شمارهٔ ۳ - در مدح خواجه عصمت بخارایی که استاد خیالی بوده
در این سراچهٔ فانی که منزل خطر است
به عیش کوش که دوران عمر در گذر است
بر آر پیش ز مستی سر از شراب غرور
چرا که حاصل کار خمار دردسر است
اگر چه جرعهٔ جام جهان فرح بخش است
منوش و نیک حذر کن که نیش بر اثر است
کسی که نیست به بوی شرابِ شوق مدام
ز خویش بی خبر، از کار خویش بی خبر است
ز سالکان طریقت در این رباط کهن
که چار رکن و نُه ایوان و شش ره و دو در است
به چشم سر ز بد و نیک هر که را دیدم
مقیم ناشده در سر عزیمت سفر است
به باغ دهر سبب بیوفایی عمر است
که لاله غرقهٔ خون است و مرغ نوحه گر است
اگرچه هیچ ندارم به غیر گوهر اشک
به روی دوست که آن نیز جمله در نظر است
مرا چو لاله ز گلزار دهر رنگی نیست
جز اینکه ز آتش اندیشه داغ بر جگر است
چو اعتبار ندارد متاع دنیی دون
به قول عقل و همه قول عشق معتبر است
من و ملازمت آستان مخدومی
که سجده گاه عقول است و قبلهٔ هنر است
سپهر فضل و هنر آنکه از ره معنی
فرشته پی ست اگرچه به صورت بشر است
ستوده یی که به اوصاف او از این مطلع
چو کام نی دهن اهل عقل پر شکر است
«بیا که عید رسید و چو عمر برگذر است
ز چهره پرده برافکن که عشق پرده در است»
مرا لقای تو خوشتر هزار بار ز عید
که عید دیگر و ذوق لقای تو دگر است
ز شوق خندهٔ یاقوت گوهر افشانت
مرا چو جیب صدف دیده مخزن گهر است
به پیش شرح جمالت فسانهٔ یوسف
قسم به لطف دهانت که نیک مختصر است
چه جای قصّهٔ یوسف که در جهان حسنت
بسان مردمی خواجه در جهان سمر است
جهان لطف و کرم خواجه عصمت الله آنک
دو کون بر سر خوان عطاش ماحضر است
ایا کلیم کلامی که حسن منطق تو
عقول را سوی طور کمال راهبر است
اگرچه تو ز مقیمان منزل خویشی
ولیک شعر تو از سالکان بحر و بر است
ز صیت حسن کلامت خبر کسی را نیست
که همچو نرگس و گل چشم و گوش کور و کراست
بر آسمان فضایل دل تو آن بدر است
که پرتوی ز طلوعش طلیعهٔ سحر است
درون خلوت معنی ضمیر تو شمعی ست
چنانکه قصر فلک را چراغ شب قمر است
ز شمع رای تو پروانه یی ست روشن دل
چراغ روح که خورشید عالم صوَر است
اگر نه راندهٔ درگاه توست خسرو مهر
چو سایلان ز چه رو کو به کو و دربدر است
به سان غمزهٔ خونریز یار پیوسته
عدوی جاه تو در عین فتنه و خطر است
همای همّت تو طایریست عالیقدر
کش آسمان مدوّر چو بیضه زیر پر است
سخنورا چو تویی آنکه اهل دانش را
ز کیمیای قبول تو خاک همچو زر است
اگرچه نظم خیالی متاع بی قدریست
قبول کن که ز لطفت مرادم اینقدر است
هماره تا که ز طوبی ست زینت فردوس
چنانکه باغ جهان را طراوت از شجر است
به باغ دهر سرافراز باد پیوسته
نهال عمر تو کش لطف و مردمی ثمر است
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در این سراچهٔ فانی که منزل خطر است
به عیش کوش که دوران عمر در گذر است
هوش مصنوعی: در این دنیای زودگذر و پرخطر، سعی کن از زندگی لذت ببری، زیرا عمر انسان به سرعت میگذرد.
بر آر پیش ز مستی سر از شراب غرور
چرا که حاصل کار خمار دردسر است
هوش مصنوعی: سرت را از مستی و کامیابی بردار، زیرا نتیجهی این شور و شوق به دردسر خواهد انجامید.
اگر چه جرعهٔ جام جهان فرح بخش است
منوش و نیک حذر کن که نیش بر اثر است
هوش مصنوعی: اگرچه نوشیدن شراب جهان بخش خوشحالی میآورد، اما از آن بپرهیز و احتیاط کن چون ممکن است عواقب بدی داشته باشد.
