گنجور

شمارهٔ ۱۰۱

بر دو رخ من در جوی خون که روانست
از تو مرا سرخ رونی در جهان است
نیست کسی در پناه عشق تو ما را
درد تو با جان و دل وظیفه رسان است
روز و شبم سوز وکش چو شمع که عاشق
سوخته این مراد و کشته آن است
بر قدمش سر همی نه ای دل و میرو
تا نکنی پی غلط که راه همان است
جز غم روی نو بر دلم ز ضعیفی
ا گر همه برگ گل است بار گران است
دیده بر آن پای سودنم نگذارند
باری ازین سود دوست را چه زیان است
کیست کمال این که با تو در سخن آید
جنس سخن های تونه حد زبان است

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بر دو رخ من در جوی خون که روانست
از تو مرا سرخ رونی در جهان است
هوش مصنوعی: بر چهره‌های من، خون که به خاطر تو جاریست، نشانه‌ای از سرخی و زیبایی در دنیا وجود دارد.
نیست کسی در پناه عشق تو ما را
درد تو با جان و دل وظیفه رسان است
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در پناه محبت تو نیست، اما دردل و جان ما، وظیفه‌ای است که به عشق تو انجام دهیم.
روز و شبم سوز وکش چو شمع که عاشق
سوخته این مراد و کشته آن است
هوش مصنوعی: روز و شب من مانند شمعی می‌سوزد و می‌کشد، زیرا عاشق و سوخته‌ام؛ و این عشق موجب آتش و رنج من است.
بر قدمش سر همی نه ای دل و میرو
تا نکنی پی غلط که راه همان است
هوش مصنوعی: دل، به خاطر قدم او بر زمین سجده کن و نرو، تا اینکه اشتباه نکنی، چون همان مسیر درست است.
جز غم روی نو بر دلم ز ضعیفی
ا گر همه برگ گل است بار گران است
هوش مصنوعی: جز غم چهره نو، بر دلم به خاطر ناتوانیم هیچ چیزی نیست. حتی اگر همه چیز خوب و زیبا باشد، این بار دل heavy و سنگین است.
دیده بر آن پای سودنم نگذارند
باری ازین سود دوست را چه زیان است
هوش مصنوعی: چشمم نمی‌تواند به پای سودم نگریست، و گر رنجی از این دوستی ببینم، چه ضرری دارد؟
کیست کمال این که با تو در سخن آید
جنس سخن های تونه حد زبان است
هوش مصنوعی: کیست که بتواند در سخن با تو هم‌کلام شود، وقتی که عمق کلام تو از گنجینه‌ی واژه‌ها فراتر می‌رود؟