شمارهٔ ۵۳۰
نمی خواهم که کسی با آن شکر لب هم نفس باشد
ولی هر جا که شیرین ست غوغای مگس باشد
طبیب احوال من پرسید گفتم زلف او دال است
گر اهل حکمت است او را همین یک حرف بس باشد
از آن لب گفتم ار بورسی دهی بیش از کنارم ده
بگفت این نکته نشنیدی که حلوا باز بس باشد
شنیدم کآن صنم را هست با عشاق دلسوزی
ولی ز آن گونه دلسوزی که آتش را به خس باشد
فلک بر آفتاب و مه رساند پایه قدرم
گرم با خاک پای تو چو زلفت دسترس باشد
کمال از لطف طبع آمد اسیر عشق مهرویان
چو بلبل کز خوش آوازی گرفتار قفس باشد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نمی خواهم که کسی با آن شکر لب هم نفس باشد
ولی هر جا که شیرین ست غوغای مگس باشد
هوش مصنوعی: نمیخواهم که کسی با زیبایی و شیرینیاش در کنارم باشد، اما در هر جایی که شیرینی وجود دارد، حتماً باید حشراتی مثل مگس هم وجود داشته باشند.
طبیب احوال من پرسید گفتم زلف او دال است
گر اهل حکمت است او را همین یک حرف بس باشد
هوش مصنوعی: پزشک حال من را پرسید و من گفتم که زلف او نشانهای از حال من است. اگر او حکمت را درک کند، همین یک جمله برایش کافی است.
از آن لب گفتم ار بورسی دهی بیش از کنارم ده
بگفت این نکته نشنیدی که حلوا باز بس باشد
هوش مصنوعی: اگر تو از آن لبان زیبا چیز بیشتری بخواهی، بیشتر از آنچه که کنارم هست، دریغ نکن. اما او به من گفت: آیا این نکته را نشنیدی که حلوا تنها به اندازهی خود کافی است؟
شنیدم کآن صنم را هست با عشاق دلسوزی
ولی ز آن گونه دلسوزی که آتش را به خس باشد
هوش مصنوعی: شنیدم که آن معشوق با عاشقان دلسوزی میکند، اما نوع دلسوزیاش شبیه دلسوزیای است که بر آتش خس و خاشاک میریزد.
فلک بر آفتاب و مه رساند پایه قدرم
گرم با خاک پای تو چو زلفت دسترس باشد
هوش مصنوعی: آسمان به آفتاب و ماه مقام و ارزش من را میافزاید، اما وقتی که پای من به خاک تو برسد، دستیابی به زیباییهای تو ممکن میشود.
کمال از لطف طبع آمد اسیر عشق مهرویان
چو بلبل کز خوش آوازی گرفتار قفس باشد
هوش مصنوعی: کمال و زیبایی حاصل نیکی و لطافت در دل است، همانطور که بلبل به خاطر صدای دلنشینش به عشق محبوبان گرفتار میشود و در قفس محبوس میگردد.