گنجور

شمارهٔ ۳۵

دی چاشتگه ز چهر فکندی نقاب را
شرمنده ساختی همه روز آفتاب را
تیغ ترا چه حاجت رخصت به خون ماست
بر خلق تشنه حکم روانست آب را
بینم دو چشم مست تو بیمار سرگران
این است شیوه مردم بسیار خواب را
دل سوخت در سماع و نمی ایستد ز چرخ
رقصی ست گرم بر سرآتش کباب را
ای پرده دار حال دلم بین و عرضه دار
با شهریار قصه شهر خراب را
عاشق کشی ثواب بود در کتاب عشق
آن شوخ هم ز دست نداد این ثواب را
گفتی مگر به صورت من عاشقی کمال
صورت ندیده چون بنویسم جواب را

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دی چاشتگه ز چهر فکندی نقاب را
شرمنده ساختی همه روز آفتاب را
هوش مصنوعی: دیروز در هنگام صبح، وقتی که تو نقابت را کنار زدی، باعث شدی که آفتاب نیز از زیبایی تو شرمنده شود.
تیغ ترا چه حاجت رخصت به خون ماست
بر خلق تشنه حکم روانست آب را
هوش مصنوعی: تیغ تو نیازی به اجازه ندارد، زیرا خون ما برای خلق تشنه همچون آب برای زندگی ضروری است.
بینم دو چشم مست تو بیمار سرگران
این است شیوه مردم بسیار خواب را
هوش مصنوعی: می‌بینم چشمان نیروبخش تو را که مثل بیمارانی سرگردانند. این همان شیوه‌ایی است که مردم در خواب‌های زیاد به آن دچار می‌شوند.
دل سوخت در سماع و نمی ایستد ز چرخ
رقصی ست گرم بر سرآتش کباب را
هوش مصنوعی: دل در حالتی از سر خوشی و شوق می‌سوزد و هر لحظه نمی‌تواند از حرکت بازایستد؛ این شبیه رقصی است که با حرارت بر آتش کباب انجام می‌شود.
ای پرده دار حال دلم بین و عرضه دار
با شهریار قصه شهر خراب را
هوش مصنوعی: ای کسی که حال و هوای دل من را می‌دانی، آن را به شهریار (پادشاه) بگو و سرگذشت و داستان ویرانی این شهر را برای او پدیدار کن.
عاشق کشی ثواب بود در کتاب عشق
آن شوخ هم ز دست نداد این ثواب را
هوش مصنوعی: در کتاب عشق نوشته شده است که کشتن عاشقان کار پسندیده‌ای است، اما آن معشوق شوخ طبع حتی از این کار نیز سوء استفاده نمی‌کند و به هیچ وجه این حسن را از دست نمی‌دهد.
گفتی مگر به صورت من عاشقی کمال
صورت ندیده چون بنویسم جواب را
هوش مصنوعی: گفتی آیا در چهره من عاشق شدی، در حالی که هیچ زیبایی را جز کمال چهره‌ام ندیده‌ای؟ اگر بخواهم پاسخی بنویسم، به چه شکلی خواهد بود؟