شمارهٔ ۸۵۱
دل من عاشق باریست که گفتن نتوان
روز و شب در پی کاریست که گفتن نتوان
این همه چهره که کردیم به خونابه نگار
از غم روی نگاریست که گفتن نتوان
دیده زاندم که زخون خاک درت شست به اشک
بر دل از دیده غباریست که گفتن نتوان
دامنه چون تو گلی کی به کف آرم که رقیب
در تو آویخته خاریست که گفتن نتوان
چشم خونریز ترا دوش به خونم که بریخت
در سر امروز خماریست که گفتن نتوان
با نوای سنگدل از من که رساند که مرا
بر دل از هجر تو باریست که گفتن نتوان
سهل مشمر که به زلف تو در افتاد کمال
که درین دام شکاریست که گفتن نتوان
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دل من عاشق باریست که گفتن نتوان
روز و شب در پی کاریست که گفتن نتوان
هوش مصنوعی: دل من به عشق کسی مشغول است که نمیتوان دربارهاش صحبت کرد. روز و شب در تلاش برای رسیدن به چیزی هستم که نمیتوان آن را توضیح داد.
این همه چهره که کردیم به خونابه نگار
از غم روی نگاریست که گفتن نتوان
هوش مصنوعی: این همه صورتی که به خون و غم آغشته شده، نتیجه درد و اندوهی است که از چهره کسی ناشی میشود که نمیتوان دربارهاش سخن گفت.
دیده زاندم که زخون خاک درت شست به اشک
بر دل از دیده غباریست که گفتن نتوان
هوش مصنوعی: چشمم را باز کردم و دیدم که خون خاک درِ تو را شستشو داده است. بر دل من از اشک، غباری نشسته که نمیتوانم آن را بیان کنم.
دامنه چون تو گلی کی به کف آرم که رقیب
در تو آویخته خاریست که گفتن نتوان
هوش مصنوعی: دامنهی تو مانند گلی است که من هرگز نمیتوانم آن را به دست آورم، زیرا رقیب من به تو چنگ انداخته و مانند خاری در راه من قرار گرفته است که حتی نمیتوانم دربارهاش صحبت کنم.
چشم خونریز ترا دوش به خونم که بریخت
در سر امروز خماریست که گفتن نتوان
هوش مصنوعی: چشمان خونی تو دیشب مرا به گریه انداختند و امروز در حالت نشئگی هستم، حالتی که نمیتوانم دربارهاش صحبت کنم.
با نوای سنگدل از من که رساند که مرا
بر دل از هجر تو باریست که گفتن نتوان
هوش مصنوعی: با صدای بیرحم، چه کسی میتواند به من بگوید که چقدر درد فراق تو بر دلم سنگینی میکند و این احساس را نمیتوان به زبان آورد؟
سهل مشمر که به زلف تو در افتاد کمال
که درین دام شکاریست که گفتن نتوان
هوش مصنوعی: نباید کار را ساده بگیری که گرفتار زلف تو شدم، زیرا این موضوع به حدی پیچیده و عمیق است که نمیتوان به راحتی دربارهاش صحبت کرد.