گنجور

شمارهٔ ۱۰۵۰

گر به من یار شوی ور نشوی
تو همان باری و دیگر نشوی
من به دیده نظری هم نکنم
گر تو در دیده مصور نشوی
ای دل این درد که داری گر ازوست
شربتی نوش که خوشتر نشوی
مشو ای دیده شب هجران خشک
که چو بینی رخ او تر نشوی
مخور ای زاهد کمخواره غمم
غم خود خور تو که لاغر نشوی
ای حسود از غم او گره نالم
تو چرا کور شوی گر نشوی
بر درش حلقه زدم گفت کمال
خاک این در نشوی در نشوی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر به من یار شوی ور نشوی
تو همان باری و دیگر نشوی
هوش مصنوعی: اگر تو با من همراه شوی یا نشوی، در هر صورت همانند باری خواهی بود و دیگر نمی‌توانی تغییر کنی.
من به دیده نظری هم نکنم
گر تو در دیده مصور نشوی
هوش مصنوعی: من حتی نگاه هم به تو نمی‌کنم، اگر تو در چشم من تجلی نکنید.
ای دل این درد که داری گر ازوست
شربتی نوش که خوشتر نشوی
هوش مصنوعی: ای دل، اگر این دردی که حس می‌کنی از عشق است، پس نوشیدنی بیاور که شیرین‌تر از آن نباشد.
مشو ای دیده شب هجران خشک
که چو بینی رخ او تر نشوی
هوش مصنوعی: ای چشمانم، در ایام جدایی خشک و بی‌احساس نباشید، چرا که وقتی چهره او را ببینی، دیگر توانایی کنترل احساساتت را نخواهی داشت و اشک‌هایت جاری خواهد شد.
مخور ای زاهد کمخواره غمم
غم خود خور تو که لاغر نشوی
هوش مصنوعی: ای زاهد کم‌خوار، غم مرا نخور. تو که لاغر نمی‌شوی، خودت را به فکر و غم من مشغول نکن.
ای حسود از غم او گره نالم
تو چرا کور شوی گر نشوی
هوش مصنوعی: ای حسود، چرا از غم او ناراحت می‌شوی و خود را عذاب می‌دهی؟ اگر کور شوی و به درد او فکر نکنی، از این درد خودت هم رنج می‌بری.
بر درش حلقه زدم گفت کمال
خاک این در نشوی در نشوی
هوش مصنوعی: بر در آن خانه حلقه زدم، او گفت که بهترین حالتی که می‌توانی داشته باشی این است که به این در نرسی و دوری از آن را بپذیری.