتند بر تاجور
که ای خاک بوس جناب تو بخت
ز پای تو نیروی بازوی تخت
دو نوبت گرفتن سراسر زمین
نه باشد در اندازهٔ آدمین
بدین بس کن وزین زیادت مپوی
همه آرزو را نهایت مجوی
ز دریا کسی دید غواص کور
که گوهر برون آرد از آب شور
اگر ماهی آرد به خشکی شتاب
به جان کندن افتد چو مردم در آب
مکن آتش و بار خود را فزون
که خاکی نگنجد به آب اندرون
سکندر به پاسخ زبان بر گشاد
ز درج دهن کان گوهر گشاد
که اقبال چون گشت هم پشت من
کلید جهان داد در مشت من
بسی پی فشردم به جویندگی
که شویم لب از چشمه زندگی
سرانجام من چون ببایست مرد
زمانه بدان آبخور ره نبرد
به روزی توان باده زین طاس خورد
که اسکندرش جست، الیاس خورد
گرم جاودان کردی ایزد برات
نماندی لبم تشنه ز آب حیات
چو بر مرگ من بود تقدیر غیب
ز محرومی آب حیوان چه عیب
چو مردم ندارد گریز از هلاک
چه در قعر دریا چه بر روی خاک
نیابم ازین پند بیهوده تنگ
که از موج دریا نترسد نهنگ
چو دانندگان را یقین گشت حال
که در مغز شه محکم است این خیال
زند از ضمیر خردمند خویش
نفس بر مزاج خداوند خویش
سکندر چو بشنید گفتارشان
نوازشگری کرد بسیارشان
به بخشش در گنج را باز کرد
زر افشاند و بخشیدن آغاز کرد
به فرمان فرمانده روزگار
ارسطوی دانا در آمد به کار
به فرمود کاسباب کشتی کنند
نشیننده راز و بهشتی کنند
هنرپیشگان پیشه برداشتند
نمودند هرچ از هنر داشتند
کشیدند کشتی به دریا کنار
به سال کم و بیش پیش از هزار
اساسی که بر آب داند ستاد
شتابنده کوهی ز آسیب باد
چو شد جمله اسباب کشتی تمام
شتابنده شد شاه دریا خرام
ز آب از نمایان دریا پژوه
طلب کرد هشیاری از هر گروه
به فرمود تا پیشوایان تخت
ز صحرا به دریا کشیدند رخت
چهل ساله ترتیب راه دراز
که باشد بدان آدمی را نیاز
ز حیوان و از مردم و از گیا
اگر شیر مرغ است اگر کیمیا
خبر کش بسی مرغ کردون گرای
سبق بر ده ز اندیشهٔ تیز پای
کزیشان همه سه عقاب سیاه
که روزی شتابنده یک ماهه راه
سه سال تمام آنچه پرداختند
سه ماهش به کشتی در انداختند
کسی را که دید از تردد خلاص
به همراهی خویشتن کرد خاص
گراینده را سوی دریای شور
به رغبت روان کرد بر راه دور
به فارغ دلی زان بهشتی سواد
توکل کنان پا به کشتی نهاد
چپ و راستش خضر و الیاس هم
پس و پیش ارسطو بلیناس هم
فلاطون و دانندگان دگر
به همراهی خاص بسته کمر
بجنبید کشتی از آسیب موج
بر امد سر باد بانها به اوج
چو رفتند زانگونه با رود و جام
به دریا درون پنج ساله تمام
به جایی رسیدند لرزان چو بید
که باز آمدن را نباشد امید
چو هر کس دران حال بی چارگی
به حیرت فرو ماند یک بارگی
کسانی کز ایزد خبر داشتند
نیایش کنان دست برداشتند
چو دادند قفل دعا را کلید
کلید در چاره آمد پدید
شبانگه که برقع برافگنده ماه
بپوشید گیتی حریر سیاه
که در گوشهٔ خلوتش ناگهان
سروشی پدیدار گشت از نهان
جوانی به کردار سرو بلند
رخ فرخ و پیکر ارجمند
فرشته ولیکن به شکل آدمی
نه مردم ولی صورت مردمی
جمالی که نتوان نظر کرد دور
ز سیمای پاکش همی ریخت نور
برو تازگی کرد شه را سلام
شهش داد پاسخ به عذر تمام
بدو گفت کای سر به سر نور پاک
تنت دور ز آلایش آب و خاک
فرشته که گویند ما ناتویی
که مردم نباشد بدین نیکویی
وگر مردمی چون درون آمدی؟
که مردم ندیدت که چون آمدی؟
سروش خجسته سخن در گرفت
ز راز نهان پرده را بر گرفت
گر آسایشی خواهی از روزگار
جمال عزیزان غنیمت شمار
دل از روی هم صحبتان شاد کن
به نقل و به می مجلس آباد کن
به جمعیت دوستان روی نه
پراکندگی را به یک سوی نه
به دوری مکوش ار چه بدخوست یار
که دوری خود افتد سرانجام کار
چو لابد جدائیست از بعد زیست
به عمدا جدا زیستن ابر چیست
گذشت آنکه با هم نشستیم و خاست
کنون رفته را باز جستن خطاست
بزرگان پس رفته نشتافتند
که بسیار جستند و کم یافتند
نه بعد از شدن باز گردد زمان
نه تیری که بیرون پرید از کمان
کجا بودی ای مرغ فرخنده پی
چه داری خبر زان حریفان می؟
به شادی کجا میگذارند گام
سفر تا چه جایست و منزل کدام؟
کجا روز راحت فزون میکنند؟
شب آسایش خواب چون میکنند؟
به عیش و طرب هم عنان کهاند؟
به ریحان و می مهمان کهاند؟
کدام آب دیده است در جویشان
دل ما چگونه است پهلویشان
فغان زان حریفان صحبت گسل
که یک ره ز ما بر گرفتند دل
بگفتا که گر پرسی از من صواب
سروشم ز یزدان موکل بر آب
چو در سختی افتاد کار شما
به من داد غیب اختیار شما
میندیش ازین پس ز دریای ژرف
که دادت قضا دستگاه شگرفت
درین پرده کاندیشهٔ کار تست
درون رو که یزدان نگهدار تست
منت همره و ایزدت رهنمای
که بنماید و بازت آرد به جای
به فرمود فرمانده روم و زنگ
که در جنبش کشتی آید درنگ
فگندند هر سوی لنگر در آب
فرو شد سر بادبانها به خواب
سکندر بر آهنگ کاری که داشت
برو ریخت از دل شماری که داشت
به دستور دانا که در کار بود
وصیت نمود آنچه ناچار بود
که ما را هوسهای ناسودمند
ز راه سلامت چو یک سو فگند
سزد گر شما را ز من فتنه جوی
ز بهر سلامت بتابید روی
چو من زیر دریا کنم جای خویش
به کام نهنگان نهم پای خویش
به امید جان بخش گیتی پناه
مرا تا به صد روز بینند راه
گر آیم برون زین ره پر هراس
شناسم حق مردم حق شناس
وگر باشد آسیبی از روزگار
قضا را به یک چون من صد هزار
شما جانب خانه گردید باز
من و قعر دریا و راه دراز
چو شه را دل آسود زان بسته عهد
برایین مهدی درآمد به مهد
بیاورد آن شیشه را بعد از ان
نشست اندران شاه عالی مکان
چو شیشه معلق شد اندر طناب
برآبش نهادند همچون حباب
شکنج رسنها گشادند باز
اجل را سپردند رشته دراز
سکندر به مهد اندرون ترسناک
چه باشد به دریا یکی مشت خاک
سروشش بپرسید کای نیک بخت
چه بودت رها کردن تاج و تخت
جهاندار گفت ای مبارک نفس
نماند خرد چون دراید هوس
نیوشندهٔ آسمانی سرشت
شد از تازه روی چو باغ بهشت
گشاد ابرو از روی خورشید وش
به پاسخ دل شاه را کرد خوش
که دل را فراهم کن ای سرفراز
که بردارد این رنجها را دراز
کنون باز کن دیدهٔ پیش بین
تمنای اندیشهٔ خویش بین
بگفت این و برداشت بانگ بلند
که زلزال در قعر دریا فگند
میانجی دران معرض عمرگاه
چو شکل دگر دید سیمای شاه
بخندید در پردهٔ کردش سوال
که چون دیدی این پرده پر خیال؟
بخاطر هنوز این تمنا کنی
کزین گونه لختی تماشا کنی
شه ار چه بدل داشت بیش از قیاس
هراسی که بودست جای هراس
هم از عاجزی پشت را خم نکرد
ز نیروی دل ذرهای کم نکرد
بدو گفت کای بر نهان پردهدار
درین پرده دیگر چه داری بیار
به پاسخ سروش پسندیده گفت
که دانسته را بر تو نتوان گفت
چنین روشنم گشت ز الهام غیب
کت از نقد هستی نهی گشت جیب
سبک شو که جای گرانیت نیست
زمانی فزون زندگانیست نیست
تو با آنکه دیدی عجبها بسی
من از تو ندیدم عجبتر کسی
وگر باشدت زین عجبتر نیاز
یکی دنده بر بند و بگشای بار
ملک گوش بر گفت همدم نهاد
بفرمان او دیده بر هم نهاد
چو بگشاد چشم و چش و راست دید
همان دید چشمش که می خواست دید
چو دیده شگفته بهاری بر آب
برون جست از برج چون آفتاب
چو الیاس و خضر آگهی یافتند
سوی مونس خویش بشتافتند
کشیدند قارو ره را بر زیر
نه قار و ره بان کان یاقوت و زر
متاعی که در درج گنجینه بود
مصور خیالی در آیینه بود
چنان یوسفی گشت یعقوب رنگ
برامد چو یوسف ز زندان تنگ
گرامی تنش باز مانده ز زور
نمک وار بگداخته ز آب شور
سکندر که گیتی خداوند بود
