شمارهٔ ۵۷۶
چندان بگریم بر در آن بیوفا شام و سحر
کز آب چشمم آورد سروی از آنجا سر بدر
جنگی که می بود از حمید با آن سگان کو مرا
دوشینه با خاک درش کردیم با هم در بدر
تا نکهت او بشنود آن زلف در هر جانبی
گردید با باد صبا گلزارها را سر بسر
چون سینه سازد دل سپر از شوق پیکان تو جان
آید به سینه منتظر چون تیر از آن سوی بر جگر
مسکینی و افتادگی زیبد ز زلف و خال او
هر یک چو با روی نکو دارند سودای دگر
ای دیده لوح چهره را با اشک رنگین نقش کن
نقش رخی داری هوس بنویس پند ما به زر
پیوسته دارند آن دو لب مهر خموشی بر زبان
دارند گونی بی سخن رازی میان یکدگر
گر بر کبوتر نامه شوقم گرانی می کند
گو نامه بگذار و مرا در بر بگیر آنجا ببر
در جنگ رفت آن صف شکن آمد سپرمانع شدن
او جنگ با تیر و کمان کرد و عاشق با سپر
زینسان که دارد چشم او هر سوز مژگان نینها
از ما کمال آن شوخ را آسان بود قطع نظر
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چندان بگریم بر در آن بیوفا شام و سحر
کز آب چشمم آورد سروی از آنجا سر بدر
هوش مصنوعی: من به اندازهای برای وفای آن معشوق بیوفا گریانم که در شام و سحر، اشکهای من به قدری جاری شده که درختی از آنجا سر برآورده است.
جنگی که می بود از حمید با آن سگان کو مرا
دوشینه با خاک درش کردیم با هم در بدر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به جنگی اشاره میکند که در آن حمید با گروهی از دشمنان درگیر شده است. او از خاطرات جنگ و دوستیهایی که در آن زمان شکل گرفته یاد میکند و به یاد میآورد که چگونه با یکدیگر در برابر دشمنان ایستادگی کردهاند و پیروزیها و شکستها را تجربه کردهاند. این تصویر از همکاری و همبستگی در شرایط سخت زندگی را به نمایش میگذارد.
تا نکهت او بشنود آن زلف در هر جانبی
گردید با باد صبا گلزارها را سر بسر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و شگفتی یک زلف میپردازد که در هر گوشهای از زمین میچرخد و با نسیم صبحگاهی، بوی خوشی را به گلزارها میآورد. به بیان دیگر، زلفی که بوی خوش و نیکویی دارد، بهواسطه وزیدن باد، تاثیر خودش را در همه جا میگذارد و شکوفهها و گلها را سرشار از عطر میکند.
چون سینه سازد دل سپر از شوق پیکان تو جان
آید به سینه منتظر چون تیر از آن سوی بر جگر
هوش مصنوعی: وقتی دل از شوق تو به سینهام میزند، انگار سپری ساخته که آماده مقابله با تیرهای عشق توست. جانم در سینهام در انتظار توست، مانند تیری که از دور به سمت جگر میآید.
مسکینی و افتادگی زیبد ز زلف و خال او
هر یک چو با روی نکو دارند سودای دگر
هوش مصنوعی: عزت و وقار به تو میآید، زیرا زلف و خال او هر کدام در کنار چهره زیبا، هوس و آرزویی دیگر را در دل دارند.
ای دیده لوح چهره را با اشک رنگین نقش کن
نقش رخی داری هوس بنویس پند ما به زر
هوش مصنوعی: ای چشم، با اشکهای رنگین، چهره را ترسیم کن. تو چهرهای داری که آرزوی تصویر آن را داریم. اندیشههای ما را با طلا بنویس.
پیوسته دارند آن دو لب مهر خموشی بر زبان
دارند گونی بی سخن رازی میان یکدگر
هوش مصنوعی: دو لب که همیشه خاموشی را حفظ میکنند، در دل خود رازی دارند که هیچکس از آن خبر ندارد.
گر بر کبوتر نامه شوقم گرانی می کند
گو نامه بگذار و مرا در بر بگیر آنجا ببر
هوش مصنوعی: اگر نامه شوق من بر دوش کبوتر سنگینی کند، پس تو نامه را بگذار و مرا در آغوش بگیر و به آنجا ببر.
در جنگ رفت آن صف شکن آمد سپرمانع شدن
او جنگ با تیر و کمان کرد و عاشق با سپر
هوش مصنوعی: در جنگ، او که صف را شکسته بود، به میدان رفت و سپرهایی ایجاد کرد که مانعی در برابر تیرها و کمانها بود. عاشق نیز همانند او با سپر به میدان آمد و برای محبوبش جنگید.
زینسان که دارد چشم او هر سوز مژگان نینها
از ما کمال آن شوخ را آسان بود قطع نظر
هوش مصنوعی: چشم آن معشوق به قدری جذاب و تاثیرگذار است که حتی با یک نگاه هم میتواند دل را برباید و درد و رنج عشق را به راحتی از ما بگیرد.