شمارهٔ ۱۰۴۸
گر بری دست به آئینه و در خود نگری
ببری دست ز عشاق به صاحب نظری
ننگری دود درونها که به بالا ز تو رفت
شرم داری مگر از ما که به بالا نگری
روز وصلم ز شب هجر بتر سوزی جان
همچو آتش که به خرمن چو رسی تیز تری
آتش از سر گذرد خرمن دل سوخته را
چون به سروقت جگر سوختگان در گذری
جان و سر هر دو به پای تو از آن می سپرم
که اگر خاک شوم باز به پایت سپری
شد ز خون شیشه دلها پرو دور لب تست
فرصتت باد که این می به تمامی بخوری
زاهد از روی تو مهجور و به خود مغرورست
خویشتن بینی او بین به چنین بی بصری
محتسب را ز من رند خبردار کنید
که من از سوی یکی هستم و تو بی خبری
هر کسی جان ببرة تحفه بر دوست کمال
سر ببر تو چه کنی جان نتوانی که بری
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر بری دست به آئینه و در خود نگری
ببری دست ز عشاق به صاحب نظری
هوش مصنوعی: اگر به آینه دست بزنی و به خودت نگاه کنی، دستت را از عشق ورزیدن به اهل نظر و صاحبنظران برمیداری.
ننگری دود درونها که به بالا ز تو رفت
شرم داری مگر از ما که به بالا نگری
هوش مصنوعی: به خودت ننگر که چطور از درون تو دود بالا میرود. آیا از ما شرمندهای که به بلندی نگاه میکنی؟
روز وصلم ز شب هجر بتر سوزی جان
همچو آتش که به خرمن چو رسی تیز تری
هوش مصنوعی: روز وصالم که با شب جدایی مقایسه میشود، جانم را به شدت میسوزاند؛ مانند آتش که وقتی به کشت زراعی نزدیک میشود، شعلهورتر میشود.
آتش از سر گذرد خرمن دل سوخته را
چون به سروقت جگر سوختگان در گذری
هوش مصنوعی: آتش از سر میگذرد، اما خرمن دل سوخته را نمیسوزاند، زیرا در مسیر دلهای سوخته، زندگی ادامه دارد.
جان و سر هر دو به پای تو از آن می سپرم
که اگر خاک شوم باز به پایت سپری
هوش مصنوعی: من جان و سرم را به پای تو نثار میکنم، زیرا اگر روزی به خاک تبدیل شوم، باز هم به تو تعلق دارم.
شد ز خون شیشه دلها پرو دور لب تست
فرصتت باد که این می به تمامی بخوری
هوش مصنوعی: از خون شیشه دلها پروانهای به دور لب تو در پرواز است. امیدوارم که این فرصت نصیبت شود که این شراب را به طور کامل بنوشی.
زاهد از روی تو مهجور و به خود مغرورست
خویشتن بینی او بین به چنین بی بصری
هوش مصنوعی: زاهد، که به ظواهر دینی مشغول است، از زیباییهای وجود تو غافل و به خود مغرور شده است. او به جای اینکه حقیقت را ببیند و درک کند، فقط به خود مینگرد و از دیدن زیباییهای واقعی ناامید است.
محتسب را ز من رند خبردار کنید
که من از سوی یکی هستم و تو بی خبری
هوش مصنوعی: به شخص بازرسی که خبر از من دارد بگوید که من از طرف یک نفر آمدهام و تو از این موضوع بیخبر هستی.
هر کسی جان ببرة تحفه بر دوست کمال
سر ببر تو چه کنی جان نتوانی که بری
هوش مصنوعی: هر کسی میتواند برای دوستش جانش را فدای او کند، ولی تو چه کار میکنی که نمیتوانی جان خود را فدای او کنی؟