گنجور

شمارهٔ ۴۳

پیشِ رخِ تو قصّهٔ یوسف حکایت است
شاهی که شد گدایِ تو صاحب ولایت است
ای تا جور شکسته دلان را عزیز دار
کز پادشه مرادِ رعیّت رعایت است
غم نیست گر ز بخت نیابد کفایتی
سرمایهٔ قبول تو ما را کفایت است
روزم به شب رسید و خیالت ز سر نرفت
یاریّ او نگر تو به ما تا چه غایت است
جان از عنا و رنجِ خمارم به لب رسید
ساقی بیار باده که روز عنایت است
پیش لبش مگوی خیالی حدیث قند
جایی که لعل اوست چه جای کنایت است

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پیشِ رخِ تو قصّهٔ یوسف حکایت است
شاهی که شد گدایِ تو صاحب ولایت است
هوش مصنوعی: در برابر زیبایی تو، داستان یوسف به چشم می‌آید؛ شاهی که به خاطر تو از مقام خود پایین آمد و به گدایی تو افتخار می‌کند.
ای تا جور شکسته دلان را عزیز دار
کز پادشه مرادِ رعیّت رعایت است
هوش مصنوعی: ای کسی که شکسته‌دلان را گرامی می‌داری، بدان که رعایت و توجه به مردم از ویژگی‌های پادشاهان است.
غم نیست گر ز بخت نیابد کفایتی
سرمایهٔ قبول تو ما را کفایت است
هوش مصنوعی: نگران نباش اگر از جانب سرنوشت به اندازه کافی شایستگی تو را به دست نیاوریم، زیرا همین که تو ما را قبول داشته باشی برای ما کافی است.
روزم به شب رسید و خیالت ز سر نرفت
یاریّ او نگر تو به ما تا چه غایت است
هوش مصنوعی: روزها از پی هم می‌گذرد و فکر تو از ذهنم نمی‌رود. ای یار، تو به ما نگاه کن و ببین که این وضعیت به کجا خواهد رسید.
جان از عنا و رنجِ خمارم به لب رسید
ساقی بیار باده که روز عنایت است
هوش مصنوعی: جانم از غم و ناراحتی به آخر رسیده است. ای ساقی، باده بیاور که امروز روز بخشش و نعمت است.
پیش لبش مگوی خیالی حدیث قند
جایی که لعل اوست چه جای کنایت است
هوش مصنوعی: در برابر لب او، از خیال شیرینی‌ها صحبت نکن، زیرا جایی که لب اوست، نیازی به اشاره و کنایه نیست.