گنجور

شمارهٔ ۵۴۹

هرگزم روزی نداد آن طرفة بغداد داد
خرمن امید را زآن کرده ام بر باد باد
آخر ای سرو چمن دل بنده بالای تست
ور نه اول ما در فطرت مرا آزاد زاد
زادم از خون جگر تا کی کنی در هجر خویش
بس بود ما را در این ره عشق مادر زاد زاد
دل که نبود آتشین در عشق تو بی آب به
جان که نبود خاک ره در کوی تو برباد باد
چون ز گلزار رخت باد صبا آرد نسیم
هر نفس گردد دلم زآن زلف چون شمشاد شاد
بر سر کوی هر شب میزنم فریاد و اه
بود که از ما آیدت زین ناله و فریاد باد
گوش خوش میکن کمال از وعده جانان و بس
زانکه من نشنیده ام کان بت کسی را داد داد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هرگزم روزی نداد آن طرفة بغداد داد
خرمن امید را زآن کرده ام بر باد باد
هوش مصنوعی: هرگز روزی از آن خوشی و زیبایی بغداد نصیبم نشد. امیدهایم را به خاطر آنچه بر سرم آمده، به باد داده‌ام.
آخر ای سرو چمن دل بنده بالای تست
ور نه اول ما در فطرت مرا آزاد زاد
هوش مصنوعی: در نهایت ای سرو چمن، دل من به تو وابسته است؛ وگرنه در ابتدا، من بر اساس طبیعت خود آزاد متولد شدم.
زادم از خون جگر تا کی کنی در هجر خویش
بس بود ما را در این ره عشق مادر زاد زاد
هوش مصنوعی: من از درد و رنج زیادی به دنیا آمده‌ام، اما تا کی می‌خواهی در تنهایی و دوری خودم مرا نگه‌داری؟ برای ما در این راه عشق کافی است، من از ابتدا برای عشق به دنیا آمده‌ام.
دل که نبود آتشین در عشق تو بی آب به
جان که نبود خاک ره در کوی تو برباد باد
هوش مصنوعی: اگر دل در عشق تو مانند آتش نمی‌سوزد، پس چرا بی‌وجودی می‌تواند جان داشته باشد؟ در کوی تو که خاک و زمین نیست، پس باد چه ارزش دارد؟
چون ز گلزار رخت باد صبا آرد نسیم
هر نفس گردد دلم زآن زلف چون شمشاد شاد
هوش مصنوعی: وقتی که نسیم صبحگاهی از باغ چهره تو را می‌برد، هر بار که نفس می‌کشم، دلم به خاطر آن موهای زیبا شاد می‌شود.
بر سر کوی هر شب میزنم فریاد و اه
بود که از ما آیدت زین ناله و فریاد باد
هوش مصنوعی: هر شب در خیابان فریاد می‌زنم و ناله می‌کنم، که شاید صدای من به تو برسد.
گوش خوش میکن کمال از وعده جانان و بس
زانکه من نشنیده ام کان بت کسی را داد داد
هوش مصنوعی: گوشم را به زیبایی‌های عشق و وعده‌های محبوب پر کرده‌ام و جز این، به هیچ چیز دیگری اهمیت نمی‌دهم؛ چون هرگز نشنیده‌ام که معشوقی به کسی محبت کرده باشد.