شمارهٔ ۵۲۴
می برند از تو جفا بی سرو سامانی چند
چند ریزی به خطا خون مسلمانی چند
کشور حس بتان کرد پریشان سر زلف
که نخوردند غم حال پریشانی چند
رفته پیکان تو در سینه و خون آمده گیر
خود چه آید ز دل و دیده گریانی چند
از رخ آویختهای هر طرفی زلف بخم
تا بری گوی دلی چنه به چوگانی چند
بی منت رفتنه گلزار چه دامن گیرست
پاره گیر ای گل نورست گریبانی چند
زاهدان فایده عشق ندانند که چیست
نکند فایده این نکته نادانی چند
می کشیدی ز جگر تیر تو یک روزی کمال
بافت در آتش دل تافته پیکانی چند
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
می برند از تو جفا بی سرو سامانی چند
چند ریزی به خطا خون مسلمانی چند
هوش مصنوعی: به تو ظلم میکنند و در شرایط بیثباتی قرار داری، ولی تو با اندک اشتباهی، جان مسلمانانی را به خطر میاندازی.
کشور حس بتان کرد پریشان سر زلف
که نخوردند غم حال پریشانی چند
هوش مصنوعی: کشور عشق برای معشوقهها دچار آشفتگی شد، چون که دیگران غم و حال پریشانی را تجربه نکردند.
رفته پیکان تو در سینه و خون آمده گیر
خود چه آید ز دل و دیده گریانی چند
هوش مصنوعی: پیکان تو در قلبم نشسته و خونریزی کرده است. حالا ببین درون دل و چشمانم چه حال و احوالی دارم و چند بار اشک ریختهام.
از رخ آویختهای هر طرفی زلف بخم
تا بری گوی دلی چنه به چوگانی چند
هوش مصنوعی: موهایی که به طرفین افتادهاند، زیبا و پیچیدهاند و مانند حلقههایی زیبا به دور چهره درخشیدهاند. با دیدن این زیبایی، دل آدمی تمایل پیدا میکند تا در سکوت و آرامش، در دنیای آن زیبایی غرق شود.
بی منت رفتنه گلزار چه دامن گیرست
پاره گیر ای گل نورست گریبانی چند
هوش مصنوعی: نبود خوشی و لذت از گلزار، باعث شده که دلایل و مشکلات بسیاری برای او پیش بیاید. ای گل، تو چقدر نورانی و زیبا هستی، اما باید با خودت چندین گره و مشکل را هم حمل کنی.
زاهدان فایده عشق ندانند که چیست
نکند فایده این نکته نادانی چند
هوش مصنوعی: زاهدان که به زندگی عارفانه مشغول هستند، به درستی نمیدانند عشق چه بهره و فایدهای دارد. این ناآگاهی و عدم درک عمیق از موضوع عشق، نشانهای از نادانی آنهاست.
می کشیدی ز جگر تیر تو یک روزی کمال
بافت در آتش دل تافته پیکانی چند
هوش مصنوعی: روزی تو با تیر خود به من آسیب میزدی، در حالی که کمال در آتش دلش چند پیکان را بافت.