به هم صحبتان دیر پیوند بود
چو هنگام رفتن فراز آمدش
به دیدار خویشان نیاز آمدش
ازان مژدهٔ خوش که دادش سروش
سرشکش ز شادی برامد به جوش
به فرمان فرمانروای جهان
روان گشت کشتی ز جای چنان
دوم روز کز چرخ در گشت روز
نگون گشت خورشید گیتی فروز
شتابنده کشتی بهرسو قطار
که پیدا شد از دور دریا کنار
فرومانده بینندهٔ رهگرای
به حیرت دران کار حیرت فزای
که راهی بران دوری دیر باز
چگونه برین زودی آیند باز
همه کس دری از تعجب گشاد
مگر پاک دینان پاک اعتقاد
چو دیدند صحرا نشینان ز دور
درفشان درفش سکندر ز دور
ز هر جانبی آدمی خیل خیل
شتابنده شده سوی دریا چو سیل
ز انبوه خلقی ز هر بوم و مرز
کرانه چو دریا درامد به لرز
سکندر چو بر شط دریا رسید
خروش سپه بر ثریا رسید
چو آسوده گشتند لختی ز جوش
در امد به سرهای شوریده هوش
جهاندار منزل به خرگاه جست
ز صحرا سوی بارگه راه جست
به فرمود کز خاصگان سرای
به جز خاصگان کس نماند به جای
چنین گفت با پیشوایان کار
که ما را دگر گونه شد روزگار
نگون می شود کوکب تابناک
فرو میرود آفتابم به خاک
مرا در سه تدبیر یاری کنید
درین هر سه کار استواری کنید
نخستین وصیت درین داوری
به فرزند خود بایدم یاوری
که در قصر من اوست رخشنده باغ
هم از گوهر من فروزد چراغ
دوم آنکه بر عزم صحرای راز
چو در مهد عصمت کنم پا دراز
دراندم که غلطم به صندوق پست
ز صندوق بیرون کنندم دو دست
که تا چون به خانه گرایم ز راه
کند هر که بیند به حیرت نگاه
که چون من ولایت ستانی شگرفت
ز نطع زمین تا به دریای ژرف
ز چندین زر و گوهر بی شمار
نهی دست رفتم سرانجام کار
سوم آنکه چون نوبت آن شود
که تن در دل خاک مهمان شود
در اسکندریه که جای من است
بنا کرده رسم و رای من است
گرایندم از تخت زر در مغاک
ودیعت سپارند خاکی به خاک
دو سه روز در زندگی داشت بهر
همی زد نفس با بزرگان دهر
چو با استواران قوی کرد عهد
ز ایوان خاکی برون برد مهد
نهان گشت خورشیدش اندر نقاب
فرو ریخت چشمش به زندان خواب
جریده کشایان تاریخ ساز
به چندین نمط بستهاند این طراز
چو کردم بهر نامهٔ باز جست
چنان بود نزدیک بعضی درست
که رخشنده خورشید گیتی خرام
برامد ز روم و فرو شد به شام
گروهی دگر کردهاند اتفاق
که در حد بابل شد از خویش طاق
اگر دانشی داری ای نیک رای
یکی گرد اندیشه خود گرای
نگه کن درین چرخ دولاب گرد
که چون هر زمان می برد آب مرد
چه دلها کز آسیب غم کرد خورد
چه سرها که در خاک خواری سپرد
کسی این ماجرا زو نپرسید باز
کزین ره نوشتن چه داری نیاز
چه شکل است کاین دور ظلمات و نور
ز گردندگی نیست یک لحظه دور
رواقی برآورد از خاک و آب
چو شد ساخته باز گردد خراب
یکی باز کن پرده زین خاک زرد
که دیبای چینی بینی اندر نورد
هر آن لاله و گل که در گلشنی است
بناگوش و رخسار سیمین تنی است
بسا دیده کز سرمه آزاد گشت
که ناگه ز خاک سیه باد گشت
بسا در که گم شد درین خاک پست
که از خاک جز خاک نامد بدست
بسا تن که او بار صندل نبرد
که در زیر انبار گل شد چو مرد
بنایی کسی از گل براری بر آب
بسی بر نیامد که گردد خراب
چو در کیسه مردم این نقد خاص
ز تاراج دزدان ندارد خلاص
بیا تا کنیم آن چنان رخت پیچ
که جز نام نیکو بدانیم هیچ
به معشوق یک شب چه باشیم شاد
که مهمان غیری شود بامداد
مکن میل این خاک چون ناکسان
که پیوند او نیست جز با خسان
مباش از نوای فلک نا شکیب
که چشمش چو هندوست آهو فریب
شنیدم که لقمان دانش پژوه
که آمد ز بس زندگانی به ستوه
دران عمر کز نه صد افزونش بود
قد از حجره یک نیمه بیرونش بود
عمارت نکرد آن قدر در خراب
که ایمن بود ز ابرو از آفتاب
فراوانش گفتند برنا و پیر
که هر دم ز مسکن ندارد گزیر
بگفتا که از بهر اندک نزول
نشاید شدن میهمان فضول
چو در خانه مهمان فضولی کند
دل میزبان زو ملولی کند
اساسی چه باید به عیوق برد
که فردا به بیگانه خواهی سپرد
بخش ۲ - در مدح شمس السلاطین علاء الدنیا و الدین: خرامان شو ای خامهٔ گنج ریزبخش ۴ - آغاز اسکندر نامه: جهان پادشاها خدایی تراست
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بدو گفت کاری ز رای بلند
توقع همین باشد از هوشمند
هوش مصنوعی: به او گفتند که انتظار نداشته باشد چنین کاری از فردی با عقل و تدبیر برآید.
ولیکن مراد من این بود و بس
که یک چند با تو برارم نفس
هوش مصنوعی: اما هدف من فقط این بود که مدتی را با تو باشم و نفس بزنم.
ز داناییت بهرهٔ پر برم
ز دریا صدف وز صدف در برم
هوش مصنوعی: از دانش و آگاهیات بهرهمند میشوم؛ مانند صدفی که از دریا به دست میآید و سپس گنجینهاش را در آغوش میگیرد.
چو تو داشتی صحبت از ما دریغ
تواضع ز تو نیست ما را دریغ
هوش مصنوعی: زمانی که تو از محبت ما صحبت میکنی، ما از تو به خاطر تواضعت هیچ انتظاری نداریم.
گر از زحمت ما نیایی ستوه
کنون پنجهٔ ما و دامان کوه
هوش مصنوعی: اگر از زحمات ما خسته شدهای، حالا رو در روی ما بایست و با قدرت ما روبهرو شو.
طریقی نما از خبر داشتن
که بتوانم این بار برداشتن
هوش مصنوعی: راهی نشان بده تا بتوانم از بار مشکلاتم بکاهم و آن را به دوش بگیرم.
بخشنودی کرد گارم درار
که خشنود باد از تو هم کردگار
هوش مصنوعی: اگر خداوند از تو راضی باشد، تو نیز باید تلاش کنی تا او را خشنود کنی.
حکیم از چنان خواهش زیر کان
برون جست روشن چو تیر از کمان
هوش مصنوعی: حکیم از چنین خواستهای خارج شد و مانند تیر از کمان، به روشنی و سرعت پرواز کرد.
به پوز شکری گفت کای کدخدای
ترا راست گویم به فرهنگ ورای
هوش مصنوعی: شکری به کدخدا گفت: من به تو راست میگویم و برای تو از فرهنگ و دانش بالاتر صحبت میکنم.
نخست آنچه فرض است بر شهریار
همان شد کز ایزد بود ترس کار
هوش مصنوعی: اولین وظیفهای که بر دوش پادشاه است، همین است که از رفتار خداترسی داشته باشد و اعمالش را با رعایت اصول الهی انجام دهد.
بهر شادمانی و تیمارها
به یزدان حوالت کند کارها
هوش مصنوعی: برای شادی و مشکلات، کارها را به خدا واگذار کن.
به نیرنگ این پنج روزه خیال
که نادان نهد نام او ملک و مال
هوش مصنوعی: این دنیا با تمام زیباییها و زرق و برقش، فقط یک فریب و تزویر است که عدهای نادان به عنوان پادشاهی و ثروت به آن وابستهاند.
نیندازد اندر سر آن باد را
که زد لطمه فرعون و شداد را
هوش مصنوعی: به باد نگذار که به سرش بیفتد، چرا که همین باد باعث آسیب به فرعون و شداد شد.
چو دادت خدا آنچه داری به دست
خدا را پرست و مشو خودپرست
هوش مصنوعی: وقتی خداوند به تو نعمتها و داشتههایت را عطا کرد، تنها او را بپرست و به خودت مغرور مشو.
بهر کار ازان کس طلب یاوری
که دارد نهان باخدا داوری
هوش مصنوعی: برای هر کاری نیاز به یاری داری، پس از کسی کمک بخواه که در دلش با خداوند در ارتباط است و منصفانه قضاوت میکند.
شهی کو خود از شرب می شد خراب
ازو کی عمارت شود خاک و آب
هوش مصنوعی: شاهی که خود از می خراب شده، چگونه میتواند بنایی با خاک و آب بسازد؟
کسی از خود آگه نباشد دمش
چه آگاهی از جمله عالمش
هوش مصنوعی: اگر شخصی از خود خبر نداشته باشد، چگونه میتواند از چیزهای دیگر و جهان اطرافش اطلاع داشته باشد؟
نگویم که خم خانه را بند کن
به نان پاره معده خرسند کن
هوش مصنوعی: نگو که درِ میخانه را ببند، بلکه به یک نان تکهای، دل خوشی و شادی را ایجاد کن.
