گنجور

شمارهٔ ۳۱

دل می کشد به داغ تو هر لحظه سینه را
داغی بکش به سینه غلام کمینه را
زینسان که مشک زلف ترا سر نهاده است
گردن کشی چراست به تو عنبرینه را
ترسم بر ابروی تو نهادن دل ضعیف
کز طاقها شکست فتد آبگینه را
خال رخت ز بنده بدزدید عقل و دین
شب با چراغ یافت متاع بهینه را
در لطف اگر چه دهان و لبت یکی است
ما چشم کرده ایم ز خاتم نگینه را
درهاست در سفینه شعرم که پیش شاه
آنها کشم به بنده ببخشد خزینه را
شاه از تو گر سفینه طلب میکند کمال
باید روانه ساخت به دریا سفینه را

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل می کشد به داغ تو هر لحظه سینه را
داغی بکش به سینه غلام کمینه را
هوش مصنوعی: دل همواره به یاد تو می‌سوزد و هر ثانیه حسرتت را احساس می‌کند. پس ای معشوق، دلی از عشق خود به من بده که به یاد تو دلسوخته‌ام.
زینسان که مشک زلف ترا سر نهاده است
گردن کشی چراست به تو عنبرینه را
هوش مصنوعی: چرا باید کسی که با زلف مشکین تو گردن کشیده، به تو بی‌احترامی کند؟ تو که بویی دلنشین و خوش از عطر عنبر داری.
ترسم بر ابروی تو نهادن دل ضعیف
کز طاقها شکست فتد آبگینه را
هوش مصنوعی: نگرانم که دل ضعیف من به ابروی تو آسیب بزند، مثل اینکه از جایی بلند بیفتد و شیشه بشکند.
خال رخت ز بنده بدزدید عقل و دین
شب با چراغ یافت متاع بهینه را
هوش مصنوعی: زیبایی چهره‌ات عقل و دین را از من ربود و در شب روشنایی، ارزش واقعی را یافت.
در لطف اگر چه دهان و لبت یکی است
ما چشم کرده ایم ز خاتم نگینه را
هوش مصنوعی: اگرچه لب و دهان تو زیباست و پر از لطف، ما نگاه‌مان به نگین خاتم تو خیره مانده است.
درهاست در سفینه شعرم که پیش شاه
آنها کشم به بنده ببخشد خزینه را
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به وجود درهایی در کشتی شعر خود اشاره می‌کند که قصد دارد آن‌ها را به پیشگاه پادشاه ببرد. هدف او این است که از پادشاه بخواهد تا گنجینه‌ای را به بنده‌اش هدیه دهد. به نوعی، شاعر به دنبال دریافت هدیه‌ای ارزشمند از پادشاه است.
شاه از تو گر سفینه طلب میکند کمال
باید روانه ساخت به دریا سفینه را
هوش مصنوعی: اگر پادشاه از تو بخواهد که کشتی‌ای برای سفر آماده کنی، باید بی‌درنگ آن را به دریا روانه کنی.