رباعی شمارهٔ ۷۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
رباعی شمارهٔ ۷۹ به خوانش داوود ملک زاده
رباعی شمارهٔ ۷۹ به خوانش زهرا بهمنی
رباعی شمارهٔ ۷۹ به خوانش علی قلندری
رباعی شمارهٔ ۷۹ به خوانش نازنین بازیان
حاشیه ها
خوش روز بود که هر کسی فرداً فرد
گوید که نیم طفیل، بل هستم مرد
بلبل به نوا آمده فریاد زند
دیدی که زمانه با طفیلان چون کرد
در نسخه مرحوم فروغی مصرع اول بیت دوم بدینگونه است:بلبل بزبان حال خود با گل زرد.لطفا اصلاح کنید.
---
پاسخ: با تشکر، «بلبل به زبان پهلوی با گل زرد» با پیشنهاد شما جایگزین شد.
این رباعی نمی تواند از خیام باشد. دلیلش استفاده از واژه «فریاد» به معنای «بانگ برآوردن» است.
واژه «فریاد» تغییر یافته «فردات» است در زبان پهلوی که به معنای دادخواهی آمده. ترکیب «فریاد رس» نیز از همان است؛ یعنی کسی که طلب دادگر می کند. حال آنکه در دوران خیام این واژه هنوز با همان معنی نخستین به کار برده می شده است و نمونه ای از استفاده فریاد به معنای بانگ برآوردن در آثار هم عصران وی وجود ندارد. بنابراین به احتمال بسیار زیادی این رباعی از خیام نیست.
انچه که از فردات و فرداد گفتی درست است اما این فکر روشمند خود خیام است و لی شاید دیگری سروده است
بلبل به زبان پهلوی سخن میراند، این در جواب کسانیه که به پارسیگویان عجم (لال، گنگ) میگفتن ...
در بیشتر اشعار نابغه ای همچون خیّام ملاحظه می کنیم همواره مسجد و کنشت و بلبل و گل رز را کنار هم آورده گویا می خواهد از راز مشابهات این دو نکته ها باز گوید ؟
چرا قافیه مصرع اخر با بقیه قافیه ها مطابقت نداره؟ واژه خورد منظورمه
تلفظ خوش و خوردن به شکل امروزی از زمان پیدا شدن قاجارها و تحت تاثیر زبان ترکی و شکل گیری تهران به عنوان پایتخت بوده است.از گاتهای زرتشت تا زمان جامی و حتی پس از آن هیچ جایی نمی بینید که این دو واژه به صورت خش و خردن خوانده نشوند چنانکه هنوز در بسیاری از استانها و در افغانستان، تاجیکستان و ازبکستان میبینیم
خوردن در شوشتری و دزفولی به شکل Xoardan تلفظ میشود که به شکل پهلوی آن بسیار نزدیک است.
گویندگان زبان لری شاخه بختیاری همین الان هم خوش رابصورت خش و خوردن را بصورت خردن بیان می کنند
درود برشما،در جواب خانم مهسا عرض خواهم کرد که در مصرع اخر چنین است ، فریادهمی کندکه می بایدخَرد
سلام بردوستان
دنیات اگر بکام و بختت بار است
ابر و مه و باد و فلکت در کار است
آداب وفا مجو ز دهر و خوش باش
کاین پیر عجوز گرگ آدمخوار است
سپاس از یاران
سلام
یک غزل از این حقیرکه شاید خیلی مرتبط نباشد.سپاس اگر توجه فرمایید.
تو بامن باش و گو دنیا نباشد
مرا در سر جز این سودا نباشد
سپاس از دوستان🌹🌹🌺💐
حبیب جان ... حبیب جان ... چه قدر زیبا میسرایی .. !
که در سر خاطر لیلا نباشد ...
دقیقا کدام است یا شاید اینها نباشد و مقصود این نباشد !
:
۱-عشقش زمینی نیست
۲-عاشق تر از پیش شده
این بیتت عالی ست ... مجنون دیدارت شده ! ...
