گنجور

شمارهٔ ۶۱۳

تو زما وصف آن جمال مپرس
لب او بین و از زلال مپرس
عقل گفتا به روی او چو نی
گفتمش روی بین و حال مپرس
گفته ای در سر که رفت سرت
چون شد این قصه پایمال مپرس
ای دل احوال ضعف خود ز طبیب
چون نباشد ترا مجال مپرس
با تو ای بی وفا که گفت بگوی
که همه عمر از کمال مپرس

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تو زما وصف آن جمال مپرس
لب او بین و از زلال مپرس
هوش مصنوعی: از تو نمی‌خواهم که درباره‌ی زیبایی او چیزی بپرسی، کافی است که لبانش را ببینی و از زیبایی‌های آن بگوید.
عقل گفتا به روی او چو نی
گفتمش روی بین و حال مپرس
هوش مصنوعی: عقل می‌گوید که به چهره‌اش نگاه کن و از حال او سوال نکن.
گفته ای در سر که رفت سرت
چون شد این قصه پایمال مپرس
هوش مصنوعی: نگوید که چطور این ماجرا برایت پیش آمده، چون گذشته و خاطراتت رنجی را به دوش می‌کشند که تنها خودت می‌دانی.
ای دل احوال ضعف خود ز طبیب
چون نباشد ترا مجال مپرس
هوش مصنوعی: ای دل، وقتی که از بیماری خود نمی‌توانی با پزشک صحبت کنی، پس بیهوده از او حال خود را نپرس.
با تو ای بی وفا که گفت بگوی
که همه عمر از کمال مپرس
هوش مصنوعی: ای بی وفا، تو که همیشه از من خواستی تا در مورد کمال حرف بزنم، حالا بگذار بدانم که در تمام عمر باید از این مسأله بپرهیزم.