گنجور

شمارهٔ ۲۷

در چمن می رفت ذکر قامت دلدار ما
سرو دامن بر زد و آمد به بستان راست پا
تا چرا پیراهن اول آن تن نازک بسود
می کند از غیرت آن در برش گرمی قبا
ما نکو دانیم شکر نعمت و حق نمک
زیر آن لب از تو یک دشنام و از ما صد دعا
گفته ای دستت برم گر مرحبا خواهی زمن
گر بدان ساعد کشی تیغت هزارت مرحبا
دل به انگشت تخیل بسکه زلفت می کشد
عاقبت خواهد دریدن بر سر او تارها
غمزه ات گر آشنایی را کشد نبود عجب
جان من نشنوده ای قصاب جوید آشنا
وعده نازیم کردی این همه تاخیر چیست
آن نخواندی در بلا بهتر که در بیم بلا
چند گویی شد به دریا سیل مژگانت کمال
ای ملالت گو رها کن یک زمان ما را به ما

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در چمن می رفت ذکر قامت دلدار ما
سرو دامن بر زد و آمد به بستان راست پا
هوش مصنوعی: در میان چمنزاری، نام و یاد محبوبمان در حال پخش شدن بود، که ناگهان یک سرو با دامن بلند خود وارد باغی شد و با قدم‌های راست و استوارش به سوی ما آمد.
تا چرا پیراهن اول آن تن نازک بسود
می کند از غیرت آن در برش گرمی قبا
هوش مصنوعی: چرا پیراهن اولیه آن بدن لطیف را در بر گرفته است، در حالی که غیرت او باعث می‌شود که این لباس گرم و نرم باشد؟
ما نکو دانیم شکر نعمت و حق نمک
زیر آن لب از تو یک دشنام و از ما صد دعا
هوش مصنوعی: ما خوب می‌دانیم که باید قدردان نعمت‌ها باشیم و حق ناشکری را زیر زبان داشته باشیم. تو یک بدگویی می‌کنی و ما در مقابل، هزار دعا برایت داریم.
گفته ای دستت برم گر مرحبا خواهی زمن
گر بدان ساعد کشی تیغت هزارت مرحبا
هوش مصنوعی: اگر بگویی دستت را می‌گیرم، خوش آمدی؛ اگر بخواهی با ساعدت تیغ بزنی، هزار بار خوش آمدی.
دل به انگشت تخیل بسکه زلفت می کشد
عاقبت خواهد دریدن بر سر او تارها
هوش مصنوعی: دل با خیال‌پردازی به زلف‌های تو می‌کشد و در نهایت ممکن است همه چیز بر سر او خراب شود و تارهایش را پاره کند.
غمزه ات گر آشنایی را کشد نبود عجب
جان من نشنوده ای قصاب جوید آشنا
هوش مصنوعی: اگر نگاه تو کسی را به خود جلب کند، جای تعجبی نیست. جان من، نشنیده‌ای که قصاب نیز دوست می‌گردد؟
وعده نازیم کردی این همه تاخیر چیست
آن نخواندی در بلا بهتر که در بیم بلا
هوش مصنوعی: تو به من وعده ناز و دلربایی دادی، حالا چرا این قدر تأخیر می‌کنی؟ آیا نشنیدی که شرایط سخت بهتر است از نگرانی در مورد آن شرایط؟
چند گویی شد به دریا سیل مژگانت کمال
ای ملالت گو رها کن یک زمان ما را به ما
هوش مصنوعی: چند بار می‌خواهی از غم و ناراحتی خود بگویی؟ اشک‌های تو مانند طغیانی در دریاست. ای ملالت، یک لحظه ما را به حال خود بگذار.