شمارهٔ ۹۶۱
آشوب جانی شوخ جهانی
بی اعتقادی نامهربانی
از پیش خویشم تا چند رانی
زهر فراقم تا کی چشانی
من مهر ورزم آری من اینم
نو کینه ورزی آری تو آنی
گاهم نوازی گاهم گدازی
گاهی چنینی گاهی چنانی
بی جرم کشتن مردم یکی را
توان ولیکن تو میتوانی
زینسان که داری از خویش دورم
گر میرم از غم حالمه ندانی
گفتم نثارت سازم ه در اشک
گفتا چه گویم در مچکانی
با تو چه ماند خضر و مسیحا
عمری تو هرگز با کس نمانی
گر از کمال ای مونسه ملولی
رفتم ز پیشت بردم گرانی
اطلاعات
وزن: مستفعلن فع مستفعلن فع (متقارب مثمن اثلم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آشوب جانی شوخ جهانی
بی اعتقادی نامهربانی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که زندگی پر از هیجان، سرگرمی و بیتفاوتی نسبت به مسائل مهم باعث ایجاد بیعلاقگی و بیمهری میشود. در واقع، ناپایداری و عدم تعهد به ارزشها، انسان را به سمت رفتارهایی میکشاند که عواطف و ارتباطات واقعی را تحت تاثیر منفی قرار میدهد.
از پیش خویشم تا چند رانی
زهر فراقم تا کی چشانی
هوش مصنوعی: من تا کی باید در دوری و جدایی از تو زندگی کنم؟ چقدر هنوز باید درد و زهر این فاصله را تحمل کنم؟
من مهر ورزم آری من اینم
نو کینه ورزی آری تو آنی
هوش مصنوعی: من فردی هستم که محبت و دوستی را در پیش میگیرم، اما در عوض تو به کینه و دشمنی مشغول هستی.
گاهم نوازی گاهم گدازی
گاهی چنینی گاهی چنانی
هوش مصنوعی: گاهی محبت میکنی و دل را نوازش میدهی، و گاهی با رفتارهای خود آن را میآزاری. برخی اوقات به این شکل هستی و گاهی به آن شکل.
بی جرم کشتن مردم یکی را
توان ولیکن تو میتوانی
هوش مصنوعی: میتوانی یک نفر را بدون دلیل بکشـی، اما تو این کار را میتوانی انجام دهی.
زینسان که داری از خویش دورم
گر میرم از غم حالمه ندانی
هوش مصنوعی: اگر به این شکل که از من دوری، اگر من هم از غم بمیرم، تو هیچ چیزی از حال من نمیدانی.
گفتم نثارت سازم ه در اشک
گفتا چه گویم در مچکانی
هوش مصنوعی: گفتم که برایت از عشق و محبت بگویم، او در پاسخ گفت: در هنگام گریه چه can بگویم؟
با تو چه ماند خضر و مسیحا
عمری تو هرگز با کس نمانی
هوش مصنوعی: با تو که هستی، دیگر خضر و مسیحا چه ارزشی دارند، چون تو هیچگاه با کسی نمیمانی.
گر از کمال ای مونسه ملولی
رفتم ز پیشت بردم گرانی
هوش مصنوعی: اگر از کمال و زیبایی تو، ای دوست، خسته شوم و از کنار تو بروم، در این حال بار سنگینی را با خود میبرم.

کمال خجندی