شمارهٔ ۳
با من ای مردمک دیده نظر نیست تو را
عشق تو بی خبرم کرد و خبر نیست تو را
ما به غم جان بسپردیم و تو آگاه نیی
غم یاران وفادار مگر نیست تو را
مایهٔ حسن تو آواز خوش و رویِ نکوست
پس اگر چیز دگر هست وگر نیست تو را
چند در کارِ جفا تیز کنی مژگان را
آخر ای جان به کسی کار دگر نیست تو را
کیمیایی ست حدیث تو خیالی لیکن
ره نداری پی آن کار، چو زر نیست تو را
شمارهٔ ۲: با رخت صورت چین چند کند دعوی راشمارهٔ ۴ - استقبال از امیرخسرو دهلوی: بیش از این مپسند در زاری منِ درویش را
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
با من ای مردمک دیده نظر نیست تو را
عشق تو بی خبرم کرد و خبر نیست تو را
هوش مصنوعی: ای مردمک چشم من، به من توجهی نمیکنی، عشق تو مرا از حال خودم مسخ کرده و هیچ خبری از تو ندارم.
ما به غم جان بسپردیم و تو آگاه نیی
غم یاران وفادار مگر نیست تو را
هوش مصنوعی: ما به خاطر غم و اندوه زندگیمان خود را تسلیم کردیم و تو از این موضوع بیخبری. آیا هیچ غمی از یاران وفادار برای تو وجود ندارد؟
مایهٔ حسن تو آواز خوش و رویِ نکوست
پس اگر چیز دگر هست وگر نیست تو را
هوش مصنوعی: زیبایی تو در صدا و چهرهات نهفته است، پس اگر چیزی جز این وجود داشته باشد یا نداشته باشد، برای تو اهمیتی ندارد.
چند در کارِ جفا تیز کنی مژگان را
آخر ای جان به کسی کار دگر نیست تو را
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تو هر چند با چشمانی تیز و نافذ به کسی جفا کنی، در پایان باید بدانی که برای کسی دیگر جز تو کاری نیست. به نوعی بیان میکند که هر گونه سختی و بیرحمی را نسبت به دیگری نکن، چون در نهایت هیچ کس به جز خودت در این دنیا اهمیت ندارد و این رفتارها به خودت برمیگردد.
کیمیایی ست حدیث تو خیالی لیکن
ره نداری پی آن کار، چو زر نیست تو را
هوش مصنوعی: گفتار تو جادوگونه است و به نظر میرسد که خیالی باشد، اما تو نمیتوانی به راحتی به آن دست یابی. مانند اینکه اگر طلا را نداشته باشی، نمیتوانی به ارزش واقعیاش پی ببری.