گنجور

شمارهٔ ۱۰۰۵

تو سروی و گل خندان همانکه میدانی
رخ نو شمع و شبستان همانکه میدانی
نماز شام تو پیدا شدی و شد فی الحال
ز شرم روی تو پنهان همانکه میدانی
اب تو آرزوی جان مردم است و مرا
از آن لب آرزوی جان همانکه میدانی
اگر بوصل مداوای ریش دل نکنی
رود ز دیدهٔ گریان همانکه میدانی
گر به غمزه کی سعی ناوک اندازی
رسد به جان ضعیفان همانکه میدانی
مگر به باغ ز پیراهنت نسیمی رفت
که پاره کرد گریبان همانکه میدانی
دل کمال بویت همین که رفت از دست
روان شد از عقب آن همانکه می دانی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تو سروی و گل خندان همانکه میدانی
رخ نو شمع و شبستان همانکه میدانی
هوش مصنوعی: تو همان درخت بلندی هستی که همیشه سبز و شاداب است و گل‌های خندان را تداعی می‌کند. چهره‌ی تازه‌ات مانند شمعی روشن در شب است که روشنایی و زیبایی را به فضا می‌بخشاید.
نماز شام تو پیدا شدی و شد فی الحال
ز شرم روی تو پنهان همانکه میدانی
هوش مصنوعی: نماز شام تو آشکار شد و از شرم چهره‌ات در حال حاضر پنهان شده، همانی که خودت می‌دانی.
اب تو آرزوی جان مردم است و مرا
از آن لب آرزوی جان همانکه میدانی
هوش مصنوعی: آب تو برای مردم عزیز و مورد آرزوست و من نیز از آن لب به آرزوی جان می‌رسم، همان چیزی که تو خود می‌دانی.
اگر بوصل مداوای ریش دل نکنی
رود ز دیدهٔ گریان همانکه میدانی
هوش مصنوعی: اگر به درمان دل خود نپردازی، اشک‌های کاری که می‌دانی همچنان از چشمانت می‌ریزد.
گر به غمزه کی سعی ناوک اندازی
رسد به جان ضعیفان همانکه میدانی
هوش مصنوعی: اگر با ناز و غمزه تیر را به سوی قلب ضعفا پرتاب کنی، همان چیزی به آن‌ها می‌رسد که خودت از آن آگاهی داری.
مگر به باغ ز پیراهنت نسیمی رفت
که پاره کرد گریبان همانکه میدانی
هوش مصنوعی: آیا باد نسیم‌واری به لباس تو وزید که باعث شد گریبان آن کسی که میشناسی پاره شود؟
دل کمال بویت همین که رفت از دست
روان شد از عقب آن همانکه می دانی
هوش مصنوعی: دل به بوی تو وابسته بود و وقتی که تو رفتی، آن دل شاداب هم آرام آرام از دست رفت و حالا در پی توست، همان کس که تو می‌شناسی.