گنجور

شمارهٔ ۵۵۴

همه کس را نظری از تو تمنا باشد
این نوع همه از دیده بینا باشد
دوش در خواهش یک بوسه رقیب تو مرا
چیزها گفت که دشنام تو حلوا باشد
تیر و خنجر فکن از دست و بنازیم بکش
چند بر جان و سرم منت اینها باشد
خط نشد شسته به آب از ورق عارض تو
آن مرکب مگر از درد دل ما باشد
بار ما روی چو مه دارد و بالای چو سرو
کس ندیدست چنین مه که به بالا باشد
تا کی ای مناسب از حد زدنم ترسانی
پیشه مستان چه بود حد تو پیدا باشد
گرچه چون چشم خود افتاده بکنجی است کمال
با خیال تو مپندار که بینا باشد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همه کس را نظری از تو تمنا باشد
این نوع همه از دیده بینا باشد
هوش مصنوعی: هر کسی آرزوی نگاهی از جانب تو را دارد و این که همه این احساسات با چشمانی آگاه و بینا دیده می‌شود.
دوش در خواهش یک بوسه رقیب تو مرا
چیزها گفت که دشنام تو حلوا باشد
هوش مصنوعی: دیروز در درخواست یک بوسه از رقیبت، چیزهایی به من گفت که باعث شد دشنام تو مثل شیرینی به نظر برسد.
تیر و خنجر فکن از دست و بنازیم بکش
چند بر جان و سرم منت اینها باشد
هوش مصنوعی: هرچند که ممکن است آسیب ببینم یا خطر کنم، اما به این کیفیت از زندگی و زیبایی‌ها ادامه می‌دهم و از آن‌ها لذت می‌برم. پذیرای چالش‌ها هستم و هر آسیبی را به جان می‌خرم، زیرا این تجربیات ارزشمند هستند.
خط نشد شسته به آب از ورق عارض تو
آن مرکب مگر از درد دل ما باشد
هوش مصنوعی: خطی که به روی چهره‌ات نقش بسته، با آب شسته نمی‌شود؛ این اثر، گویی تنها از درد دل ما نشأت گرفته است.
بار ما روی چو مه دارد و بالای چو سرو
کس ندیدست چنین مه که به بالا باشد
هوش مصنوعی: شکوه و زیبایی او مانند ماهی است که بر دوش دارد و قامت بلندش مانند سرو است. هیچ‌کس تا به حال چنین زیبایی را ندیده است که هم چهره‌اش به مانند ماه باشد و هم قامتش به بلندی سرو.
تا کی ای مناسب از حد زدنم ترسانی
پیشه مستان چه بود حد تو پیدا باشد
هوش مصنوعی: تا کی می‌خواهی من را از عبور از مرزهایم بترسانی؟ پیشه و هنر می‌گساران چیست که حد و مرز تو همیشه روشن و مشخص باشد؟
گرچه چون چشم خود افتاده بکنجی است کمال
با خیال تو مپندار که بینا باشد
هوش مصنوعی: هرچند که اوضاع و احوال من به گونه‌ای است که مانند چشم خودم در گوشه‌ای افتاده‌ام و از تو دورم، اما خیال نکن که در این حالت کسی هستم که نمی‌توانم ببینم و درک کنم.