گنجور

شمارهٔ ۱۰

طیلسانت چو کژ افتاد ببستی او را
ره گشادی تو به خورشید پرستی او را
ریخت چشمت به جفا خون دل و دانستم
که بر این داشت در ایّام تومستی او را
دل چون شیشهٔ پر خون که به دست تو فتاد
به درستی که دمادم بشکستی او را
زلفت ار دست گشاید به جفا عیب مکن
چون تو در فتنه گری دست ببستی او را
تا خیالی به غم نیستی خود خو کرد
نیست دیگر به کسی دعوی هستی او را

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

طیلسانت چو کژ افتاد ببستی او را
ره گشادی تو به خورشید پرستی او را
هوش مصنوعی: وقتی که دلتنگی و ناامیدی به سراغت آمد، باید راهی برای گشایش پیدا کنی و به آن چیزهای روشن و مثبت، مانند عشق و زیبایی، روی بیاوری.
ریخت چشمت به جفا خون دل و دانستم
که بر این داشت در ایّام تومستی او را
هوش مصنوعی: چشم‌های تو با بی‌مهری، قلب مرا به درد آورد و فهمیدم که در روزگار جوانی‌ات، بر او مسلط بودی و بر او تأثیر گذاشتی.
دل چون شیشهٔ پر خون که به دست تو فتاد
به درستی که دمادم بشکستی او را
هوش مصنوعی: دل همچون شیشه‌ای پر از خون است که در دست تو قرار گرفته و به‌راستی با هر لحظه‌ای که می‌گذرد، ممکن است آن را بشکنی.
زلفت ار دست گشاید به جفا عیب مکن
چون تو در فتنه گری دست ببستی او را
هوش مصنوعی: اگر زلف تو به نادانی و بی‌رحمی رها شود، نباید از آن عیب بگیری، چون تو خود در ایجاد فتنه و مشکل، او را دست بسته کرده‌ای.
تا خیالی به غم نیستی خود خو کرد
نیست دیگر به کسی دعوی هستی او را
هوش مصنوعی: تا زمانی که به غم و اندوه خود سرگرم است، دیگر نمی‌تواند به کسی ادعای وجود و هستی کند.