ولیکن چنان خور گرت درخورد
که تو میخوری نی ترا میخورد
هوش مصنوعی: اما باید به گونهای بخوری که مناسب تو باشد، نه اینکه آنچه میخوری تو را بخورد.
چو خواب ایدت بر سر تخت خود
بیاموز بیداری از بخت خود
هوش مصنوعی: زمانی که خواب بر تو غلبه میکند و در آرامش نشستهای، باید از سرنوشت و شانس خود، بیداری و آگاهی را بیاموزی.
تو بیدار باش اشکار و نهان
که از پاست آباد خسبد جهان
هوش مصنوعی: اوج بیداری و آگاهی تو هم در امور ظاهری و هم در امور پنهان است، زیرا از پای تو، زمین و جهان شکوفا و پر رونق میشود.
بخسب و به خواب جوانی مخسب
وگر خود توان تا توانی مخسب
هوش مصنوعی: بیدار باش و جاهلیت نوجوانی را از دست نده. اگر میتوانی، هرگز خواب نمان!
بدان شان شو از کینه ور کینه خواه
که نی تیغ رنجه شود نه سپاه
هوش مصنوعی: خودت را به مقام و مرتبهای برسان که از کینهورزی و حسادت دوری کنی؛ زیرا نه تنها خودت آزرده نخواهی شد، بلکه هیچکس نیز توانایی آسیب رساندن به تو نخواهد داشت.
به مشت اندرون تیغ را جای کن
ولی رای را کار فرمای کن
هوش مصنوعی: تیغ را در مشت خود پنهان کن، اما عقل و اندیشهات را راهنمای کارها قرار بده.
مکش سر ز رایی که بخرد زند
که پیل حرون بر صف خود زند
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که از نظر دیگران دوری کن و به رای بیفایدهای توجه نکن، زیرا ممکن است عواقب بدی داشته باشد. اگر شخصی نادان یا بیخبر تو را به اشتباه ترغیب کند، میتواند باعث بروز مشکلاتی مشابه به رفتار یک فیل بزرگ که بدون فکر به جلو میتازد، شود. در واقع باید دقت کنی تا دچار اثرات منفی انتخابهای نادرست نشوی.
ورت دل ز یزدان بود زورمند
نه نیز محتاج رای بلند
هوش مصنوعی: دل انسان از خداوند قوی و توانا است و نیازی به نظر یا تأیید دیگران ندارد.
چو قادر شدی چیره را ریز خون
مزن دشنه را بستگان زبون
هوش مصنوعی: وقتی که قادر به کنترل و تسلط بر اوضاع شدی، خون دشمن را نریز و تیزی و خطر را از بین ببر، زیرا بستگان او بیزبان و ناتوانند.
به تیمار خدمتگران کن بسیچ
زبد خدمتان نیز دامن مپیچ
هوش مصنوعی: به مراقبت و توجه به خدمتگزاران بپرداز و از بین رفتن وقت و تلاش آنها را نادیده نگیر و دامانت را از آنها دور نکن.
سپهدار باید خداونت تخت
که بیبرگ برکنده باشد درخت
هوش مصنوعی: فرمانده باید کسی باشد که به خداوند تکیه کند تا بدون هیچ کم و کاستی، کارها را پیش ببرد و به موفقیت برسد.
متاع جهان است باد روان
گره بر زدن باد را چون توان
هوش مصنوعی: دنیا مانند کالایی است که با گذر باد، تغییر میکند. وقتی باد میوزد، گرهها و مشکلات به وجود میآید. بنابراین، باید بدانیم چگونه با این تغییرات و چالشها برخورد کنیم.
گر امروز نبود ز فردا هراس
چه نیکو ترا دولت بی قیاس
هوش مصنوعی: اگر امروز از فردا نگرانی نداشته باشی، چقدر خوب است که نصیب تو بینظیر و ارزشمند خواهد بود.
دد و دام کافزون و کم میدوند
به مزدوری یک شکم می دوند
هوش مصنوعی: حیوانات وحشی و دیگر جانداران در پی خوراک و معیشت خود در حال تلاش و زحمت هستند، زیرا همه برای تأمین نیازهای زندگی خود تلاش میکنند.
ندارد به جز آدمی این شمار
که یک تن دهد طعمهٔ صد هزار
هوش مصنوعی: انسانی وجود ندارد که تنها یک نفر را فدای صد هزار نفر کند.
دم صبح کاذب بود زود میر
ولی صبح صادق شد آفاق گیر
هوش مصنوعی: در آغاز صبح، یک نور دروغین و فریبنده وجود داشت که زود از بین رفت، اما پس از آن صبح حقیقی و روشن آغاز شد و همهی جهان را روشن کرد.
کسی کن زبر دست بر زیر دست
کن در زیر دستان نیارد شکست
هوش مصنوعی: کسی که در موقعیت بالاتر از دیگران قرار دارد، نباید به کسانی که در موقعیت پایینتری هستند، ظلم کند و آنها را شکست دهد. چون کسانی که در موقعیت پایینتر هستند، نمیتوانند به راحتی شکست بخورند.
به انصاف نه سکهٔ دادها
ستم را بیند از بنیادها
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که برای قضاوت عادلانه و درست، نباید تنها به ظاهر یا نشانههای ظاهری ظلم و ستم توجه کرد، بلکه باید به ریشهها و بنیادهای آن ظلم نیز نظر کرد. فراتر از ظواهر، عمق مسأله را درک کرد تا بتوان به انصاف رسید.
چه رانی ز داد فریدون سخن
تو نو باش گر شد فریدون کهن
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از حق و انصاف فریدون بگویی، پس باید نو و تازه بگویی، حتی اگر فریدون قدیمی و کهن باشد.
به عهد خود آن نغز به کایستی
که در عهدهٔ دیگران نیستی
هوش مصنوعی: به وعدهای که دادهای، خوب توجه کن که تو مسئولیت آن را بر عهده دیگران نمیتوانی بگذاری.
منه بر بدی کارها را اساس
که کس گاه نفرین نگوید سپاس
هوش مصنوعی: بدیها را به عنوان بنیاد امور قرار نده، زیرا هیچکس هیچگاه به جای سپاسگزاری، نفرین نمیکند.
کسی کو بزرگ است کارش بزرگ
به هر پایه باشد شمارش بزرگ
هوش مصنوعی: کسی که در کارهایش بزرگ و تاثیرگذار است، هرچقدر هم که تعداد کارهایش کم باشد، اهمیت و ارزشش بالا خواهد بود.
چو کردی درخت از پی میوه پست
جز آن میوه دیگر نیاید بدست
هوش مصنوعی: وقتی درختی را برای میوهای کم ارزش پرورش میدهی، جز همان میوه دیگر چیزی نخواهی داشت.
یکی را از ان کرد یزدان بلند
که باشند ازو دیگران بی گزند
هوش مصنوعی: یکی از ستمگران را یزدان بزرگ کرد که دیگران از او آسیب نبینند و در امان باشند.
پیچ از ستم دست بیچارگان
ستم کن ولی بر ستمگارکان
هوش مصنوعی: از ستم به حال بیچارگان بگذر، اما بر ستمگرها رحم نکن.
برون کن ز پای کسی خار خویش
که نتواندت گفتن آزار خویش
هوش مصنوعی: اگر کسی در درد و رنجی گرفتار است، سعی کن به او کمک کنی و بار رنجش را خالی کنی، زیرا او نمیتواند به تو بگوید که چه اندازه از آزار و رنج خویش رنج میبرد.
حذر کن ز تیری که آن بد زنی
به غیری گشایی و بر خود زنی
هوش مصنوعی: مواظب باش از تیر زدن به دیگران که ممکن است به خودت آسیب برسد.
گر از آهنین قلعه داری پناه
مباش ایمن از ناوک دادخواه
هوش مصنوعی: اگر در قلعهای آهنین پناه گرفتهای، نباید از تیرهای دادخواه احساس امنیت کنی.
نمانند در ملک و دولت دراز
مگر زور مندان عاجر نواز
هوش مصنوعی: در مدت طولانی، در حکومت و کشور داری، فقط کسانی موفق خواهند بود که دارای قدرت و توانایی هستند و به دیگران کمک میکنند.
بدانگونه کن گرد گیتی خرام
که دریا بی اسرار گیتی تمام
هوش مصنوعی: به گونهای حرکت کن در دنیا که مانند دریایی بیپایان و بیپنهان باشد.
نگارندهٔ لوح این داستان
چنین راست کرد از خط راستان
هوش مصنوعی: نویسندهٔ این داستان، حقیقت را به شکلی زیبا و درست بر روی لوحی حک کرده است.
که چون فتح اسکندر چیره دست
در آورده گردن کشان را شکست
هوش مصنوعی: زمانی که اسکندر، جنگجوی ماهر، بر دشمنان پیروز شد و گردنکشان را به زیر کشید.
به فیروزی آفاق را کرد رام
به شمشیر بگرفت عالم تمام
هوش مصنوعی: با دلاوری و قدرت خود، تمام جهان را تحت کنترل درآورد و آن را به آرامش رساند.
چو از ربع مسکون بپرداخت کار
تمنای دریاش گشت آشکار
هوش مصنوعی: به محض اینکه از منطقه مسکونی خارج شد، کار آرزوی او برای رسیدن به دریا نمایان شد.
