گنجور

شمارهٔ ۴۲

بی‌رخ آن مه که شام زلف را در هم شکست
چون فلک پشتِ امید من ز بار غم شکست
راستی را هر دلی کز مردم صاحب نظر
برد چشم دل فریبش، زلف خم در خم شکست
بیش از این عهد درستان مشکن ای شوخ و بترس
چون ز عهد نادرست افتاد بر آدم شکست
ساقیا در دور می خواری غم دوران مخور
کاین همان دور است ای غافل که جام جم شکست
حاصل از سرمایهٔ هستی خیالی را به دست
نقد قلبی بود، در دست غمت آن هم شکست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بی‌رخ آن مه که شام زلف را در هم شکست
چون فلک پشتِ امید من ز بار غم شکست
هوش مصنوعی: در غیاب آن ماه زیبا که شب را با موهایش در هم می‌ریزد، همچون آسمان، امیدم زیر بار غم شکسته است.
راستی را هر دلی کز مردم صاحب نظر
برد چشم دل فریبش، زلف خم در خم شکست
هوش مصنوعی: هر دلی که به دیدگاه‌های عمیق مردم توجه کند و به زیبایی‌های دنیا جذب شود، به راحتی در دام فریب در می‌آید و تحت تأثیر زلف‌های پیچیده و فریبنده قرار می‌گیرد.
بیش از این عهد درستان مشکن ای شوخ و بترس
چون ز عهد نادرست افتاد بر آدم شکست
هوش مصنوعی: دیگر عهد و پیمان را نشکن، ای بازیگوش. بترس که اگر از پیمان نادرستی سرپیچی کنی، مانند آدم دچار شکست خواهی شد.
ساقیا در دور می خواری غم دوران مخور
کاین همان دور است ای غافل که جام جم شکست
هوش مصنوعی: ای ساقی، در لحظه‌ی خوردن شراب، نگران غم‌های زندگی نباش، چرا که این همین دوران است که تو در آن قرار داری. ای غافل، بدان که این لحظه همانند جاودانگی جام جم، شکسته و ناپایدار است.
حاصل از سرمایهٔ هستی خیالی را به دست
نقد قلبی بود، در دست غمت آن هم شکست
هوش مصنوعی: نتیجهٔ ارزش‌های زندگی که تنها در خیال وجود دارد، به صورت واقعی و واقعی‌ای که از دل برمی‌آید، به دست می‌آید. اما در دستان اندوه تو، این نتیجه نیز دچار شکست می‌شود.