گنجور

شمارهٔ ۷۴۰

زیر لب قند مکرر سخنت را گفتم
گر ترا هیچ نگفتم دهنت را گفتم
گرچه گفتم به شبیخون در دلها شکنی
آن سخن زلف شکن در شکست را گفتم
از سخن های لطیفم ز تری آب چکد
هر سخن کز دل صافی بدنت را گفتم
ذقت دیدم و گفتم که تو سیبی و بهی
هرچه آمد به دهانم ذقت را گفتم
من به جانت که نگفتم تن تو برگ گل است
بلباس دگری پیرهنت را گفتم
دست برداشت بی سرو و به من آمین گفت
هر دعائی که سحر جان و تنت را گفتم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زیر لب قند مکرر سخنت را گفتم
گر ترا هیچ نگفتم دهنت را گفتم
هوش مصنوعی: به آرامی و به طور غیرمستقیم از زیبایی کلامت و سخنانت تعریف کردم، حتی اگر به طور مستقیم با تو صحبت نکردم، به همه چیز در مورد تو اشاره کردم.
گرچه گفتم به شبیخون در دلها شکنی
آن سخن زلف شکن در شکست را گفتم
هوش مصنوعی: با وجود اینکه من گفتم با حمله به دل‌ها می‌توانی آن را بشکنی، در واقع من منظورم از آن سخن، شکست زلف زیباست.
از سخن های لطیفم ز تری آب چکد
هر سخن کز دل صافی بدنت را گفتم
هوش مصنوعی: از کلام نیکو و زیبا من، هر سخنی که از دل پاکم می‌جوشد، همچون آبی زلال و خالص بر زمین می‌ریزد.
ذقت دیدم و گفتم که تو سیبی و بهی
هرچه آمد به دهانم ذقت را گفتم
هوش مصنوعی: من تو را دیدم و گفتم تو مانند سیب و گلابی هستی؛ هرچه که به دهانم آمد، درباره تو گفتم.
من به جانت که نگفتم تن تو برگ گل است
بلباس دگری پیرهنت را گفتم
هوش مصنوعی: من به روح و جان تو اشاره نکردم که بدن تو مانند گل است، بلکه درباره لباس دیگری که به تن داری صحبت کردم.
دست برداشت بی سرو و به من آمین گفت
هر دعائی که سحر جان و تنت را گفتم
هوش مصنوعی: دستش را برداشت و بدون اینکه حرفی بزند، برای من دعا کرد و هر دعایی که برای جان و جسم تو در سحرگاهی بیان کردم، به آن «آمین» گفت.