گنجور

شمارهٔ ۷۴

آه که از حال من یب ندانست
مردم و درد دلم طبیب ندانست
گل مگر این بی وفانی از پی آن کرد
کز دل مجروح عندلیب ندانست
عقل ز هر کسی که ماجرای تو پرسید
هیچ کس این قصه عجیب ندانست
تا دل آواره در کمند تو افتاد
هیچ کس احوال آن غریب ندانست
خلق چه داند مراد خاطر ما را
کام محبان بجز حبیب ندانست
دوش بر آن در چه عیشها که نمودم
با سگ کویش که آن رقیب ندانست
هم به مرادی رسد کمال که کس را
از کرم دوست بی نصیب ندانست

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آه که از حال من یب ندانست
مردم و درد دلم طبیب ندانست
هوش مصنوعی: آه، که مردم حال مرا نمی‌دانند و درد درونم را هیچکس نمی‌شناسد.
گل مگر این بی وفانی از پی آن کرد
کز دل مجروح عندلیب ندانست
هوش مصنوعی: این گل چرا باید به این بی‌وفایی ادامه دهد، در حالی که بلبل مجروح حتی نمی‌داند که چه بر سر دلش آمده است؟
عقل ز هر کسی که ماجرای تو پرسید
هیچ کس این قصه عجیب ندانست
هوش مصنوعی: هر کسی که از من درباره‌ی ماجرای تو سوال کرد، نتوانست این داستان عجیب را درک کند.
تا دل آواره در کمند تو افتاد
هیچ کس احوال آن غریب ندانست
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل بی‌تاب و آواره به دام تو افتاد، هیچ‌کس از حال این غریب خبر نداشت.
خلق چه داند مراد خاطر ما را
کام محبان بجز حبیب ندانست
هوش مصنوعی: مردم چه می‌دانند که ما در دل داریم، جز محبوب خود کسی نمی‌داند که عاشقان چه می‌خواهند.
دوش بر آن در چه عیشها که نمودم
با سگ کویش که آن رقیب ندانست
هوش مصنوعی: جشن و خوشی‌هایی را که شب گذشته در کنار در خانه محبوب به همراه سگ او گذراندم، هیچ کس از رقیب خبر نداشت.
هم به مرادی رسد کمال که کس را
از کرم دوست بی نصیب ندانست
هوش مصنوعی: هر کسی به آرزوی خود می‌رسد و هیچ‌کس را از لطف و بخشش دوستان بی‌نصیب نمی‌داند.