گنجور

شمارهٔ ۳۷

گفت فرهاد آقا به میر ولی
که رشیدیه را کنیم آباد
زر به تبریزیان بآجر و سنگ
بدهیم از برای این بنیاد
بود مسکین به شغل کوه کنی
که از موران کوه و دشت زیاد
لشگر پادشاه توقتمش
آمد و هاتف این ندا در داد
لعل شیرین بکام خسرو شد
کوه بیهوده میکند فرهاد

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت فرهاد آقا به میر ولی
که رشیدیه را کنیم آباد
هوش مصنوعی: فرهاد به میر گفت که بیاییم و رشیدیه را آباد و توسعه بدهیم.
زر به تبریزیان بآجر و سنگ
بدهیم از برای این بنیاد
هوش مصنوعی: به تبریزی‌ها باید طلا را به عوض آجر و سنگ بدهیم تا این پایه و ساختار بنا محکم و برقرار بماند.
بود مسکین به شغل کوه کنی
که از موران کوه و دشت زیاد
هوش مصنوعی: در دنیای پرمشغله و سخت، فردی بی‌چاره وجود دارد که شغلش کندن کوه‌هاست. او به اندازه‌ای زحمت می‌کشد که گویی از مورچه‌ها در کوه و دشت نیز بیشتر است.
لشگر پادشاه توقتمش
آمد و هاتف این ندا در داد
هوش مصنوعی: لشکر پادشاه توقتمش به سمت ما آمد و گوشی ندایی به ما رسید.
لعل شیرین بکام خسرو شد
کوه بیهوده میکند فرهاد
هوش مصنوعی: خسرو به لعل شیرینی دست یافت، اما فرهاد بیهوده تلاش می‌کند و کوه را بی‌دلیل از جا می‌کند.