گنجور

شمارهٔ ۷۱۸

حقوق ناز و عتاب حبیب من دانم
تو حق شناس نئی ای رقیب من دانم
نهاده بر سر خوان عشق او کباب جگر
به نیت که نهاد آن نصیب من دانم
چو من کشیده ام از جور او بسی فریاد
چه‌ها کشید ز گل عندلیب من دانم
نهفته‏ معنى‏ نازک بسى است در خط يار
تو فهم آن نکنی ای ادیب من دانم
دلم به زلف تو چونست ازین غریب مپرس
که شام چون گذرد بر غریب من دانم
صبا چه گفت شنیدی به من رها کن زلف
که عطرسای منم قدر طببه من دانم
کمال غم مخور از درد دل که دلبر گفت
که این علاج نداند طبیب من دانم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حقوق ناز و عتاب حبیب من دانم
تو حق شناس نئی ای رقیب من دانم
هوش مصنوعی: من می‌دانم که تو به زیبایی و محبت‌های محبوبم آگاه هستی و به آن احترام می‌گذاری، اما تو را به عنوان رقیب خود نمی‌دانم و این را بخوبی می‌فهمم.
نهاده بر سر خوان عشق او کباب جگر
به نیت که نهاد آن نصیب من دانم
هوش مصنوعی: در مهمانی عشق او، انتظار دارم که در این سفره، کباب جگر بر سر سفره قرار گیرد و من هم نصیب خود را از این عشق دریافت کنم.
چو من کشیده ام از جور او بسی فریاد
چه‌ها کشید ز گل عندلیب من دانم
هوش مصنوعی: مثل من که از ظلم او فریادهای زیادی سر داده‌ام، پرنده‌ی گل که ناله کرده، من می‌دانم چه دردهایی را کشیده است.
نهفته‏ معنى‏ نازک بسى است در خط يار
تو فهم آن نکنی ای ادیب من دانم
هوش مصنوعی: در خط یار، معانی ظریف و پنهانی وجود دارد که تو، ای ادیب، نمی‌توانی آن‌ها را درک کنی؛ اما من به خوبی از آن‌ها آگاه هستم.
دلم به زلف تو چونست ازین غریب مپرس
که شام چون گذرد بر غریب من دانم
هوش مصنوعی: دل من نسبت به موهای تو چگونه است، از این غریبی نپرس؛ زیرا وقتی شب بگذرد، من می‌دانم که چه بر من خواهد گذشت.
صبا چه گفت شنیدی به من رها کن زلف
که عطرسای منم قدر طببه من دانم
هوش مصنوعی: نسیم چه پیامی به تو داد؟ به من بگو که زلفم را رها کن، چون من همچون عطر و بوی خوشی هستم و ارزش وجودم را می‌دانم.
کمال غم مخور از درد دل که دلبر گفت
که این علاج نداند طبیب من دانم
هوش مصنوعی: غم را به دل راه نده؛ دلبر گفته است که پزشک نمی‌تواند این درد را درمان کند، اما من راه علاج آن را می‌دانم.