برون برد ازین خطه خاک بخش
به دریای مغرب رسانید رخش
هوش مصنوعی: از این سرزمین، خاک را بیرون برد و آن را به دریای غرب رساند.
جهان دیدگان را طلب کرد پیش
سخن گفت ز اندازهٔ کار خویش
هوش مصنوعی: دنیا از دیدگان انسانها خواست تا به آن نگریسته شوند و سپس دربارهٔ کار خود سخن گفتند و آن را اندازهگیری کردند.
که چون من به نیروی یزدان پاک
قوی دست گشتم برین نطع خاک
هوش مصنوعی: زمانی که من به قدرت و یاری خداوند متعال قوی و نیرومند شدم، بر روی این زمین گام برداشتم.
بگوی زمین دست بردم به پیش
به چوگان همت کشیدم به خویش
هوش مصنوعی: من به زمین گفتم که دست از کار بکش و با اراده و تلاش، خود را به جلو بیاورم.
نماند از بساط زمین، هیچ جای
که نسپرد شبرنگ من زیر پای
هوش مصنوعی: هیچ چیز از دنیا باقی نماند که شبرنگ من زیر پایش نباشد.
کنونم چنان در دل آمد هوس
که در جویم از قعر دریا و بس
هوش مصنوعی: اکنون در دلم آرزویی شکل گرفته که حاضر هستم به عمق دریا بروم و آن را جستجو کنم.
نشینم به اب اندرون چند گاه
کنم در عجبهای دریا نگاه
هوش مصنوعی: مدتی در دریا مینشینم و به تماشای شگفتیهای آن میپردازم.
بباید ز همت مدد خواستن
طلسمی به حکمت بر آراستن
هوش مصنوعی: باید با تلاش و کوشش، کمک خواستن از قدرتهای معنوی را جستجو کرد و به شکل عاقلانهای آن را سامان داد.
بدانش ز صافی ترین جوهری
مصفا بر انگیختن پیکری
هوش مصنوعی: با آگاهی و دانش، بهترین و خالصترین چیزها را برمیانگیزیم و شکل میدهیم.
گه دروی کند چون نشیننده جای
جهان بیند از جام گیتی نمای
هوش مصنوعی: گاهی بیپول و درویش مانند کسی است که در جهانی دیگر زندگی میکند و از دیدن دنیا به وسیله جامی که در دست دارد، تصاویری از آن را میبیند.
حکیمان به فرمان شاه جهان
به پوزش گری تازه گردندشان
هوش مصنوعی: عقلا و دانایان به درخواست و فرمان پادشاه بزرگ، دوباره برای عذرخواهی آماده میشوند.
بزرگان نهادند بر خاک سر
ستایش گرفتند بر تاجور
هوش مصنوعی: بزرگان به نشان احترام و ستایش، سر خود را به خاک گذاشتند و بر تاج و تخت دیگران از آن تقدیر کردند.
که ای خاک بوس جناب تو بخت
ز پای تو نیروی بازوی تخت
هوش مصنوعی: ای خاکی که بر سر جناب تو سجده میزنم، شانس و سعادت به خاطر تو از قدرت و توان سلطنت به پایین میآید.
دو نوبت گرفتن سراسر زمین
نه باشد در اندازهٔ آدمین
هوش مصنوعی: اگر دو بار تمام زمین را بگیریم، باز هم به اندازه یک انسان نمیشود.
بدین بس کن وزین زیادت مپوی
همه آرزو را نهایت مجوی
هوش مصنوعی: بهتر است به همین اندک قناعت کنی و از خواستههای بیشتر دوری جویی. تمام آرزوها را نمیتوان به پایان رساند.
ز دریا کسی دید غواص کور
که گوهر برون آرد از آب شور
هوش مصنوعی: کسی در دریا غواصی نابینا را میبیند که از آب شور در حال خارج کردن گوهر است.
اگر ماهی آرد به خشکی شتاب
به جان کندن افتد چو مردم در آب
هوش مصنوعی: اگر ماهی به سرعت به سمت خشکی برود، به مرگ نزدیک میشود، همانطور که انسان در آب دچار ناامیدی و عذاب میشود.
مکن آتش و بار خود را فزون
که خاکی نگنجد به آب اندرون
هوش مصنوعی: بار و مسئولیت خود را سنگین نکن، زیرا خاک زیر آب نمیتواند تحمل کند و به زیر آب خواهد رفت.
سکندر به پاسخ زبان بر گشاد
ز درج دهن کان گوهر گشاد
هوش مصنوعی: سکندر به زبان پاسخ داد و از دهانش گوهرهایی مانند دُرّ بیرون ریخت.
که اقبال چون گشت هم پشت من
کلید جهان داد در مشت من
هوش مصنوعی: زمانی که شانس و اقبال به من روی آورد، تمام درهای موفقیت و فرصتها را در دستانم گذاشت.
بسی پی فشردم به جویندگی
که شویم لب از چشمه زندگی
هوش مصنوعی: من به جستوجو و تلاش پرداختهام تا از چشمهی زندگی سیراب شوم و به حقیقتی عمیق دست یابم.
سرانجام من چون ببایست مرد
زمانه بدان آبخور ره نبرد
هوش مصنوعی: سرانجام من نیز مانند دیگران با شرایط زمانهای که در آن زندگی میکنم، به سوی سرنوشت خود میروم و در این راه نمیتوانم از قوانین و واقعیتهای آن تف escape کنم.
به روزی توان باده زین طاس خورد
که اسکندرش جست، الیاس خورد
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که میتوان از این ظرف (طاس) شراب نوشید، روزی که اسکندر برای آن تلاش کرد و الیاس نیز مصرف کرد.
گرم جاودان کردی ایزد برات
نماندی لبم تشنه ز آب حیات
هوش مصنوعی: خداوند تو را به جاویدانگی رسانده است، اما من نتوانستم از این نعمت بهرهمند شوم و اکنون لبهایم از آب حیات تشنه است.
چو بر مرگ من بود تقدیر غیب
ز محرومی آب حیوان چه عیب
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت من مرگ باشد، چه اهمیتی دارد که از آب حیات محروم باشم؟
چو مردم ندارد گریز از هلاک
چه در قعر دریا چه بر روی خاک
هوش مصنوعی: اگر انسانی نتواند از مرگ و نابودی بگریزد، چه در عمق دریا و چه بر روی زمین، در هر حال سرنوشت او اجتنابناپذیر است.
نیابم ازین پند بیهوده تنگ
که از موج دریا نترسد نهنگ
هوش مصنوعی: من نمیتوانم از این نصیحت بیفایده استفاده کنم، زیرا نهنگ از موج دریا نمیترسد.
چو دانندگان را یقین گشت حال
که در مغز شه محکم است این خیال
هوش مصنوعی: وقتی که آگاهان و دانایان مطمئن شدند که این فکر در دل و ذهن شهریار ریشهدار و استوار است.
زند از ضمیر خردمند خویش
نفس بر مزاج خداوند خویش
هوش مصنوعی: انسان برای حفظ زندگی خود و تأمین نیازهایش از درک و عقل خود بهره میبرد و به خواستههای الهی و نظام کیهانی توجه میکند.
سکندر چو بشنید گفتارشان
نوازشگری کرد بسیارشان
هوش مصنوعی: سکندر وقتی حرفهای آنها را شنید، به نشانه محبت و احترام به آنها توجه زیادی نشان داد و با نرمی و محبت با آنها برخورد کرد.
به بخشش در گنج را باز کرد
زر افشاند و بخشیدن آغاز کرد
هوش مصنوعی: با generosity و سخاوت، در گنجینه خود را گشوده و طلا را پخش کرده و عمل بخشش را آغاز کرد.
به فرمان فرمانده روزگار
ارسطوی دانا در آمد به کار
هوش مصنوعی: به دستور رهبر زمان، ارسطو، دانشمند بزرگ، وارد میدان عمل شد.
به فرمود کاسباب کشتی کنند
نشیننده راز و بهشتی کنند
هوش مصنوعی: به دستور او، وسایل سفر را آماده میکنند تا نشینندهی رازها را به بهشت برسانند.
هنرپیشگان پیشه برداشتند
نمودند هرچ از هنر داشتند
هوش مصنوعی: هنرمندان تصمیم گرفتند که حرفه خود را ادامه دهند و هر آنچه از مهارت و هنر در اختیار داشتند، به نمایش گذاشتند.
کشیدند کشتی به دریا کنار
به سال کم و بیش پیش از هزار
هوش مصنوعی: کشتی را به دریا بردند، به زمانی حدود یک هزار سال قبل یا کمی بیشتر.
اساسی که بر آب داند ستاد
شتابنده کوهی ز آسیب باد
هوش مصنوعی: کسی که بر روی آب استوار باشد، مانند کوهی است که در برابر آسیب طوفان مقاومت میکند.
چو شد جمله اسباب کشتی تمام
شتابنده شد شاه دریا خرام
هوش مصنوعی: زمانی که تمام تجهیزات و لوازم کشتی آماده شد، فرمانده دریا با سرعت و شتاب حرکت کرد.
ز آب از نمایان دریا پژوه
طلب کرد هشیاری از هر گروه
هوش مصنوعی: از آب دریا خواسته شد که از دیدگاهها و نظرهای مختلف، آگاهی و دانش به دست آورد.
به فرمود تا پیشوایان تخت
ز صحرا به دریا کشیدند رخت
هوش مصنوعی: فرمان داده شد که سران و پیشوایان از دشت به دریا بروند و لوازم خود را همراه داشته باشند.
