شمارهٔ ۷۲۲
در دست در درونم درمان آن ندانم
ساقی بیار جامی پ ز زهرو وارهانم
از پیش بر گرفتم رخت وجود پیش آی
تا یک نفی ببینم روی نو پس نمانم
دوراست کوی جانان ای باد و من ضعیفم
فریاد جان من رس و آن جایگاه رسانم
جانم بکاست چون شمع ای باد صبح آخر
از گشتنم چه خواهی من خود ز مردگانم
جور من از طبیب است درد من از جیب است
آن غصه با که گویم این قصه با که رانم
در بند تن دریغ است جان پری نژادم
دیوانه وار ناگه رنجیر بگسلانم
حال کمال گفتم یک شمه ای بگویم
چون مهربان ندیدم شهر است بر دهانم
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در دست در درونم درمان آن ندانم
ساقی بیار جامی پ ز زهرو وارهانم
هوش مصنوعی: در درون من دردی وجود دارد که نمیدانم چگونه درمانش کنم، ای ساقی، یک جام بیاور تا از زهر این درد رها شوم.
از پیش بر گرفتم رخت وجود پیش آی
تا یک نفی ببینم روی نو پس نمانم
هوش مصنوعی: من بار وجودم را به دوش کشیدم و از آن جدا شدم. حالا بیایید تا به تماشای زیبایی جدیدی بنشینم و از این دنیای مادی دور شوم.
دوراست کوی جانان ای باد و من ضعیفم
فریاد جان من رس و آن جایگاه رسانم
هوش مصنوعی: ای باد، راه دوری تا محبوبم وجود دارد و من به شدت ضعیف هستم. فریاد بزن تا جانم را برسانی و به آنجا که محبوبم هست برسانی.
جانم بکاست چون شمع ای باد صبح آخر
از گشتنم چه خواهی من خود ز مردگانم
هوش مصنوعی: ای صبح، جانم مانند شمع کمنور شده است. از کهنه شدن من چه سودی میبری؟ من خود از زمره مردگانم.
جور من از طبیب است درد من از جیب است
آن غصه با که گویم این قصه با که رانم
هوش مصنوعی: درد و رنج من ناشی از درمانهایی است که میکند، اما دردی که احساس میکنم به خاطر کمبود مالی است. این غم و اندوه را نمیدانم با که باید در میان بگذارم و داستان خود را برای که تعریف کنم.
در بند تن دریغ است جان پری نژادم
دیوانه وار ناگه رنجیر بگسلانم
هوش مصنوعی: در قید جسم، جان من که از نژاد پری است، بسیار افسرده است. ناگهان میخواهم زنجیرهای محدود کننده را پاره کنم.
حال کمال گفتم یک شمه ای بگویم
چون مهربان ندیدم شهر است بر دهانم
هوش مصنوعی: حال که به اوج کمال رسیدهام، میخواهم اندکی صحبت کنم. چرا که در میان انسانها، مهربانی را ندیدهام و این موضوع بر زبانم جاری میشود.
حاشیه ها
1402/01/09 01:04
علیرضا صابر
جانم بکاست چون شمع ای باد صبح آخر
از کشتنم چه خواهی من خود ز مردگانم
چقدر زیبا اوج به اخر خط رسیدن رو توصیف میکنه...