شمارهٔ ۹۴۵
زیر پا از زلف مشکین گه گهی میکن نگاه
تا ببینی از تو مسکینان بسی بر خاک راه
شوق آن روی چو آتش گر گنه گیرند و جرم
من سزای آتشم چون بیشتر دارم گناه
بر دو عارضی چون کشید آن طرفه خطها در دو روز
کآن چنان نازک خطی نتوان کشیده در دو ماه
نا گرفت زلف او بوسیدنش خواهم ذقن
تشنه ام من تشنه خواهم یی رسن رفتن به چاه
اشک می آید روان زان نیزتر آه و فغان
می رسد گونی فلان ای دیده و دل راه راه
چون رویم از حسرت آن چشم بر تابوت ما
دوستداران گو بیفشانید بادام سیاه
دوستان گویند میکن بردرش افغان کمال
چون توان کز بیم حاسد أو نتوان کرد آه
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زیر پا از زلف مشکین گه گهی میکن نگاه
تا ببینی از تو مسکینان بسی بر خاک راه
هوش مصنوعی: نگاه کن به زیر پا، جایی که زلفهای مشکی به آرامی میافتند؛ تا ببینی که از تو، اشخاص بیچاره و مسکین زیادی بر خاک قدم گذاشتهاند.
شوق آن روی چو آتش گر گنه گیرند و جرم
من سزای آتشم چون بیشتر دارم گناه
هوش مصنوعی: اگر شوق آن چهره مانند آتش باشد و اگر گناهان من باعث عذاب من شوند، پس من سزاوار آتش هستم، چون گناهانم زیادتر از اندازه است.
بر دو عارضی چون کشید آن طرفه خطها در دو روز
کآن چنان نازک خطی نتوان کشیده در دو ماه
هوش مصنوعی: در دو روز، خطوطی زیبا و نازک بر دو گونه او کشیده شدهاند که اینگونه نازکی را نمیتوان در دو ماه به وجود آورد.
نا گرفت زلف او بوسیدنش خواهم ذقن
تشنه ام من تشنه خواهم یی رسن رفتن به چاه
هوش مصنوعی: من میخواهم زلف او را که به ناگهان به دست آمده، ببوسم. منی که دلم تشنه است، تشنهام و به دنبال راهی هستم تا به چاه بروم.
اشک می آید روان زان نیزتر آه و فغان
می رسد گونی فلان ای دیده و دل راه راه
هوش مصنوعی: چشمانم پر از اشک شده و دردی عمیق در دل دارم. صدای ناله و شکایت از درونم برخاسته و ای دل و ای چشم، راهی را پیدا کن.
چون رویم از حسرت آن چشم بر تابوت ما
دوستداران گو بیفشانید بادام سیاه
هوش مصنوعی: وقتی که من از حسرت به آن چشمان خیره میشوم، ای دوستان، بر روی تابوت ما بادام سیاه بپاشید.
دوستان گویند میکن بردرش افغان کمال
چون توان کز بیم حاسد أو نتوان کرد آه
هوش مصنوعی: دوستان میگویند که تواناییهای کمال را از ترس حسادت دیگران نمیتواند بیان کند یا از آن بهرهمند شود.

کمال خجندی