چهل ساله ترتیب راه دراز
که باشد بدان آدمی را نیاز
هوش مصنوعی: پس از چهل سال تلاش و تجربه، همچنان برای پیمودن مسیرهای دشوار در زندگی، به استقامت و پشتکار نیاز است.
ز حیوان و از مردم و از گیا
اگر شیر مرغ است اگر کیمیا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در میان همه موجودات، از حیوانات و انسانها گرفته تا گیاهان، اگر چیزی ارزشمند و نادری مانند شیر مرغ یا کیمیا وجود داشته باشد، آن نشاندهندهی عظمت و اهمیت خاصی است. به عبارتی، این ویژگیهای نادر و گرانبها هستند که باید مورد توجه و تقدیر قرار گیرند.
خبر کش بسی مرغ کردون گرای
سبق بر ده ز اندیشهٔ تیز پای
هوش مصنوعی: خبر بسیاری از پرندگان به سوی آشیانه خود میرود، پس به دلیل تفکر سریع و تیز، بر آن دقت کن و پیشدستی کن.
کزیشان همه سه عقاب سیاه
که روزی شتابنده یک ماهه راه
هوش مصنوعی: از میان آنها سه عقاب سیاه وجود دارند که روزی به سرعت یک ماه را طی کردند.
سه سال تمام آنچه پرداختند
سه ماهش به کشتی در انداختند
هوش مصنوعی: سه سال زحمت و تلاش را ظرف سه ماه در دریا از دست دادند.
کسی را که دید از تردد خلاص
به همراهی خویشتن کرد خاص
هوش مصنوعی: کسی را که مشاهده کرد از رفت و آمد آزاد شده، به همراهی خود پذیرفت.
گراینده را سوی دریای شور
به رغبت روان کرد بر راه دور
هوش مصنوعی: کسی که میل به سفر دارد، با شوق و رغبت به سوی دریای عظیم و پرهیجان هدایت میشود، هرچند مسیرش طولانی باشد.
به فارغ دلی زان بهشتی سواد
توکل کنان پا به کشتی نهاد
هوش مصنوعی: با دل آرام و مطمئن، به سمت بهشت برو و با اعتماد و توکل، قدم در راه جدیدی بگذار.
چپ و راستش خضر و الیاس هم
پس و پیش ارسطو بلیناس هم
هوش مصنوعی: در هر سمتی که نگاه کنی، کسانی چون خضر و الیاس و ارسطو و بلیناس وجود دارند.
فلاطون و دانندگان دگر
به همراهی خاص بسته کمر
هوش مصنوعی: فلاطون و دیگر دانشمندان بزرگ با یک هدف مشترک و همکاری نزدیک، به پیشرفت علم و فلسفه کمک کردهاند.
بجنبید کشتی از آسیب موج
بر امد سر باد بانها به اوج
هوش مصنوعی: به سرعت حرکت کنید، زیرا کشتی از خطرات امواج نجات پیدا کرده و بادبانها به اوج رسیدهاند.
چو رفتند زانگونه با رود و جام
به دریا درون پنج ساله تمام
هوش مصنوعی: وقتی که آنها با آن وضعیت به کنار رود و جام رسیدند، به دریا رفتند و این ماجرا در مدت پنج سال به طور کامل انجام شد.
به جایی رسیدند لرزان چو بید
که باز آمدن را نباشد امید
هوش مصنوعی: به نقطهای رسیدند که همچون درخت بید در حال لرزش هستند و امیدی به بازگشت ندارند.
چو هر کس دران حال بی چارگی
به حیرت فرو ماند یک بارگی
هوش مصنوعی: زمانی که هر فردی در بحران و بیچارگی قرار میگیرد، ناگهان به حیرت و شگفتی میافتد.
کسانی کز ایزد خبر داشتند
نیایش کنان دست برداشتند
هوش مصنوعی: افرادی که از خداوند آگاهی داشتند، با دستهای بلند شده به عبادت و نیایش پرداختند.
چو دادند قفل دعا را کلید
کلید در چاره آمد پدید
هوش مصنوعی: وقتی که قفل دعا را با کلید باز کردند، آنگاه راه حل در برابر چشم ملجأ قرار گرفت.
شبانگه که برقع برافگنده ماه
بپوشید گیتی حریر سیاه
هوش مصنوعی: در نیمه شب، زمانی که ماه پوشش خود را کنار میزند، جهان به رنگ حریر سیاه در میآید.
که در گوشهٔ خلوتش ناگهان
سروشی پدیدار گشت از نهان
هوش مصنوعی: در یک گوشهٔ آرام و دورافتاده، ناگهان صدایی از جایی پنهان به گوش رسید.
جوانی به کردار سرو بلند
رخ فرخ و پیکر ارجمند
هوش مصنوعی: جوانی به ویژگی های سرو بلند و چهره خوشبو و اندام با ارزش مشابه است.
فرشته ولیکن به شکل آدمی
نه مردم ولی صورت مردمی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که موجودی والا و زیبا مانند فرشته وجود دارد، اما در ظاهر شبیه به انسان است. او انسان نیست، اما ویژگیها و ظاهری دارد که انسانها را به یاد میآورد.
جمالی که نتوان نظر کرد دور
ز سیمای پاکش همی ریخت نور
هوش مصنوعی: زیباییای که نمیتوان به آن نگاه کرد، نورش از دور و از چهرهی پاکش میتابد.
برو تازگی کرد شه را سلام
شهش داد پاسخ به عذر تمام
هوش مصنوعی: به دیدار شاه برو و او را سلام کن. شاه نیز با گفتن عذرخواهی، به تو پاسخ میدهد.
بدو گفت کای سر به سر نور پاک
تنت دور ز آلایش آب و خاک
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای کسی که وجودت مانند نور خالص است، دور از آلودگیهای آب و خاک.
فرشته که گویند ما ناتویی
که مردم نباشد بدین نیکویی
هوش مصنوعی: میگویند فرشتهها ناتوان هستند، اما اگر مردم به خوبی و نیکی رفتار نکنند، این موضوع به چه معناست؟
وگر مردمی چون درون آمدی؟
که مردم ندیدت که چون آمدی؟
هوش مصنوعی: اگر وقتی وارد جمعیتی شدی، کسی تو را نبیند، پس چه فایدهای دارد که به آن جمع وارد شدهای؟
سروش خجسته سخن در گرفت
ز راز نهان پرده را بر گرفت
هوش مصنوعی: صدای خوش و دلنواز در میان آمد و از رازهای پنهان پرده برداشت.
گر آسایشی خواهی از روزگار
جمال عزیزان غنیمت شمار
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از زندگی راحتی داشته باشی، زیبایی و محبت عزیزان خود را قدر بدان.
دل از روی هم صحبتان شاد کن
به نقل و به می مجلس آباد کن
هوش مصنوعی: دل خود را با صحبتهای خوب و نوشیدن می در مجلس شاد کن و زندگی را پر از نشاط و شادی کن.
به جمعیت دوستان روی نه
پراکندگی را به یک سوی نه
هوش مصنوعی: به جمع دوستان نزدیک شو و از جدایی و پراکندگی دوری کن.
به دوری مکوش ار چه بدخوست یار
که دوری خود افتد سرانجام کار
هوش مصنوعی: به خاطر دوری از کسی که به او علاقهمندی، تلاش نکن چون در نهایت این دوری خود به خود اتفاق میافتد و سرانجامی خواهد داشت.
چو لابد جدائیست از بعد زیست
به عمدا جدا زیستن ابر چیست
هوش مصنوعی: اگر جدایی حتمی است بعد از زندگی، پس چرا عمدی جدا زندگی کنیم؟ چرا مانند ابرهایی که بدون هدف میگذرد، زندگی کنیم؟
گذشت آنکه با هم نشستیم و خاست
کنون رفته را باز جستن خطاست
هوش مصنوعی: زمانی که با هم بودیم و خوش بودیم گذشت، حالا تلاش برای برگرداندن آن فرد دیگر اشتباه است.
بزرگان پس رفته نشتافتند
که بسیار جستند و کم یافتند
هوش مصنوعی: مردان بزرگ و با تجربه به این نتیجه رسیدند که هرچه بیشتر تلاش کردند، نتیجه کمتری به دست آوردند.
نه بعد از شدن باز گردد زمان
نه تیری که بیرون پرید از کمان
هوش مصنوعی: زمان پس از گذشتن دیگر به عقب برنمیگردد و مانند تیری که از کمان پرتاب شده، نمیتوان آن را به نقطهی قبلی بازگرداند.
کجا بودی ای مرغ فرخنده پی
چه داری خبر زان حریفان می؟
هوش مصنوعی: کجا بودی ای پرنده خوش خبر؟ چه چیزی از آن رفیقان میدانی؟
به شادی کجا میگذارند گام
سفر تا چه جایست و منزل کدام؟
هوش مصنوعی: به کجا بروم که شادی را با خود داشته باشم؟ سفرم تا کجا ادامه خواهد داشت و مقصد کجاست؟
کجا روز راحت فزون میکنند؟
شب آسایش خواب چون میکنند؟
هوش مصنوعی: کجا روزهای راحتی را بیشتر میکنند؟ شبها چگونه میتوانند آسایش و خواب را فراهم کنند؟
به عیش و طرب هم عنان کهاند؟
به ریحان و می مهمان کهاند؟
هوش مصنوعی: کیست که در کنار خوشی و شادی باشد؟ چه کسی در جمع گلها و شراب خوش میگذراند؟
کدام آب دیده است در جویشان
دل ما چگونه است پهلویشان
هوش مصنوعی: کدام آب به شکل ظاهری در جویها دیده میشود، اما دل ما همچنان از احساسات و دردهایی پر است که هیچ کس آن را نمیبیند.
