گنجور

رباعی شمارهٔ ۶۳

افسوس که نامهٔ جوانی طی شد
و آن تازه‌بهارِ زندگانی دی شد
آن مرغِ طَرَب که نام او بود شَباب
افسوس ندانم که کی آمد؟ کی شد؟

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

رباعی شمارهٔ ۶۳ به خوانش داوود ملک زاده
رباعی شمارهٔ ۶۳ به خوانش زهرا بهمنی
رباعی شمارهٔ ۶۳ به خوانش نازنین بازیان
رباعی شمارهٔ ۶۳ به خوانش علی قلندری
رباعی شمارهٔ ۶۳ به خوانش علی پورزارع

حاشیه ها

1389/12/26 14:02

این قافله عمر عجب میگذرد

1390/08/15 03:11
ش.ا

این شعر رو تو ذبیرستان و اوج جوانی می خوندیم اما الان بعد از سی وجند سال دارم اون کلمه افسوس رو خوب درکش می کنم

1391/12/07 12:03
محمدابراهیم

درنظرمن این شعرهایی پرمعنی هسند خصوصن این شعر دروصف عمر انسان سروده شده است
اگر به عمرگزشته خویش فکر کنیم معنی شعرر درمی آبیم

1392/04/21 08:07
فرانک قربانی

چقد سخته وقتی عمر میگذره و هیچ کاری رو تو زندگی آدم به انجام نرسونده باشه .

1393/02/20 11:05
محمد حامد اعظم

پیری رسید و فصل جوانی دگر گذشت دیدی دلا که عمرو چسان بی خبر گذشت

پیری رسید و فصل جوانی دگر گذشت دیدی دلا که عمرو چسان بی خبر گذشت

1393/12/02 23:03
مسعود

براستی بعد از گذر عمر و نگاه به گذشته باید گفت:
"افسوس ندانم که کی آمد، کی شد"
خیلی زیباست.

1394/10/11 15:01
رضا ابراهیمی

پیوند به وبگاه بیرونی
کلیپشو ببینین

1394/11/21 20:01
ولگرد

طبق تصحیح محمد علی فروغی مصرع آخر "فریاد ندانم که کی آمد کی شد" آمده.

1397/01/12 14:04
Mahsa

شد در مصرع اخر به معنای رفت میباشد:)

1397/08/01 11:11
کرامت اله

از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن
فردا که نیامده ست فریاد مکن
برنامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن

1398/12/29 15:02
احمد نیکو

افسوس که نامهٔ جوانی طی شد

وان تازه بهار زندگانی طی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
افسوس ندانم که کی آمد کی شد

1399/04/26 20:06
احمد نیکو

افسوس که ایام جوانی بگذشت
دوران نشاط و کامرانی بگذشت
تشنه به کنار جوی چندان خفتم
کز جوی من آب زندگانی بگذشت

(رباعی شماره ۱۶۳ از ابوسعید ابوالخیر)

1400/05/16 23:08
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

 

" نامه یِ جوانی"

 

افسوس!  که  نامه یِ جوانی  طِی شد

وآن  تازه بهارِ زندگانی   دِی شد

 

آن مرغِ طَرَب  که نامِ او  بود شَباب

افسوس!  ندانم  که  کِی آمد  کِی شد

 

- نامه یِ جوانی: دورانِ جوانی به دفتری تشبیه شده است که برگ هایِ آن روزهایِ خوشِ آن دوره است

- طِی شد: سپری شد، درنوردیده شد، گذشت

- تازه بهارِ زندگانی: دورانِ جوانی به نوبهار تشبیه شده است

- دِی شد: به پیری و کهنسالی رسید. از نوبهارِ جوانی  به زمستانِ سردِ  پیری رسید

- مرغِ طَرَب: شادی و شادمانی که ویژه دورانِ  پُرشور و طراوتِ جوانی است  به پرنده ای سرشار از انرژی  تشبیه شده است

- شَباب: جوانی

- ندانم که کِی آمد کِی شد: اینقدر سریع اتفاق افتاد  که اصلا متوجه نشدم که  این پرنده یِ جوانی، کِی روی شاخه یِ زندگی ام  نشست!  و کِی پرید و  برای همیشه رفت.

 

برداشت آزاد:

 

آه و دریغ!  که برگ های دفترِ زندگی در دورانِ جوانی  به پایان رسید و  نوبهارِ جوانی  با همه شور و طراوتش  جایِ خود را  به زمستانِ سردِ پیری و کهنسالی داد.  دوران جوانی که همچون پرنده ای  روی شاخه یِ زندگی ام  نشسته بود و مشغول بازی و آوازخوانی بود  را  بخاطر درگیری های ذهنیِ بیهوده ام  از دست دادم تا جائیکه اصلا نفهمیدم که  کِی  این پرنده نشست و  کِی پرواز کرد و  برای همیشه رفت!

