گنجور

شمارهٔ ۴۵

گر بر در او سودمی رخسار گرد آلود را
آسوده خاطر کردمی این جان غم فرسود را
خاکی که نعلین تو سود از دیده دارم دوست تر
از مایه آری دوست تر دارند مردم سود را
سهل است اگر خال لبت سوزد به داغ غم دلم
از بهر حلوا می توان بردن جفای دود را
گوش ایاز از ناله بی طاقتان گردد گران
بر پشت پیلان گر نهی بار دل محمود را
گر آمدی عقد سر زلفت بدست من شبی
با او حسابی کردمی غمهای نا معدود را
وقتی ز عاشق ناکشی بود از تو یاران را گله
امروز راضی ساختی دل های ناخشنود را
گفتی کمال ار عاشقی پیش رخ من سوز جان
جز پیش آتش سوختن بویی نباشد عود را

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر بر در او سودمی رخسار گرد آلود را
آسوده خاطر کردمی این جان غم فرسود را
هوش مصنوعی: اگر بر در او حاضر می‌شدم و چهره‌ام را که پریشان و غمگین است آرام می‌کردم، می‌توانستم این جان رنجور و خسته را بی‌غم و آسوده کنم.
خاکی که نعلین تو سود از دیده دارم دوست تر
از مایه آری دوست تر دارند مردم سود را
هوش مصنوعی: خاکی که زیر پاهای توست برای من ارزش بیشتری دارد از آنچه مردم به خاطر سود و منفعت دوست دارند.
سهل است اگر خال لبت سوزد به داغ غم دلم
از بهر حلوا می توان بردن جفای دود را
هوش مصنوعی: اگر لب‌های تو به خاطر اندوهی بسوزد، برای من که درد دل دارم، راحت می‌توانم تحمل کنم که از دودی جفا ببینم.
گوش ایاز از ناله بی طاقتان گردد گران
بر پشت پیلان گر نهی بار دل محمود را
هوش مصنوعی: اگر بار گران دل محمود را بر پشت کوه‌ها بگذاری، توجه ایاز به ناله‌های بی‌طاقت‌ها سنگین خواهد شد.
گر آمدی عقد سر زلفت بدست من شبی
با او حسابی کردمی غمهای نا معدود را
هوش مصنوعی: اگر یک شب به من بپیوندی و دستت را در دستانم بگذاری، به یاد تو با غم‌های فراوانی که دارم، حساب و کتابی می‌کنم.
وقتی ز عاشق ناکشی بود از تو یاران را گله
امروز راضی ساختی دل های ناخشنود را
هوش مصنوعی: وقتی که از عشق تو کسی رنجیده خاطر شده بود، امروز با مهربانی و kindness خود، دل‌های ناراحت را آرامش بخشیدی و یاران را راضی کردی.
گفتی کمال ار عاشقی پیش رخ من سوز جان
جز پیش آتش سوختن بویی نباشد عود را
هوش مصنوعی: اگر در عشق کمال داری، وقتی که در برابر من هستی، سوز جانت باید شبیه بویی باشد که از سوختن عود در آتش برمی‌خیزد.