فغان زان حریفان صحبت گسل
که یک ره ز ما بر گرفتند دل
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی از درد و غم اشاره دارد که ناشی از دوری و جدایی از دوستان یا رفقایی است که باعث شدهاند احساسات و دلهای ما را تحت تاثیر قرار دهند. گویی که صحبت و رفتار آنها ارتباط ما را با یکدیگر قطع کرده و دل ما را از آنها گرفته است.
بگفتا که گر پرسی از من صواب
سروشم ز یزدان موکل بر آب
هوش مصنوعی: او گفت: اگر از من دربارهی درستی و صحت کارهایم بپرسی، بدان که این موفقیت و شایستگی از خداوندی است که بر آب تسلط دارد.
چو در سختی افتاد کار شما
به من داد غیب اختیار شما
هوش مصنوعی: زمانی که کار شما به مشکل برخورد، به من اجازهی دخالت در کارتان را دادید.
میندیش ازین پس ز دریای ژرف
که دادت قضا دستگاه شگرفت
هوش مصنوعی: دیگر به عمق دریا فکر نکن، زیرا تقدیر تو سرنوشت عجیبی برایت رقم زده است.
درین پرده کاندیشهٔ کار تست
درون رو که یزدان نگهدار تست
هوش مصنوعی: در این جا، به این نکته اشاره میشود که هر فرد باید در درون خود به تفکر و تعمق بپردازد و برای انجام کارهای خوب و درست، به خود و نیروی درونیاش توجه کند. خداوند همواره مراقب انسانهاست و در این مسیر، یاری رسان آنهاست.
منت همره و ایزدت رهنمای
که بنماید و بازت آرد به جای
هوش مصنوعی: شکرگزار همسفر و راهنمای خود باش که به تو نشان میدهد و دوباره به سرزمین خودت برمیگرداند.
به فرمود فرمانده روم و زنگ
که در جنبش کشتی آید درنگ
هوش مصنوعی: فرمانده رومی و زنگی دستور میدهد که در حرکت کشتی تاخیر ایجاد شود.
فگندند هر سوی لنگر در آب
فرو شد سر بادبانها به خواب
هوش مصنوعی: لنگرها در هر سوی آب غرق شدند و سر بادبانها در خواب فرورفته است.
سکندر بر آهنگ کاری که داشت
برو ریخت از دل شماری که داشت
هوش مصنوعی: وقتی سکندر به سمت انجام کاری پیش میرفت، از قلب و احساساتی که داشت به دیگران کمک کرد تا قدرتمندانه و با انگیزه همراه او شوند.
به دستور دانا که در کار بود
وصیت نمود آنچه ناچار بود
هوش مصنوعی: به فرمان دانشمند که در کار خود آگاه بود، وصیت کرد آنچه که ناچار و ضروری بود.
که ما را هوسهای ناسودمند
ز راه سلامت چو یک سو فگند
هوش مصنوعی: ما را آرزوهای زیانآور از مسیر سلامت و بهبودی منحرف کردهاند.
سزد گر شما را ز من فتنه جوی
ز بهر سلامت بتابید روی
هوش مصنوعی: اگر شما به خاطر سلامتی خودتان از من دوری کنید و از من فتنه و آزاری جویید، میتوانم این را بپذیرم.
چو من زیر دریا کنم جای خویش
به کام نهنگان نهم پای خویش
هوش مصنوعی: اگر من در عمق دریا زندگی کنم، پای خود را به نهنگها میسپارم.
به امید جان بخش گیتی پناه
مرا تا به صد روز بینند راه
هوش مصنوعی: به دنبال منبعی برای نجات و حیات در این جهان هستم، تا مردم بتوانند به مدت صد روز مسیر درست را ببینند.
گر آیم برون زین ره پر هراس
شناسم حق مردم حق شناس
هوش مصنوعی: اگر از این مسیر پر از ترس خارج شوم، حق مردم آگاه و صاحب حق را میشناسم.
وگر باشد آسیبی از روزگار
قضا را به یک چون من صد هزار
هوش مصنوعی: اگر روزگار فانی برای کسی چون من آسیبی به وجود آورد، حتماً میتواند صدها هزار نفر دیگر را نیز تحت تأثیر قرار دهد.
شما جانب خانه گردید باز
من و قعر دریا و راه دراز
هوش مصنوعی: شما در حال بازگشت به خانهاید، اما من در عمق دریایی عمیق و مسیر طولانی ماندهام.
چو شه را دل آسود زان بسته عهد
برایین مهدی درآمد به مهد
هوش مصنوعی: وقتی دل پادشاه از آن عهد و پیمان رها شد، مهدی به این دنیا آمد.
بیاورد آن شیشه را بعد از ان
نشست اندران شاه عالی مکان
هوش مصنوعی: در آنجا، پس از نشستن در مکان باعظمت، آن شیشه را آوردند.
چو شیشه معلق شد اندر طناب
برآبش نهادند همچون حباب
هوش مصنوعی: وقتی شیشه به طور معلق بر روی آب قرار میگیرد، مانند حبابی که بر روی سطح آب است، آرام و ثابت میشود.
شکنج رسنها گشادند باز
اجل را سپردند رشته دراز
هوش مصنوعی: به دنبال گشایشهای جدید و رهایی از محدودیتها، زمان مرگ یا سرنوشت نیز به آرامی به سوی ما نزدیک میشود و سرنوشت را در دست میگیرد.
سکندر به مهد اندرون ترسناک
چه باشد به دریا یکی مشت خاک
هوش مصنوعی: سکندر، که نماد قدرت و عظمت است، در مقایسه با دریا، که نماد وسعت و پهناوری است، هیچ بیشتر از یک مشت خاک به نظر میرسد. این جمله نشاندهندهٔ ناچیزی و بیاهمیتی حتی بزرگترین شخصیتها در برابر عظمت طبیعت و هستی است.
سروشش بپرسید کای نیک بخت
چه بودت رها کردن تاج و تخت
هوش مصنوعی: سرو از او پرسید که ای خوشاقبال، چه چیزی باعث شد که تاج و تختت را رها کردی؟
جهاندار گفت ای مبارک نفس
نماند خرد چون دراید هوس
هوش مصنوعی: جهاندار گفت: ای نفس عزیز! زمانی که هوس وارد شود، خرد و اندیشه دیگر باقی نمیماند.
نیوشندهٔ آسمانی سرشت
شد از تازه روی چو باغ بهشت
هوش مصنوعی: شنوندهای که از آسمان برخواسته، مانند تازهرویی در بهشت است.
گشاد ابرو از روی خورشید وش
به پاسخ دل شاه را کرد خوش
هوش مصنوعی: ابروهای گشاده او که مانند پرتوهای خورشید است، به شکلی دلپذیر به احساسات شاه پاسخ داد.
که دل را فراهم کن ای سرفراز
که بردارد این رنجها را دراز
هوش مصنوعی: دل را آماده کن ای بزرگوار، تا بتواند این دردها و مشکلات را به آسانی تحمل کند.
کنون باز کن دیدهٔ پیش بین
تمنای اندیشهٔ خویش بین
هوش مصنوعی: اکنون چشمانت را باز کن و با بصیرت و دقت به آرزوها و خواستههای ذهنت نگاهی بینداز.
بگفت این و برداشت بانگ بلند
که زلزال در قعر دریا فگند
هوش مصنوعی: او این را گفت و صدای بلندی برداشت که زلزله در عمق دریا رخ داده است.
میانجی دران معرض عمرگاه
چو شکل دگر دید سیمای شاه
هوش مصنوعی: در میانسالی، وقتی به عمر انسان نزدیک میشود، انسان به طور متفاوتی به زندگی و وجود خود نگاه میکند و در این مسیر، چهرهٔ واقعی و معنوی پادشاهی را که به آن میاندیشیده، میبیند.
بخندید در پردهٔ کردش سوال
که چون دیدی این پرده پر خیال؟
هوش مصنوعی: خندیدند وقتی که در پردهای سؤالی مطرح شد که چگونه این پرده را با همه تخیلاتش دیدی؟
بخاطر هنوز این تمنا کنی
کزین گونه لختی تماشا کنی
هوش مصنوعی: به خاطر این که هنوز هم آرزو داری که مدتی را به تماشا بگذرانی.
شه ار چه بدل داشت بیش از قیاس
هراسی که بودست جای هراس
هوش مصنوعی: هر چند که پادشاه از نظر جایگاه و مقام بیش از حد تصور و تخمینها در نظر مردم مهم است، اما او نیز مانند دیگران از ترس و نگرانیهایی برخوردار است.
هم از عاجزی پشت را خم نکرد
ز نیروی دل ذرهای کم نکرد
هوش مصنوعی: این بیت به معنای آن است که فرد به رغم ناتوانی و ضعف خود، هرگز نتوانسته است به خاطر مشکلات یا فشارهایی که بر او وارد میشود، از عزم و ارادهاش کاسته و بر سرِ اقداماتی که در سر دارد، تسلیم شود. او همچنان استقامت و قوت قلب خود را حفظ کرده است.
بدو گفت کای بر نهان پردهدار
درین پرده دیگر چه داری بیار
هوش مصنوعی: به او گفت: ای کسی که در این راز نهان پنهان هستی، در این پرده دیگر چه چیزی داری که به ما نشان دهی؟
به پاسخ سروش پسندیده گفت
که دانسته را بر تو نتوان گفت
هوش مصنوعی: در پاسخ سروش، با احترام بیان کرد که نمیتوان درباره کسی که آگاهی دارد، به سادگی صحبت کرد.
