شمارهٔ ۹۲۸
ای نبات قد سبزت شکرستان همه
قد شمشادوشت سرو خرامان همه
رونق کفر بیفزاید از آن روی که برد
فر خال سیهت رونق بازار همه
در سر هندوی زلفین نو آن سودائیست
که به تاراج دهد عقل و دل و جان همه
بهر نظاره که در کوی نو آبند کسان
هست چون گوی سرم در خم چوگال همه
پای در دامن صبر از چه کنم چون شب و روز
دست عشق نو گرفته ست گریبان همه
آبروی من دل سوخته بر باد مده
که حسودی به غرض خام کند نان همه
بلبل باغ وصال تو کمال است اگر
در جهان بسته شود باغ و گلستان همه
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای نبات قد سبزت شکرستان همه
قد شمشادوشت سرو خرامان همه
هوش مصنوعی: ای گیاه، تو با قامت سبزت در شکرستان جلوهگر هستی، مثل سروهایی که با زیبایی و ناز، در حال حرکت و رقص هستند.
رونق کفر بیفزاید از آن روی که برد
فر خال سیهت رونق بازار همه
هوش مصنوعی: رونق و شکوه کفر بیشتر میشود، زیرا وقتی که روح و جذبهی عشق تو پرچمدار باشد، بازار هر چیزی رونق میگیرد.
در سر هندوی زلفین نو آن سودائیست
که به تاراج دهد عقل و دل و جان همه
هوش مصنوعی: در دل زیبایی از موهای هندویی، احساسی وجود دارد که میتواند عقل، دل و جان هر کسی را به راحتی برباید.
بهر نظاره که در کوی نو آبند کسان
هست چون گوی سرم در خم چوگال همه
هوش مصنوعی: برای دیدن افرادی که در کوچه و خیابان میچرخند، من مانند یک توپ در گرداب گردن خودم غرق شدهام.
پای در دامن صبر از چه کنم چون شب و روز
دست عشق نو گرفته ست گریبان همه
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از نبود توانایی و صبر خود در برابر عشق صحبت میکند. او احساس میکند که عشق به قدری در زندگیاش شدت گرفته و او را درگیر کرده که دیگر نمیتواند با صبر خود کنار بیاید. در واقع، هر لحظه و هر روز تحت تأثیر عشق قرار دارد و این وضعیت برایش دشوار شده است.
آبروی من دل سوخته بر باد مده
که حسودی به غرض خام کند نان همه
هوش مصنوعی: لطفاً آبروی مرا که دلسوختهام است، تباه نکن. چرا که حسودان با نیتهای بد خود میتوانند دیگران را به زحمت بیندازند و نانشان را بگیرند.
بلبل باغ وصال تو کمال است اگر
در جهان بسته شود باغ و گلستان همه
هوش مصنوعی: پرنده باغ وصال تو به نهایت زیبایی و کمال است، حتی اگر در سراسر جهان باغ و گلستانی وجود نداشته باشد.

کمال خجندی