گنجور

شمارهٔ ۹۸۴

با مسکنت و عجز و ضعیفی وفقیری
دارم هوس لطف تو وای ار نپذیری
با من نظری کن ز سر لطف و بزرگی
هر چند که در چشم نیایم ز حقیری
کامی ز لب لعل تو شاید که برآید
با من چو میان خود اگر ننگ نگیری
سلطانی من چیست گدائی ز نو کردن
آزادی من چیست به دام تو اسیری
گفتی که به پیری طرف عشق رها کن
چون عشق در آمد چه جوانی و چه پیری
احوال درون دل و بیرون خرابم
محتاج خبر نیست که بر جمله خبیری
با زنده دلی گفت کمال از سر حالت
حالت به از آن نیست که در عشق بمیری

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با مسکنت و عجز و ضعیفی وفقیری
دارم هوس لطف تو وای ار نپذیری
هوش مصنوعی: با حال شکستگی، ضعف و فقر خود، خواستار مهر و لطف تو هستم و اگر این لطف را به من ندهی، دریغ از دل‌تنگی‌ام.
با من نظری کن ز سر لطف و بزرگی
هر چند که در چشم نیایم ز حقیری
هوش مصنوعی: من را با لطف و بزرگی خود نگاه کن، حتی اگر در چشمانت به خاطر کوچکی‌ام دیده نشوم.
کامی ز لب لعل تو شاید که برآید
با من چو میان خود اگر ننگ نگیری
هوش مصنوعی: شاید موفق شوم که از لبان خوش‌رنگ تو بهره‌ای ببرم، به شرطی که خودت از این موضوع شرمنده نباشی.
سلطانی من چیست گدائی ز نو کردن
آزادی من چیست به دام تو اسیری
هوش مصنوعی: سلطنت من چه ارزشی دارد وقتی که مانند یک گدا در حال طلب آزادی هستم؟ آزادی من چیست وقتی که در دام تو گرفتار شده‌ام؟
گفتی که به پیری طرف عشق رها کن
چون عشق در آمد چه جوانی و چه پیری
هوش مصنوعی: گفتی که وقتی به پیری رسیدی باید عشق را فراموش کنی، اما وقتی عشق در دل انسان جای بگیرد، دیگر فرقی نمی‌کند که جوان باشد یا پیر.
احوال درون دل و بیرون خرابم
محتاج خبر نیست که بر جمله خبیری
هوش مصنوعی: حال و وضعیت درون و بیرون من به قدری خراب است که نیازی به هیچ گزارشی ندارد و خود همه چیز را می‌داند.
با زنده دلی گفت کمال از سر حالت
حالت به از آن نیست که در عشق بمیری
هوش مصنوعی: با روحیه شاد و سرزنده، می‌گوید که کمال و کامل بودن، از حالاتی که در عشق به سر می‌بری بهتر است. اینطور نیست که فقط به خاطر عشق جان بسپاری و از زندگی دور شوی.