شمارهٔ ۴۶
گر بری چون سر زلف این دل سودایی را
با پای بوس تو کشد این دل شیدایی را
من ازین در نروم زانکه بجانی نرسد
هیچکاری به طلب عاشق هر جایی را
روی ننموده گرفتم که روی از بر ما
به کجا میبری این خوبی و زیبایی را
چه ورنها که کهن کرد به دفتر گل سرخ
تا بیاموخت ز رویت چمنآرایی را
خار مژگان منگر پای بنه بر سر چشم
که زیانی نرسد از مژه بینایی را
روی زاهد نکند آرزو این چشم نرم
میل خشکی نکند مردم دریایی را
در نگیرد دمت ای ناصح دانا به کمال
تا بر آتش ننهی دفتر دانایی را
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر بری چون سر زلف این دل سودایی را
با پای بوس تو کشد این دل شیدایی را
هوش مصنوعی: اگر دل پریشان من را مانند رشتههای موهایت، با پای خودت بکشانی، این دل عاشق را به دنبالت روانه میکنم.
من ازین در نروم زانکه بجانی نرسد
هیچکاری به طلب عاشق هر جایی را
هوش مصنوعی: من از این در بیرون نمیروم، زیرا هیچکس به عشق نمیرسد و کار خاصی از کسی برنمیآید.
روی ننموده گرفتم که روی از بر ما
به کجا میبری این خوبی و زیبایی را
هوش مصنوعی: من روی تو را ندیدهام و حالا میپرسم که این زیبایی و خوبی را به کجا میبری و دور از ما میکنی.
چه ورنها که کهن کرد به دفتر گل سرخ
تا بیاموخت ز رویت چمنآرایی را
هوش مصنوعی: چقدر گل سرخ در دفتر خود نوشته است تا از زیبایی چمنتان بیاموزد.
خار مژگان منگر پای بنه بر سر چشم
که زیانی نرسد از مژه بینایی را
هوش مصنوعی: به چشمانم خیره نشو و بر سر چشمم قدم نگذار؛ زیرا که مژههایم به تو آسیبی نمیرسانند.
روی زاهد نکند آرزو این چشم نرم
میل خشکی نکند مردم دریایی را
هوش مصنوعی: این چشم لطیف هیچ آرزویی را برای نگاه کردن به چهره زاهد ندارد و حتی نمیتواند به خشکی احساس کند. او نمیتواند دل مردمی را که مانند دریا گسترده و عمیق هستند، درک کند.
در نگیرد دمت ای ناصح دانا به کمال
تا بر آتش ننهی دفتر دانایی را
هوش مصنوعی: ای ناصح آگاه، نگذار که به دمت افتد، تا بر آتش نگذاری کتاب دانایی را.