رباعی ۱۲۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
رباعی ۱۲۵ به خوانش سهیل قاسمی
حاشیه ها
خون قنینه یعنی شراب
قنینه یعنی جام شراب
در نسخه ای دیگر میگه
از درس و علوم جمله بگریزی به
واندر سر زلف دلبر آویزی به
زان پیش که روزگار خونت ریزد
تو خون قرابه در قدح ریزی به
به نظر من این شعر نمیتواند مال خیام باشد برای اینکه خیام یک دانشمند بوده و هیچ موقع یک دانشمند نمیگوید - از درس علوم جمله بگریزی به.
من ظاهر نیستی و هستی دانم
من باطن هر فراز و پستی دانم
با این همه از دانش خود شرمم باد
گر مرتبه ای ورای مستی دانم
"درس و عُلوم"
از درس و عُلوم جُمله بگریزی بِه
وَندر سَرِ زلفِ دلبر آویزی بِه
زان پیش که روزگار خونت ریزد
تو خونِ قَرابِه در قَدَح ریزی بِه
- درس و عُلوم: یادگیریِ هرگونه دانشی که با عشق و معرفت همراه نبوده و برخاسته از ذهن باشد نه دل
- جُمله: همگی
- روزگار خونت ریزد: مرگِ تو فرا رسد
- قَرابِه: صراحی، کوزه یِ مِی
- خونِ قَرابِه: مِی، شراب
- قَدَح: کاسه ی دونفره برایِ نوشیدنِ مِی توسط عاشق و معشوق
برداشت آزاد:
شادمان زیستن به مراتب بهتر از آموختن هرگونه دانشی است که برخاسته از عواملِ بیرونی و زائیده یِ منِ ذهنی (نفس) باشد. چرا که محصولِ منِ ذهنی چیزی جز درد و رنج نبوده و ما را از عشق ورزیدن و زندگی کردن که تنها دلیلِ بودنِ ما در این کره یِ خاکی است، دور و دورتر خواهد کرد. بنابراین شتاب کن برای شور و عشق و مستی، پیش از آنکه مرگت فرا رسد و روزگار تو را به خاکِ نیستی بسپارد
خوش آمد گُل وَز آن خوشتر نباشد
که در دستت بجز ساغر نباشد
غنیمت دان و مِی خور در گلستان
که گُل تا هفته یِ دیگر نباشد
بشوی اوراق اگر همدرسِ مایی
که علمِ عشق در دفتر نباشد
زِ من بنیوش و دل در شاهدی بند
که حُسنش بسته یِ زیور نباشد
دیوان حافظ » غزل ۱۶۲
- خوش آمد گُل وَز آن خوشتر نباشد / که در دستت بجز ساغر نباشد: آمدنِ بهار و روییدنِ گل و گیاهان و سبز شدنِ درختان بسیار نیکوست و نیکوتر از آن زمانی است که با وجودِ این همه خوبی و زیبایی بتوانی به شادمانی پرداخته و از این زیبائی ها لذت ببری
- غنیمت دان و مِی خور در گلستان / که گُل تا هفته یِ دیگر نباشد: فرصتِ خوشدلی و شادی کردن در این دنیایِ زیبا، بسیار کوتاه و زودگذر می باشد، بنابراین قدردانِ تک تکِ لحظه هایِ زندگی باش
- بشوی اوراق اگر همدرسِ مایی/ که علمِ عشق در دفتر نباشد: اگر تو هم می خواهی به جمع عاشقان بپیوندی باید کتاب و دفتر هایِ خود را کنار بگذاری چرا که عشق واژه ای نیست که با مدرسه و دفتر و قلم بتوان بدان رسید
- زِ من بنیوش و دل در شاهدی بند/ که حُسنش بسته یِ زیور نباشد: با جانِ دل از من بشنو که دل به معشوق و دلبری ببندی که زیبایی و نکوییش خدادای و برخاسته از درونِ او باشد نه عوامل بیرونی مانند ثروت، جایگاه، موقعیت اجتماعی، خانواده، اصل و نسب و...
متن بیت دوم بدینصورت هم صحیح است:
زان پیش که روزگار خونت ریزد
تو خون صراحی بقدح ریزی به