شمارهٔ ۳۶
سیری نبود از لب شیرین تو کس را
کس سیر ندید از شکر ناب مگس را
نالان به سر کوی تو آییم که ذوقی است
در قافله کعبه روان بانگ جرس را
با صبح بگویید که بیوقت مزن دم
امشب شب وصل است نگه دار نفس را
زلف تو که شبرو شده زو زاهد و عابد
از خرقه پشمینه غنی ساخت عسس را
خواهم که نهم آینه ای پیش رقیبان
در چشم خسان تا فکنم این همه خس را
نگذاشت که خال رخ او بنگرد این چشم
این خوان خلیل است چه تنگیست عدس را
چون دید کمال آن سر کو ترک وطن کرد
بلبل چو چمن دید رها کرد قفس را
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سیری نبود از لب شیرین تو کس را
کس سیر ندید از شکر ناب مگس را
هوش مصنوعی: هیچ کس هرگز از لذت شیرینی تو سیر نمیشود و هیچ مگسی هم از شکر خالص سیر نخواهد شد.
نالان به سر کوی تو آییم که ذوقی است
در قافله کعبه روان بانگ جرس را
هوش مصنوعی: ما با دل شکسته و غمگینی به خیابان تو میآییم، زیرا در این سفر، شادیای است که هنگام عبور از کنار کعبه، صدای مستانهی دور را میشنویم.
با صبح بگویید که بیوقت مزن دم
امشب شب وصل است نگه دار نفس را
هوش مصنوعی: به صبح بگویید که به موقع دم نزن؛ امشب شبی است که به هم رسیدن و وصل است، پس نفس خود را نگهدار.
زلف تو که شبرو شده زو زاهد و عابد
از خرقه پشمینه غنی ساخت عسس را
هوش مصنوعی: زلفهای تو که مانند شب تار شده، باعث شده است که زاهدان و عابدان با پوشیدن لباسهای پشمی خود از دنیا بینیاز شوند و به شدت به تو توجه کنند.
خواهم که نهم آینه ای پیش رقیبان
در چشم خسان تا فکنم این همه خس را
هوش مصنوعی: من میخواهم آینهای در برابر رقیبان بگذارم تا تمام ضعفها و نواقص آنها را ببینند و از خودشان شرمنده شوند.
نگذاشت که خال رخ او بنگرد این چشم
این خوان خلیل است چه تنگیست عدس را
هوش مصنوعی: این بیت به حسرت و افسوس اشاره دارد. گویا چشمها نمیتوانند به زیبایی چهره محبوب نگاه کنند، و این حالت به نوعی کمبود و تنگی فضا را یادآوری میکند. مانند آنکه در یک خوان (میز غذا) که باید پر از نعمت باشد، اما به خاطر محدودیتها و کمبودها، این حس زیبایی و لذت به چشم نمیآید.
چون دید کمال آن سر کو ترک وطن کرد
بلبل چو چمن دید رها کرد قفس را
هوش مصنوعی: زمانی که بلبل زیبایی و کمال آن سر کو را دید، تصمیم گرفت که وطن خودش را ترک کند و وقتی چمن را دید، قفس را رها کرد.