چنین روشنم گشت ز الهام غیب
کت از نقد هستی نهی گشت جیب
هوش مصنوعی: من بهوسیلهٔ الهامهای ناپیدا به این درک رسیدهام که از تمام موجودات و واقعیتهای این جهان، هیچ چیز درون من جا نمیگیرد.
سبک شو که جای گرانیت نیست
زمانی فزون زندگانیست نیست
هوش مصنوعی: سبک بار باش و خودت را سنگین نکن، زیرا در این دنیا جایی برای تحمل سنگینی وجود ندارد و زندگی فرصتی است که دائمی نیست.
تو با آنکه دیدی عجبها بسی
من از تو ندیدم عجبتر کسی
هوش مصنوعی: با وجود اینکه تو شگفتیهای زیادی را دیدی، من از تو شگفتانگیزتر کسی را مشاهده نکردهام.
وگر باشدت زین عجبتر نیاز
یکی دنده بر بند و بگشای بار
هوش مصنوعی: اگر نیاز تو از این عجیبی بیشتر باشد، یکی از درها را باز کن و بار را گشایش بده.
ملک گوش بر گفت همدم نهاد
بفرمان او دیده بر هم نهاد
هوش مصنوعی: پادشاه به صحبت همدم گوش سپرد و به فرمان او چشمانش را بر هم گذاشت.
چو بگشاد چشم و چش و راست دید
همان دید چشمش که می خواست دید
هوش مصنوعی: زمانی که چشمش را باز کرد و درست دید، همان چیزی را که دلش میخواست، مشاهده کرد.
چو دیده شگفته بهاری بر آب
برون جست از برج چون آفتاب
هوش مصنوعی: وقتی که گلها به شکوفه مینشینند و بهار فرا میرسد، زندگی به عطر و رنگ میانجامد و مانند آفتاب از بالا تابیده میشود.
چو الیاس و خضر آگهی یافتند
سوی مونس خویش بشتافتند
هوش مصنوعی: پس از اینکه الیاس و خضر به دانایی و شناخت رسیدند، به سمت دوست و همراه خود شتافتند.
کشیدند قارو ره را بر زیر
نه قار و ره بان کان یاقوت و زر
هوش مصنوعی: آنها فرش را زیر پای خود کشیدند و به جلو رفتند، زیرا که این مسیر پر از یاقوت و طلا بود.
متاعی که در درج گنجینه بود
مصور خیالی در آیینه بود
هوش مصنوعی: محصولی که در زمره گنجینهها قرار داشت، تنها نمایی از خیال را در آینه نشان میداد.
چنان یوسفی گشت یعقوب رنگ
برامد چو یوسف ز زندان تنگ
هوش مصنوعی: وقتی یعقوب خبر آزادی یوسف را شنید، به شدت دچار تغییر رنگ و حال شد، دقیقا مانند زمانی که یوسف از زندان بیرون آمد.
گرامی تنش باز مانده ز زور
نمک وار بگداخته ز آب شور
هوش مصنوعی: بدن ارزشمند او به خاطر فشار و سختی، مانند نمکی که در آب شور ذوب شده، باقی مانده است.
سکندر که گیتی خداوند بود
به هم صحبتان دیر پیوند بود
هوش مصنوعی: اسکندر که فرمانروای جهان بود، با دوستان دیرینهاش گره دوستی و ارتباط داشت.
چو هنگام رفتن فراز آمدش
به دیدار خویشان نیاز آمدش
هوش مصنوعی: وقتی زمان رفتن فرا رسید، او به دیدن خویشانش نیاز پیدا کرد.
ازان مژدهٔ خوش که دادش سروش
سرشکش ز شادی برامد به جوش
هوش مصنوعی: از آن خبر خوشی که فرشته به او داد، شادی و خوشحالی به قدری از دلش جوشید که مانند سرخابی در حال فوران بود.
به فرمان فرمانروای جهان
روان گشت کشتی ز جای چنان
هوش مصنوعی: کشتی به دستور پادشاه جهان به حرکت درآمد و از مکان خود جدا شد.
دوم روز کز چرخ در گشت روز
نگون گشت خورشید گیتی فروز
هوش مصنوعی: در دومین روز از گردش چرخ فلک، روزگار بدی فرا رسید و خورشید که روشنیبخش جهان بود، غروب کرد.
شتابنده کشتی بهرسو قطار
که پیدا شد از دور دریا کنار
هوش مصنوعی: کشتی که با سرعت به سمت ساحل حرکت میکند، از دور قطاری در کنار دریا دیده میشود.
فرومانده بینندهٔ رهگرای
به حیرت دران کار حیرت فزای
هوش مصنوعی: آدمی که در مسیری قرار گرفته و میخواهد راه را پیدا کند، در عجب و شگفتی از کارهایی که میبیند، حیرتزده میشود.
که راهی بران دوری دیر باز
چگونه برین زودی آیند باز
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است کسی که مدتی طولانی دور بوده، بهاینزودی دوباره برگردد؟
همه کس دری از تعجب گشاد
مگر پاک دینان پاک اعتقاد
هوش مصنوعی: همه افراد به دلیل حیرت و شگفتی، درهای خود را باز کردند، مگر کسانی که دارای دین و اعتقاد پاکی هستند.
چو دیدند صحرا نشینان ز دور
درفشان درفش سکندر ز دور
هوش مصنوعی: وقتی صحرا نشینان از دور پرچم درفش سکندر را دیدند، به تماشای آن پرداختند.
ز هر جانبی آدمی خیل خیل
شتابنده شده سوی دریا چو سیل
هوش مصنوعی: هر طرف که نگاه کنی، انسانها با شتاب و عجله به سمت دریا روانه شدهاند، مانند سیلی که به سوی مقصد خود سرازیر میشود.
ز انبوه خلقی ز هر بوم و مرز
کرانه چو دریا درامد به لرز
هوش مصنوعی: از میان جمعیت بسیار زیادی که از هر سرزمین و گوشهای آمدهاند، مانند دریا به تلاطم و آشفتگی درآمدند.
سکندر چو بر شط دریا رسید
خروش سپه بر ثریا رسید
هوش مصنوعی: وقتی سکندر به کنار دریا رسید، صدای ارتشاش به آسمان بلند شد.
چو آسوده گشتند لختی ز جوش
در امد به سرهای شوریده هوش
هوش مصنوعی: وقتی که کمی از هیجان و فعالیت آرام میگیرند، دوباره افکار آشفته و هیجانزده به ذهنشان برمیگردد.
جهاندار منزل به خرگاه جست
ز صحرا سوی بارگه راه جست
هوش مصنوعی: جهاندار به جستجوی مکانی برای استراحت از دل صحرا به سمت محل جمعآوری زبانهها حرکت کرد.
به فرمود کز خاصگان سرای
به جز خاصگان کس نماند به جای
هوش مصنوعی: به دستور او، از میان مهمانان خاص، هیچ کس در این خانه باقی نماند.
چنین گفت با پیشوایان کار
که ما را دگر گونه شد روزگار
هوش مصنوعی: او به رهبران کار گفت که روزگار برای ما به طرز دیگری تغییر کرده است.
نگون می شود کوکب تابناک
فرو میرود آفتابم به خاک
هوش مصنوعی: ستارهی درخشان در حال نابودی است و آفتابم به زمین میافتد.
مرا در سه تدبیر یاری کنید
درین هر سه کار استواری کنید
هوش مصنوعی: لطفاً در این سه تصمیم به من کمک کنید و در این سه کار استوار و محکم عمل کنید.
نخستین وصیت درین داوری
به فرزند خود بایدم یاوری
هوش مصنوعی: در ابتدا، باید به فرزند خود راهنمایی کنم تا در این قضاوت به او کمک کنم.
که در قصر من اوست رخشنده باغ
هم از گوهر من فروزد چراغ
هوش مصنوعی: در کاخ من، شخصی وجود دارد که زیباییاش مانند باغی درخشان است و حتی چراغ آن باغ نیز از نور جان من میتابد.
دوم آنکه بر عزم صحرای راز
چو در مهد عصمت کنم پا دراز
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که دومین نکته این است که وقتی به دشت راز و دانش حرکت میکنم، مانند نوزادی که به آرامی در گهواره گام برمیدارد، با اطمینان و اعتماد به نفس پیش میروم.
دراندم که غلطم به صندوق پست
ز صندوق بیرون کنندم دو دست
هوش مصنوعی: در حالی که در ذهنم مشغول فکر و خیال بودم، به گونهای میاندیشیدم که اگر اشتباهی بکنم، دیگران مرا از درون صندوق پست بیرون خواهند انداخت.
که تا چون به خانه گرایم ز راه
کند هر که بیند به حیرت نگاه
هوش مصنوعی: وقتی به خانه نزدیک میشوم، هر کسی که مرا ببیند با حیرت به من نگاه میکند.
که چون من ولایت ستانی شگرفت
ز نطع زمین تا به دریای ژرف
هوش مصنوعی: چون من قدرت را در دست میگیرم، از زمین تا عمق دریا متحیر میشود.
ز چندین زر و گوهر بی شمار
نهی دست رفتم سرانجام کار
هوش مصنوعی: دست از جواهرات و财富های زیاد کشیدم و به این نتیجه رسیدم که باید به خوبیها و ارزشهای اصلی زندگی توجه کنم.
سوم آنکه چون نوبت آن شود
که تن در دل خاک مهمان شود
هوش مصنوعی: سوم اینکه وقتی زمان دفن فرا برسد و بدن در دل خاک آرام بگیرد.