 

افسوس!  بر این عمرِ گرانمایه  که بگذشت

ما  از سَرِ تقصیر و خطا  درنگذشتیم

 

پیری و جوانی  پِیِ هم  چون شب و روزند

ما  شب شد و  روز آمد و  بیدار نگشتیم

 

چون مرغ  بر این کُنگِره  تا کِی  بتوان خواند

یک روز  نگه کن  که  بر این کُنگِره  خِشتیم

 

                    سعدی» مواعظ» غزلیات» غزل ۴۷

 

- افسوس!  براین عمرِ گرانمایه  که بگذشت /  ما  از سَرِ تقصیر و خطا  درنگذشتیم:   دریغ و حسرت  از این زندگیِ  پُرارزشی که  بدونِ بهره بردن از آن سپری شد و ما همچنان در حال تکرارِ اشتباهات, گمراهی و سردرگمی هستیم

 

- پیری و جوانی  پِیِ هم  چون  شب و روزند /  ما  شب شد و  روز آمد و  بیدار نگشتیم:  همچون آمدنِ شب که پس از پایانِ روز پدیدار می شود، تاریکیِ پیری نیز پس از روشناییِ جوانی، با همان شتاب می آید. شگفتا  که روز و شب  در پیِ هم می آیند، دوران جوانی سپری می شود، پیر و فرتوت می شویم،  ولی  ما هنوز در خوابِ غفلت و  ناآگاهی هستیم

 

- چون مرغ  بر این  کُنگِره  تا  کِی  بتوان خواند / یک روز  نگه کن  که  بر این کُنگِره  خِشتیم :  این جهان کاخی است ساخته شده از خشت گِلِ مردمانی که سالیانی نه چندان دور زندگی می کرده اند و حال ما، همچون پرنده ای بی خبر  بر سرِ کنگره یِ این کاخ در حالِ اتلاف زندگی خود هستیم و زمانی متوجه خواهیم شد که خِشتی از این کاخِ روزگار شده  که دیگر کاری از ما ساخته نیست.

1401/02/23 01:04
میرفندرسکی

جای سپاس دارد برای این تفسیر و معنی دقیق از این رباعی

عالی بود مرسی

1403/08/01 17:11
مهراد عبدی

درود بر شما بسیار تفسیر عالی بود

1401/02/05 22:05
حبیب شاکر

سلام بردوستان گرام 

دوران طلایی جوانی سر شد 

شاخ گل عیش و عشرتم پرپر شد 

من بیخبر و نشد عیان کاین دوران 

کی آمد و چون گذشت و کی آخر شد 

سپاس

1401/02/07 14:05
ناپیدا

..آرام آرام ، آنچنان میگوییم که خودمان هم به زمزمه دیگران بر میخیزیم!

ریش سپید کرده ام بر ماهتاب شب 

دل امیدوار نمودم به دیدار رب 

سایه مجهولی بر سر گل نشست 

لحظه ای بعد بود کاو جامه رست

خبر از آشفتگی یاران داری ،چند بی خبری 

آن جوان و همکیشی که عصا داشت در دستی ..

..

حبیب عزیز سلام و درود ...

از اثرات مخرب یک ذهن مشوش بود که نوشتم!!!و فقط همان خط اول حاشیه ام درست بود ..

1401/02/07 16:05
حبیب شاکر

سلام بر دوست گرامی ناپیدا که اتفاقا خیلی هم پیدایی.

بسیار زیبا و دلنشین.در پناه یزدان پاک وبزرگ.

1401/02/07 18:05
ناپیدا

نباید باشم ولی هستم ...

روزگار مشکلات آورد ولی هیچ وقت ما درست نشدیم !

مشتاق اشعار بعدی تان هستم .. زنده باشید و سلامت 

1401/02/07 20:05
حبیب شاکر

انشاالله که سالیان سال در کمال خوشی و شاد کامی از زندگی کام بگیری دوست گرامی

1401/02/12 09:05
ناپیدا

سپاس عزیز!

لبخند در لحظات زندگانی ات

 آرزوست !

1402/03/20 21:06
احمد نیکو

افسوس که نامهٔ جوانی طی شد

و آن تازه بهار زندگانی دی شد

و آن مرغ طرب که نام او بود شباب

فریاد ندانم کی آمد و کی شد