کسی که نیست به بوی شرابِ شوق مدام
ز خویش بی خبر، از کار خویش بی خبر است
هوش مصنوعی: کسی که همواره به عشق و شوق مشغول است و در حال نوشیدن شراب شوق به سر میبرد، از خود و زندگیاش غافل است و نمیداند چه بر سرش میآید.
ز سالکان طریقت در این رباط کهن
که چار رکن و نُه ایوان و شش ره و دو در است
هوش مصنوعی: در این مکان قدیمی که چهار گوشه، نه ایوان، شش مسیر و دو در دارد، از مسافران و رهروان راه حق یاد میشود.
به چشم سر ز بد و نیک هر که را دیدم
مقیم ناشده در سر عزیمت سفر است
هوش مصنوعی: هر کسی را که با چشم خود دیدم، چه خوب و چه بد، فهمیدم که او هنوز آمادهی ترک این جهان و سفر به عالم دیگر است.
به باغ دهر سبب بیوفایی عمر است
که لاله غرقهٔ خون است و مرغ نوحه گر است
هوش مصنوعی: در باغ زندگی، دلیل ناپایداری عمر، این است که گل لاله در خون غوطهور است و پرندهای در حال نوحهخوانی به شمار میرود.
اگرچه هیچ ندارم به غیر گوهر اشک
به روی دوست که آن نیز جمله در نظر است
هوش مصنوعی: اگرچه چیزی جز اشک بر روی دوست ندارم، ولی همین اشک نیز در نظر بیارزش است.
مرا چو لاله ز گلزار دهر رنگی نیست
جز اینکه ز آتش اندیشه داغ بر جگر است
هوش مصنوعی: من مانند لالهای در گلزار دنیا رنگ و بوی خاصی ندارم، جز اینکه از آتش تفکرات و اندیشههایم، داغی بر دل دارم.
چو اعتبار ندارد متاع دنیی دون
به قول عقل و همه قول عشق معتبر است
هوش مصنوعی: وقتی که ارزش کالاهای پست دنیوی کمرنگ است، تنها صحبتهای عقل بیاعتبار بوده و تنها سخن عشق قابل اعتناست.
من و ملازمت آستان مخدومی
که سجده گاه عقول است و قبلهٔ هنر است
هوش مصنوعی: من در کنار آستان معبودی که محل سجدهی بهترین اندیشهها و نقطهی توجه هنر است، قرار دارم.
سپهر فضل و هنر آنکه از ره معنی
فرشته پی ست اگرچه به صورت بشر است
هوش مصنوعی: آسمان فضیلت و هنر، کسی است که از طریق فهم عمیق به مرتبهای از فرشتگی رسیده است، هرچند که به ظاهر به شکل انسان باشد.
ستوده یی که به اوصاف او از این مطلع
چو کام نی دهن اهل عقل پر شکر است
هوش مصنوعی: ستایش شدهای که اوصافش آنقدر مناسب و زیباست که هر کسی با فهم و عقل خود از آن لذت میبرد و زبانش پر از شکر و سپاس است.
«بیا که عید رسید و چو عمر برگذر است
ز چهره پرده برافکن که عشق پرده در است»
هوش مصنوعی: بیا که عید آمده و چون عمر به سرعت میگذرد، از چهره خود پرده بردار که عشق در پس این پرده پنهان است.
مرا لقای تو خوشتر هزار بار ز عید
که عید دیگر و ذوق لقای تو دگر است
هوش مصنوعی: دیدن تو برای من هزار بار بهتر از عید است، زیرا هر سال عید میآید و میرود، اما لذت ملاقات تو همیشه خاص و متفاوت است.
ز شوق خندهٔ یاقوت گوهر افشانت
مرا چو جیب صدف دیده مخزن گهر است
هوش مصنوعی: از شوق لبخند تو، که همچون یاقوت میدرخشد، دل من پر از جواهری است که درون صدف نهفته است.
به پیش شرح جمالت فسانهٔ یوسف
قسم به لطف دهانت که نیک مختصر است
هوش مصنوعی: به خاطر زیباییات مانند داستان یوسف قسم میخورم، و به لطف کلامت که به خوبی بیان شده است.
