شمارهٔ ۸۷۲
که خبر برد به بار از من مبتلای غمگین
که لبش بریخت خونم به بهانه های رنگین
شب هجر دلفروزان چو سحر ندارد امشب
تو هم ای چراغ مجلس به امید صبح منشین
سر ما دگر نخواهد بوجود آستانت
که بخواب هم ببیند همه عمر نقش بالین
بسمنبران بستان ببر ای صبا پیامی
که به بلبل خوش الحان مکنید ناز چندین
اگر آیدم به خلوت چو تو سرو گلعذاری
نکنیم میل صحرا و تفرج ریاحین
دل ازین کمند سودا عجب ار خلاص یابد
مگر آنکه تو گشانی گرهی ز زلف مشکین
چه غریب التفاتی به کمال اگر نمانی
که کنند پادشاهان نظری به حال مسکین
اطلاعات
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
که خبر برد به بار از من مبتلای غمگین
که لبش بریخت خونم به بهانه های رنگین
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر حالتی از غم و اندوه است که فرد به دنبال خبر یا پیغامی درباره وضعیت خود میگردد. او احساس میکند که غم و دردش چنان شدید است که بیاختیار اشکش میچکد و این احساس را با بهانهها و رنگهای مختلف توصیف میکند. بیتردید، درد او واقعیتی تلخ است که از دلش به بیرون میریزد.
شب هجر دلفروزان چو سحر ندارد امشب
تو هم ای چراغ مجلس به امید صبح منشین
هوش مصنوعی: امشب شب جدایی زیباست و مانند سحر روشنایی ندارد. تو هم ای چراغ مجلس، به امید صبح و روشنی فردا ننشین.
سر ما دگر نخواهد بوجود آستانت
که بخواب هم ببیند همه عمر نقش بالین
هوش مصنوعی: دیگر سر ما به درگاه تو نیامده و نمیتواند بیحالی خواب هم ببیند، زیرا تمامی عمر، تصویر تو در خوابش نقش بسته است.
بسمنبران بستان ببر ای صبا پیامی
که به بلبل خوش الحان مکنید ناز چندین
هوش مصنوعی: ای نسیم، به باغ برو و پیامی را به بلبل خوشخوان برسان که چرا اینقدر لحن ناز و غمگین داری؟
اگر آیدم به خلوت چو تو سرو گلعذاری
نکنیم میل صحرا و تفرج ریاحین
هوش مصنوعی: اگر به خلوت بیفتم و مثل تو باشم، دیگر تمایلی به گشت و گذار در دشت و لذت بردن از گلها نخواهم داشت.
دل ازین کمند سودا عجب ار خلاص یابد
مگر آنکه تو گشانی گرهی ز زلف مشکین
هوش مصنوعی: دل در این کمند عشق، عجیب است که اگر رهایی یابد، مگر آنکه تو گرهای از زلف سیاه خود را باز کنی.
چه غریب التفاتی به کمال اگر نمانی
که کنند پادشاهان نظری به حال مسکین
هوش مصنوعی: اگر تو از کمال و زیبایی خود غفلت کنی، چه بسیار عجیب است، زیرا پادشاهان معمولاً به حال و اوضاع آدمهای ضعیف و فقیر توجهی نشان نمیدهند.