در اسکندریه که جای من است
بنا کرده رسم و رای من است
هوش مصنوعی: در اسکندریه، جایی که من زندگی میکنم، فرهنگی و آدابی را بنیان گذاشتهام که نشاندهنده نظر و سلیقه من است.
گرایندم از تخت زر در مغاک
ودیعت سپارند خاکی به خاک
هوش مصنوعی: من با کمال میل از تخت زر و ثروت خود فاصله میگیرم و در عوض، در دل خاک و گور آرام میگیرم.
دو سه روز در زندگی داشت بهر
همی زد نفس با بزرگان دهر
هوش مصنوعی: در زندگی فقط چند روزی زندگی کردم که در آن مدت با افراد بزرگ و معاصر معاشرت کردم.
چو با استواران قوی کرد عهد
ز ایوان خاکی برون برد مهد
هوش مصنوعی: وقتی با افراد قدرتمند و باثبات پیمان ببندی، از دنیای مادی و خاکی بیرون میآیی و به جایگاهی بالاتر و معتبرتر دست پیدا میکنی.
نهان گشت خورشیدش اندر نقاب
فرو ریخت چشمش به زندان خواب
هوش مصنوعی: خورشید او در زیر پردهای پنهان شد و چشمش به خواب گرفتار آمد.
جریده کشایان تاریخ ساز
به چندین نمط بستهاند این طراز
هوش مصنوعی: تاریخنگاران بزرگ، رویدادهای مهم را به شیوههای مختلف ثبت و ضبط کردهاند.
چو کردم بهر نامهٔ باز جست
چنان بود نزدیک بعضی درست
هوش مصنوعی: وقتی برای بررسی نامه به جستجو پرداختم، به این نتیجه رسیدم که نزدیک به صحت برخی از اطلاعات است.
که رخشنده خورشید گیتی خرام
برامد ز روم و فرو شد به شام
هوش مصنوعی: خورشید پرنور جهان از سرزمین روم طلوع کرد و در سرزمین شام غروب کرد.
گروهی دگر کردهاند اتفاق
که در حد بابل شد از خویش طاق
هوش مصنوعی: گروهی دیگر به توافق رسیدهاند که در اندازه بابل از خودشان فاصله گرفتهاند.
اگر دانشی داری ای نیک رای
یکی گرد اندیشه خود گرای
هوش مصنوعی: اگر دانشی داری و فکر نیکویی هم در سر داری، به اندیشه خود مراجعه کن و به آن توجه کن.
نگه کن درین چرخ دولاب گرد
که چون هر زمان می برد آب مرد
هوش مصنوعی: به این میتوان گفت که نگاهی به چرخ زندگی بینداز، زیرا هر لحظه و به هر شکلی، زندگی افراد را میگیرد و بر میدارد.
چه دلها کز آسیب غم کرد خورد
چه سرها که در خاک خواری سپرد
هوش مصنوعی: چه دلها که به خاطر درد و غم، آسیب دیدند و چه سرها که به خاطر ذلت، به خاک افتادند.
کسی این ماجرا زو نپرسید باز
کزین ره نوشتن چه داری نیاز
هوش مصنوعی: هیچکس از تو درباره این ماجرا نپرسید، زیرا نمیداند که برای نوشتن چه چیزی لازم داری.
چه شکل است کاین دور ظلمات و نور
ز گردندگی نیست یک لحظه دور
هوش مصنوعی: این چه وضعیتی است که تاریکی و روشنی از هم جدا نیستند و هیچ لحظهای نمیتوان از این چرخش دور شد؟
رواقی برآورد از خاک و آب
چو شد ساخته باز گردد خراب
هوش مصنوعی: یک بنای زیبایی از خاک و آب ساخته میشود، اما زمانی که تمام شود، سرانجام به حالت اول خود ویران میگردد.
یکی باز کن پرده زین خاک زرد
که دیبای چینی بینی اندر نورد
هوش مصنوعی: یک پرده از این دنیای مادی و فانی کنار بزن، تا زیبایی و شکوهی را ببینی که همانند پارچهی زربافت چینی است.
هر آن لاله و گل که در گلشنی است
بناگوش و رخسار سیمین تنی است
هوش مصنوعی: هر لاله و گلی که در باغ و گلزار میروید، نشاندهنده زیبایی و دلربایی است که بر روی چهره و تن فرشتهمانند کسانی جلوهگری میکند.
بسا دیده کز سرمه آزاد گشت
که ناگه ز خاک سیه باد گشت
هوش مصنوعی: بسیاری از چشمها که به خاطر سرمه، زیبایی خاصی پیدا کردهاند، ناگهان به دلیل خاک سیاه، بیجان و بیاثر میشوند.
بسا در که گم شد درین خاک پست
که از خاک جز خاک نامد بدست
هوش مصنوعی: بسیاری در این خاک پست گم شدهاند که از این زمین، جز خاک چیزی به دست نیامده است.
بسا تن که او بار صندل نبرد
که در زیر انبار گل شد چو مرد
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد هستند که توانایی تحمل بار سنگین را ندارند و در نهایت مانند خاکی که زیر بار سنگین میشکند و تبدیل به گل میشود، در برابر سختیها ناتوان میگردند.
بنایی کسی از گل براری بر آب
بسی بر نیامد که گردد خراب
هوش مصنوعی: هیچ کسی نتوانسته خانهای از گل بر آب بسازد که بعداً ویران نشود.
چو در کیسه مردم این نقد خاص
ز تاراج دزدان ندارد خلاص
هوش مصنوعی: وقتی که در کیسه مردم، این پول ارزشمند وجود دارد، از دستبرد دزدان در امان نیست.
بیا تا کنیم آن چنان رخت پیچ
که جز نام نیکو بدانیم هیچ
هوش مصنوعی: بیایید زندگیمان را به گونهای بسازیم که فقط نام نیک و یاد نیکو از ما باقی بماند و چیزی دیگر فراموش شود.
به معشوق یک شب چه باشیم شاد
که مهمان غیری شود بامداد
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باشیم که یک شب میتوانیم با معشوق خوش باشیم، زیرا ممکن است از صبح روز بعد مهمان کسی دیگر شود.
مکن میل این خاک چون ناکسان
که پیوند او نیست جز با خسان
هوش مصنوعی: به تمایل به این دنیا مانند کسانی که مقام و ارزش ندارند، نپردازید، چرا که ارتباط این دنیا تنها با افراد پست و بیارزش است.
مباش از نوای فلک نا شکیب
که چشمش چو هندوست آهو فریب
هوش مصنوعی: از صدای آسمان بیتاب نباش؛ زیرا که نگاهش مانند چشم هندوان است که آهو را فریب میدهد.
شنیدم که لقمان دانش پژوه
که آمد ز بس زندگانی به ستوه
هوش مصنوعی: لقمان، دانشمندی با تجربه و آگاه، به دلیل مشکلات و سختیهایی که در طول زندگیاش متحمل شده بود، به نقطهای رسید که از این همه زندگی خسته شده است.
دران عمر کز نه صد افزونش بود
قد از حجره یک نیمه بیرونش بود
هوش مصنوعی: در آن زمان که عمرش به اندازهای بود که قدش از نیمهی حجره بیرون میآمد، از او بیش از نه سال نگذشته بود.
عمارت نکرد آن قدر در خراب
که ایمن بود ز ابرو از آفتاب
هوش مصنوعی: ساختمان چنان خراب نشد که به خاطر سایه ابرو از تابش آفتاب در امان باشد.
فراوانش گفتند برنا و پیر
که هر دم ز مسکن ندارد گزیر
هوش مصنوعی: بسیاری او را جوان و پیر خطاب کردند که هر لحظه از خانهاش نمیتواند فرار کند.
بگفتا که از بهر اندک نزول
نشاید شدن میهمان فضول
هوش مصنوعی: او گفت که برای یک کاهش ناچیز، نباید میهمان بیاحترامی شد.
چو در خانه مهمان فضولی کند
دل میزبان زو ملولی کند
هوش مصنوعی: وقتی مهمانی در خانه حضور پیدا کند و بیاجازه دخالت کند، دل میزبان از آن ناراحت و دلزده میشود.
اساسی چه باید به عیوق برد
که فردا به بیگانه خواهی سپرد
هوش مصنوعی: باید فکر کنیم که چه چیزهایی را باید با خود به عیوق (محل یا دورانی) ببریم، که فردا ناچار به سپردن آنها به دیگران خواهیم بود.
حاشیه ها
1389/05/05 07:08
منصور محمدزاده
خواهشمند است اشکالات زیر را اصلاح فرمایید:
1ـ این بیت را بدین صورت تصحیح فرمایید:
ز داناییت بهره پر برم
ز دریا صدف وز صدف در برم
2ـ این بیت را بدین صورت تصحیح فرمایید:
مکش سر ز رایی که بخرد زند
که پیل حرون بر صف خود زند
3ـ این بیت را بدین صورت تصحیح فرمایید:
نماند از بساط زمین، هیچ جای
که نسپرد شبرنگ من زیر پای
4ـ این بیت را بدین صورت تصحیح فرمایید:
سکندر چو بشنید گفتارشان
نوازشگری کرد بسیارشان
5ـ این بیت را بدین صورت تصحیح فرمایید:
ز حیوان و از مردم و از گیا
اگر شیر مرغ است اگر کیمیا
6ـ این بیت را بدین صورت تصحیح فرمایید:
هم از عاجزی پشت را خم نکرد
ز نیروی دل ذره ای کم نکرد
---
پاسخ: با تشکر، موارد مطابق فرموده تصحیح شد.