لذت بردم و به یقین هر کس دیگری هم چشمش به این شعرت خورد خوشش آمد
سلام.ارادت
دوست عزیز همیشه حاضر در قلبم
مرا شرمنده عنایت و الطاف خویش میفرمایید.
توجه و عنایت شما دوست نازنین و سایر دوستان به بنده حقیر قوت قلب میدهد.ماندگار و سلامت باشید.🌷🌷
دیدن کسانی که هنوز به ادبیات علاقه دارند بسی مایه شادمانی ست و از آن بهتر اینکه اشعاری هم میسرایند ... وجود دوستی که شعر بسراید را مقدور نبود که الان یافتم هرچند ``ناپیدا``هستم و شما هم از دیدگان پنهان ولی اعشارتان درست روبه روی من است !
گنجور برایم آشیانه ای دنج است که اگر در آن دوستانه باشند که با آنها بتوان معاشرت کرد و آموخت خرسند میگردم ... بسیاری از اشعار هست که خالی از درج حتی یک حاشیه هست و فکر کنم کسی حتی سری هم به آنها نزده ...
اگر دوستان دیگر نیز موافقت کنند ، شما و من و عزیزان دیگر، به این اشعار سری زده و حاشیه ای بنگاریم ... البته پیشنهاد این را دادم چون به شخصه برای خود من فهم برخی شأن واقعا سخت است ...
سلام تقدیم به نگاه گرمتان 🌷🌷🌷🌷
وجود سبزتان را دوست دارم
که از باغ و بهاران ارث برده
ندارد میل بستان دیدگانی
که از باغ دو چشمت سیب خورده
بر آرد در میان سروران سر
کسی کو گوش جان بر تو سپرده
تاسف میخورم که دیر دیدم و نتوانستم که زودتر تقدیری به عمل بیاورم ببخشایید مهربان
و با تمام وجودم میگویم که خشنود شدم از نگاشتن این شعر به بهانه من ... موهبت بزرگی ست وجود شاعری که دوستت باشد .بمانید برای همیشه ... و نگویید که بیت دوم هم خطاب به من است که دلم میرود !
مجمعی خیمه زده اند بر برگها کرده اند این دفتران را سیاه
خیمه بر بالین شعر بفشاردند حال یکدیگر دگرگون کردند
باغی ندیدم درین زندان تنگ از لبان تو دیدگانم آن دیده اند
گل جامه درید تا تو شعری دگری گفتی رفت دل به سوی او این بود جزا ما
فقط تنها صدا تنها صدا میماند و او هم صدای عشق هستی که عالم هم میداند
و البته من آرزویم است شعر گفتن به رسم بزرگان و در جهات قواعد ادبیات پارسی ،لیک در توانم نیست ! و نه اصلا یاد گرفته ام که بتوانم ؛اما ، با همه این ها لذت بردن از این اشعار آیا کافی نیست درین گوشه های تنگ ؟!
گنجور دیگر آن سایتی نیست که به آموختن بگذرد ... که البته اگر این بود که من با شوق بسیار می آموختم !کنون در اکثر اشعار بزرگانی دیگر اشعار را توضیح داده اند هرچند بسیاری هم ناگفته مانده ... و آن گفته ها هم کم است ولی ، گنجور برایم شده محلی برای آرامش و سکون ... پس از روزی پر هیاهو ؛
گاهی حتی خود اشعارتان در بخش رباعیات خیام گواه توضیح اشعار اوست ... ؛ حتی گاهی هم باید اندیشید که فهمید ... -بی اغراقی برای تحسینتان-باور کنید .
و در آخر ، تحسین دوباره میکنمتان و خوشحال شدم با دیدن این شعر !
سپاس ها ..
دوستان و بزرگانی که به حتم این حاشیه ها را میبینند به جز شما عزیز حبیب جان ، استدعا دارم اندکی وقت خود را به صرف اشعار نادیده کنند .
حبیب جان ، شما تو آرامش دلی ...