چه جای قصّهٔ یوسف که در جهان حسنت
بسان مردمی خواجه در جهان سمر است
هوش مصنوعی: به چه دلیل داستان یوسف را در این دنیا به خاطر بسپاریم، وقتی که زیبایی تو مانند زیباترین و بهترینها در جهان میدرخشد؟
جهان لطف و کرم خواجه عصمت الله آنک
دو کون بر سر خوان عطاش ماحضر است
هوش مصنوعی: جهان مملو از مهربانی و بخشش خداوند است و هر دو دنیا در سایهی لطف و نعمتهای او قرار دارد.
ایا کلیم کلامی که حسن منطق تو
عقول را سوی طور کمال راهبر است
هوش مصنوعی: آیا موسى (کلیم) کلامی دارد که گفتار زیبای تو، عقلها را به سمت کمال رهنمون میسازد؟
اگرچه تو ز مقیمان منزل خویشی
ولیک شعر تو از سالکان بحر و بر است
هوش مصنوعی: هرچند تو در خانه خود ساکن هستی، اما اشعار تو از سفرکردگان دریا و زمین الهام گرفته شده است.
ز صیت حسن کلامت خبر کسی را نیست
که همچو نرگس و گل چشم و گوش کور و کراست
هوش مصنوعی: هیچ کس از زیبایی و شیوایی سخن تو خبر ندارد، زیرا همچون نرگس و گل، چشمان و گوشهای نابینا و ناشنواست.
بر آسمان فضایل دل تو آن بدر است
که پرتوی ز طلوعش طلیعهٔ سحر است
هوش مصنوعی: در آسمان ویژگیهای عالی دل تو، همچون یک ماه کامل است که نور آن، نشانهی آغاز صبح است.
درون خلوت معنی ضمیر تو شمعی ست
چنانکه قصر فلک را چراغ شب قمر است
هوش مصنوعی: در دل خلوت تو، نوری وجود دارد که مانند شمع میدرخشد، همانطور که نور ماه به قصر آسمان روشنی میبخشد.
ز شمع رای تو پروانه یی ست روشن دل
چراغ روح که خورشید عالم صوَر است
هوش مصنوعی: از افکار و نظرات تو، پروانهای روشن دل به وجود آمده است که مانند چراغی برای روح است و مانند خورشیدی است که تصاویر و جلوههای جهانی را به نمایش میگذارد.
اگر نه راندهٔ درگاه توست خسرو مهر
چو سایلان ز چه رو کو به کو و دربدر است
هوش مصنوعی: اگر کسی که مورد محبت توست را از خود راندهای، پس چرا آن شخص به دنبال تو و در راههای دشوار میگردد؟
به سان غمزهٔ خونریز یار پیوسته
عدوی جاه تو در عین فتنه و خطر است
هوش مصنوعی: مانند نگاه خونی و کشندهٔ محبوب، همواره دشمن مقام تو در عین شور و آشوب وجود دارد.
همای همّت تو طایریست عالیقدر
کش آسمان مدوّر چو بیضه زیر پر است
هوش مصنوعی: پرواز همت تو مانند پرندهای بزرگ و قدرتمند است که در آسمان گردی مانند تخم مرغ زیر بالهایش قرار دارد.
سخنورا چو تویی آنکه اهل دانش را
ز کیمیای قبول تو خاک همچو زر است
هوش مصنوعی: تو زبانی هستی که اهل دانش با تو مانند زر میدرخشند و ارزشمند میشوند، چون تو حقیقتی را در دل خود جای دادهای که آنان را به سوی قبول و شناخت میکشاند.
اگرچه نظم خیالی متاع بی قدریست
قبول کن که ز لطفت مرادم اینقدر است
هوش مصنوعی: اگرچه کلامی که به صورت نظم در آمده ممکن است ارزش چندانی نداشته باشد، اما خواهش میکنم که بدانی هدف من از این سخن تنها جلب محبت و لطف توست.
هماره تا که ز طوبی ست زینت فردوس
چنانکه باغ جهان را طراوت از شجر است
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همیشه و در هر زمانی، زینت و زیبایی بهشت مانند طراوتی است که باغها از درختان میگیرند. به عبارت دیگر، زیبایی بهشت به گونهای است که به آن شگفتی و زندگی میدهد، درست مانند آنکه درختان باغها با شادابی خود، طراوت و زندگی به فضا میبخشند.
به باغ دهر سرافراز باد پیوسته
نهال عمر تو کش لطف و مردمی ثمر است
هوش مصنوعی: در دنیای وجود، همیشه عمر انسان مانند نهالی است که با مهربانی و رفتار خوبش، میوه و ثمره تولید میکند.