گنجور

شمارهٔ ۷۴۹

شبی که بی رخ آن شمع مه جبین باشم
به ناله همدم و با درد همنشین باشم
مرا که مهر دلفروز در دلست چو صبح
به صادقیست که بی آ. آنشین باشم
گرم مجال بود در حریم حضرت دوست
چرا مقید فردوس و حورعین باشم
ترا که خرمن مشک است گرد ماه چه باک
اگرچه من ز گدایان خوشه چین باشم
کمال عاشق و رندست حالیا ز ازل
زهی سعادت اگر تا ابد چنین باشم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شبی که بی رخ آن شمع مه جبین باشم
به ناله همدم و با درد همنشین باشم
هوش مصنوعی: در شبی که بدون چهره آن معشوق مانند شمع روشن هستم، باید با ناله و شکایت همدم خود و با درد و رنجی که دارم، همراه باشم.
مرا که مهر دلفروز در دلست چو صبح
به صادقیست که بی آ. آنشین باشم
هوش مصنوعی: من که در دل خود محبتی چون خورشید دارم، مانند صبحی هستم که بدون صداقت نمی‌توانم به زندگی ادامه دهم.
گرم مجال بود در حریم حضرت دوست
چرا مقید فردوس و حورعین باشم
هوش مصنوعی: اگر فرصتی برای نزدیکی به خداوند فراهم باشد، چرا باید به بهشت و زیبایی‌های آن فکر کنم؟
ترا که خرمن مشک است گرد ماه چه باک
اگرچه من ز گدایان خوشه چین باشم
هوش مصنوعی: تو همچون خرمنی از مشک هستی که در دور ماه می‌درخشد، پس چه نگرانی داری اگر من فقط از گدایان خوشه‌چین باشم.
کمال عاشق و رندست حالیا ز ازل
زهی سعادت اگر تا ابد چنین باشم
هوش مصنوعی: عاشق واقعی و زیرک در حال حاضر در اوج کمال است؛ درست از آغاز، خوشبختی بزرگی است اگر من تا ابد همین‌طور باقی بمانم.