شمارهٔ ۷۰۰
بی تو نفسی که زنده مانم
اگر می کشیم سزای آنم
هرگز نبرم زنیغ نو مهر
گر کارد رسد به استخوانم
دل را ز لبت چو سازم آگاه
بر سوخته نمک فشانم
این سوز درون ز سوختن نیست
نا ساختن تو سوخت جانم
گفتی غم تو خورم چه دانی
غمخواره اگر تونی چه دانم
خونابه دل مرا حلال است
ای دیده که من نمی چکانم
گویند کمال بر در دوست
از خاک کم است بیش از آنم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بی تو نفسی که زنده مانم
اگر می کشیم سزای آنم
هوش مصنوعی: بدون تو، زندگی برایم بیمعناست و اگر من را بکشند، سزاوار آن هستم.
هرگز نبرم زنیغ نو مهر
گر کارد رسد به استخوانم
هوش مصنوعی: هرگز مهر و محبت را از خود دور نمیکنم، حتی اگر مشکلات به جایی برسد که به من آسیب برسانند.
دل را ز لبت چو سازم آگاه
بر سوخته نمک فشانم
هوش مصنوعی: اگر دل را از لبت مطلع سازم، بر عشق سوختهام نمک میپاشم.
این سوز درون ز سوختن نیست
نا ساختن تو سوخت جانم
هوش مصنوعی: این درد و رنجی که در درونم حس میکنم، به خاطر آتش سوزانندهای نیست، بلکه ناشی از این است که تو سبب زوال و نابودی جان من شدهای.
گفتی غم تو خورم چه دانی
غمخواره اگر تونی چه دانم
هوش مصنوعی: گفتی که من غم تو را بخورم، اما چه میدانی که غمخوار واقعی چه حسی دارد؟ اگر تو غم نداشته باشی، من از چه چیزی میتوانم خبر داشته باشم؟
خونابه دل مرا حلال است
ای دیده که من نمی چکانم
هوش مصنوعی: چشمان من، برای من مهم نیست که دلخونم را نشان دهم.
گویند کمال بر در دوست
از خاک کم است بیش از آنم
هوش مصنوعی: میگویند که برای رسیدن به کمال، باید از دوستی و محبت کم گذاشت، اما من بیش از آنچه که معمول است، حاضر به فدای دلبستگیام هستم.