شمارهٔ ۹۳۳
به ناز کشتن او بازم آرزوست چه چاره
که کس به آرزوی دل نیافت عمر دوباره
چو طفلِ دیده رسن باز شد به حلقه زلفش
برون شدند ز هر گوشه مردمان به نظاره
نساخت با من بی طالع آن ستارهٔ دولت
ستارهٔ سوختهام، زآن به من نساخت ستاره
شب فراق تو از اشک پُرترست دو چشمم
شبی که مه نبود چشم پر بود ز ستاره
ببین علامت یکرنگی و درستی پیمان
نظر مکن به رخ زرد ما و جامهٔ پاره
چگونه هجر تواَم جان به لب رساند ندانم
چنین که بحر غمت را بدید نیست کناره
چه آیتی تو ز رحمت که تا ز ما شدهای گم
نیافتیم نشانت به ختمهای سه پاره
خوش آن زمان که من و تو چو شاه و بنده به راهی
روان شویم روان من پیاده و تو سواره
هماره ورد زبان کمال این بود و بس
که باد ورد زبانش حدیث دوست هماره
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به ناز کشتن او بازم آرزوست چه چاره
که کس به آرزوی دل نیافت عمر دوباره
هوش مصنوعی: چقدر زیباست که باز هم آرزوی کشتن او را دارم، چرا که مردمان از هر سو به تماشا آمدهاند و از این منظر خارج شدهاند.
چو طفلِ دیده رسن باز شد به حلقه زلفش
برون شدند ز هر گوشه مردمان به نظاره
هوش مصنوعی: وقتی که کودک به رشتهای نگاه میکند و آن را به دور حلقهای از مو میزند، من مانند ستارهای سوخته هستم که به خاطر یک نگاه، به او آسیبی نرساندهام.
نساخت با من بی طالع آن ستارهٔ دولت
ستارهٔ سوختهام، زآن به من نساخت ستاره
هوش مصنوعی: در شبی که ستارهها در آسمان کمنور بودند و چشمانم از دیدن آنها پر بود، سرنوشت من به گونهای رقم خورد که با ستارهای خوشبختی یا فخر را احساس کردم.
شب فراق تو از اشک پُرترست دو چشمم
شبی که مه نبود چشم پر بود ز ستاره
هوش مصنوعی: شب جدایی تو، چشمانم از اشک پر شدهاند. به رنگ زرد صورت من و لباس پارهام نگاه نکن.
ببین علامت یکرنگی و درستی پیمان
نظر مکن به رخ زرد ما و جامهٔ پاره
هوش مصنوعی: به نشانهٔ واضح و روشن بودن وفاداری، باید دانست که دریا به خودی خود نمیتواند کنارهای داشته باشد و همیشه در حال تغییر است.
چگونه هجر تواَم جان به لب رساند ندانم
چنین که بحر غمت را بدید نیست کناره
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه میتوانم از دوری تو طاقت بیاورم، چون جانم به لب رسیده است و نتوانستهام به یقین به نشانیات برسم که به من بگوید کجایی.
چه آیتی تو ز رحمت که تا ز ما شدهای گم
نیافتیم نشانت به ختمهای سه پاره
هوش مصنوعی: چقدر زیباست که در لحظهای از رحمت الهی واقعیت را درک کنیم؛ ما در این مسیر، من به طور پیاده و تو با تواناییهای بیشتری به جلو حرکت میکنیم.
خوش آن زمان که من و تو چو شاه و بنده به راهی
روان شویم روان من پیاده و تو سواره
هوش مصنوعی: زمانی خوش است که من و تو مانند شاه و بنده در مسیری باشیم که باد دائم از محبت و یاد دوست سخن بگوید.
هماره ورد زبان کمال این بود و بس
که باد ورد زبانش حدیث دوست هماره
هوش مصنوعی: کمال همیشه میگفت که تنها آرزوی او این است که هیچکس نتوانسته به آرزوهایش در زندگی دوباره برسد.

کمال خجندی