گنجور

رباعی ۷۲

این کوزه چو من عاشق زاری بوده‌است،
در بندِ سرِ زلفِ نگاری بوده‌است؛
این دسته که بر گردن او می‌بینی:
دستی است که بر گردن یاری بوده‌است!

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این کوزه چو من عاشق زاری بوده‌است،
در بندِ سرِ زلفِ نگاری بوده‌است؛
هوش مصنوعی: این کوزه که در دست دارم، مانند من عاشق و دل‌باخته بوده است و به خاطر زیبایی موهای یک معشوق درغلتیده و گرفتار شده است.
این دسته که بر گردن او می‌بینی:
دستی است که بر گردن یاری بوده‌است!
هوش مصنوعی: این گروهی که دور گردن او مشاهده می‌شود، نماد کمک و یاری است که به او رسانده شده است.

خوانش ها

رباعی ۷۲ به خوانش سهیل قاسمی

حاشیه ها

1400/05/16 23:08
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

 

"عاشقِ زار"

 

این کوزه  چُو من  عاشقِ زاری  بوده است

در بَندِ خَمِ زُلفِ نِگاری  بوده است

 

این دسته  که بر گردنِ او  می بینی

دستی است  که برگردنِ یاری  بوده است

 

- کوزه: نمادِ آدمی است که زمانی نه چندان دور همانندِ ما  زندگی می کرده و اکنون اسیرِ خاک شده است. با گذرِ زمان، تَنِ او خاک شده و از خاکِ آن  کوزه ای ساخته اند!

- عاشق: دلداده، دلباخته

- زار: شوریده و درهم، بیچاره و ناتوان

- در بند: گرفتار، اسیر

- خَمِ زُلف: پیچ و تابِ مو

- نِگار/ یار: بُت، دلبر/ همراه و همدم (معشوق)

 

برداشت آزاد:

 آیا می توانی باور کنی که  این کوزه، زمانی نه چندان دور،  دلباخته ای آواره  بوده  که  دلش در چین و شکنِ مویِ زیبارویی گرفتار بوده باشد و اکنون در نقشِ جدید خود،  این چنین  تماشاگرِ  بزم و شادمانی زِندِگان  باشد؟! حتی  همین دسته ای که بر گردنِ این کوزه است ،  دستِ عاشقی است  که بارها و بارها، بر گردنِ معشوقی حلقه زده  و او را نوازش کرده است.  این سرنوشت حتمی ماست،  پس خوبِ خوب  قدردانِ  تک تکِ لحظاتِ زندگیت باش  که خیلی زود  دیر می شود!

 

بشنو  این نکته  که خود را  زِ غم  آزاده کنی

خون خوری  گر طلبِ  روزیِ  ننهاده  کنی

 

آخِرُالامر  گِلِ  کوزه گران  خواهی شد

حالیا  فکرِ سبو کن  که  پُر از  باده کنی

                                            دیوان حافظ » غزل ۴۸۱

 

- زِ غم  آزاده کنی : از دامِ غم و اندوه رهایی بخشی

- خون خوری : خود را به رنج و زحمت میاندازی

- روزی ننهاده : آن چیزی که سهم تو نیست و برای تو مقدّر نشده است

- بشنو این نکته  که خود را  زِ غم  آزاده کنی/ خون خوری  گر طلبِ  روزیِ  ننهاده  کنی: به این سِرِّ ظریف  خوب گوش کن و خود را  هرچه زودتر  از دامِ رنج و اندوهِ  روزمرگی  رهایی بده. اگر به دنبالِ آرزوهایِ دور و  دراز و  بعضا دست نیافتنی

باشی، تنها رنج و زحمت بیهوده  بُرده  و فرصتِ یکبارزندگی کردن را  به آسانی  از دست خواهی داد.

 

- آخِرُالامر: سرانجام

- سبو : دل و جان

- باده: شادی و سرور، عشق و معرفت، هر چیز یا کاری که باعث شادی درونی شود

- آخِرُالامر  گِلِ  کوزه گران  خواهی شد / حالیا  فکرِ سبو کن  که  پُر از باده کنی: سرانجام  نیست و نابود می شوی و هرآنچه که برای آبادانیِ دنیا، جسم و جهانِ بیرونت  صرف کرده ای  با مرگ از میان خواهد رفت. پس زمانیکه این حقیقتِ آشکار را می دانی  باید برای آبادانی دل و جان، جهانِ درونت، که همیشه  جاودان است، تلاش کنی و آن را  با شادی، نیکویی، عشق، یادگیری و هرآنچه که  از جنسِ خوبی است  لبریز کنی.