رباعی شمارهٔ ۶۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
رباعی شمارهٔ ۶۰ به خوانش داوود ملک زاده
رباعی شمارهٔ ۶۰ به خوانش زهرا شیبانی
رباعی شمارهٔ ۶۰ به خوانش زهرا بهمنی
رباعی شمارهٔ ۶۰ به خوانش نازنین بازیان
رباعی شمارهٔ ۶۰ به خوانش علی قلندری
رباعی شمارهٔ ۶۰ به خوانش علی پورزارع
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
نسخه ی شاملو چنین تصحیح کرده:
از آمدنم نبود گردون را سود / وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
با وجود اینکه خیام شاعر بزرگی بوده است اما باید در نظر داشت که گفته هایش آیه قرآن نیست و ممکن است نگاهش به زندگی اشتباه بوده باشد.
از نظر من آمدن و رفتن ما بدون معنی نیست و هر کدام از ما تکلیفی بر دوش داریم که باید به انجام برسانیم.
بله بی معنی نیست اما دقت کنید که خیام از چه دیدی این میگوید ؛در چه موقعیتی این را گفت ؟
همه اینها در روحیات آدمی موثر است و باعث میشود که همچین چیزی را بگوید و برای ما کمی نقصان ایجاد شود ...
جناب lord با سلام
کلمه "تدایی" غلط و صحیح آن "تداعی" است.واین املا نویسی با حکم صادره جنابعالی ...!!!
بهتر است آدمی در املایش غلط داشته باشد تا در تفکرش...
فرود یا همان lord عزیز،سلام
البته بهتر است که در هر دو جهت کوشید. بهر حال شعار یست ظاهرا قشنگ و میان تهی .
تهی میان بودن بهتر از تهی مغز بودن است
فرود خان
تو که اینطوری نشون دادی بین دو طرف معادله:( سواد املاء نویسی و میزان سواد پشتیبان حکم داده شده یه رابطه کاملا" مستقیم برقرار هست.
بی نظر جان، همان بی نظر می ماندی سنگین تر بودی
فرود،ک
توی حوزه ادب وجود بی ادبی چون تو قدر ادب رو نشون خواهد داد.باش و ادامه بده که قدر ادب جلوه کنه
با سلام
لطفاً توجه داشته باشید که حاشیهها برای ثبت نظرات شما راجع به همین شعر در نظر گرفته شدهاند. در صورتی که در متن ثبت شدهی شعر در گنجور غلط املایی مشاهده کردید، یا با مقابله با نسخهی چاپی در دسترستان اشتباهاتی یافتید، در مورد این شعر نظر یا احساس خاصی دارید یا مطلب خاصی در مورد آن میدانید یا دوست دارید دربارهی آن از دیگران چیزی بپرسید یک حاشیه برای آن بنویسید. لطفاً از درج مطالب غیرمرتبط با متن این شعر خاص خودداری فرمایید و حتیالامکان سعی کنید متن حاشیهی خود را با حروف فارسی درج کنید (حاشیهها بازبینی خواهند شد و موارد غیرمرتبط و ناقض این نکات حذف میشوند).
بی نظر جان، برخی مثل من از اطلاعات ادبی بی بهره اند، برخی مثل تو از تربیت. من که گفتم بی نظر بمانی سنگین تری، گوش نکردی و دستت رو شد
خود خیام میگوید: بر شاخ امید اگر بری یافتمی/هم رشته خویش را سری یافتمی
تا چند ز تنگنای زندان وجود/ای کاش سوی عدم دری یافتمی******
ز آن می که حیات جاودانیست بخور/سرمایه لذت جوانی است بخور
سوزنده چو آتش است لیکن غم را/سازنده چو آب زندگانی است بخور**********
دریاب که از روح جدا خواهی رفت/در پرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا آمدهای/خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت******
وقت سحر است خیز ای طرفه پسر/پر بادهٔ لعل کن بلورین ساغر
کاین یکدم عاریت در این کنج فنا/بسیار بجویی و نیابی دیگر**********
ای آمده از عالم روحانی تفت/حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمدهای/خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت***********
این اشعار نشان میده که خود خیام،احتمالاً دچار شک و تردید زیاد بود و نظراتش پیوسته تغییر می کرد؛یعنی در بعضی مواقع امیدوار به جاودانگی بود و حقیقت وجودی و سر رشته هستی خود را یافته بود و سحر خیز بود و دعا و مناجات می کرد و بقیه را هم سفارش به این کار می کرد و می دانست که از عالم روحانی و ملکوت می باشد و در خیلی از مواقع هم با همه حتی خدا هم مشکل پیدا می کرد و حقیقت را متوجه نمی شد و سرگشته و حیران بود؛ و اما نقد شعر بالا:
** اعتقاد به معاد و جاودانگی به انسان آرامش می بخشد، از فشارهائی که در طریق انجام مسئولیت ها بر او وارد می شود نه تنها رنج نمی برد که از آن استقبال می کند، همچون کوه در برابر حوادث می ایستد، در برابر بی عدالتی ها تسلیم نمی شود، و مطمئن است کوچک ترین عمل نیک و بد، پاداش و کیفر دارد، بعد از مرگ به جهانی وسیع تر که خالی از هر گونه ظلم و ستم است انتقال می یابد و از رحمت وسیع و الطاف پروردگار بزرگ بهره مند می شود.
**ناراحتی از مرگ یکی از علل پیدایش بدبینی فلسفی است . فلاسفه بدبین ، حیات و هستی را بی هدف و بیهوده و عاری از هر گونه حکمت تصور میکنند . این تصور ، آنان را دچار سرگشتگی و حیرت ساخته و احیانا فکر خودکشی را به آنها القاء کرده و میکند ، با خود میاندیشند اگر بنابر رفتن و مردن است، نمیبایست میآمدیم ، حالا که بدون اختیار آمدهایم این اندازه لااقل از ما ساخته هست که نگذاریم این بیهودگی ادامه یابد ، پایان دادن به بیهودگی خود عملی خردمندانه است (خودکشی(
**نگرانی از مرگ زاییده میل به خلود و جاودانگی است ، و از آنجا که در نظامات طبیعت هیچ میلی گزاف و بیهوده نیست ، میتوان این میل را دلیلی بر بقاء بشر پس از مرگ دانست . این که ما از فکر نیست شدن رنج میبریم خود دلیل است بر اینکه ما نیست نمیشویم . اگر ما مانند گلها و گیاهان ، زندگی موقت و محدود میداشتیم ، آرزوی خلود به صورت یک میل اصیل در ما بوجود نمیآمد . وجود عطش دلیل وجود آب است . وجود هر میل و استعداد اصیل دیگر هم دلیل وجود کمالی است که استعداد و میل به سوی آن متوجه است .
مولوی: پیل باید تا چو خسبد اوستان /خواب بیند خطه هندوستان
خر نبیند هیچ هندستان به خواب /خر زهندستان نکرده است اغتراب
ذکر هندستان کند پیل از طلب /پس مصور گردد آن ذکرش به شب
**مرگ ، نسبی است
اشکال مرگ از اینجا پیدا شده که آن را نیستی پنداشتهاند و حال آنکه مرگ برای انسان نیستی نیست ، تحول و تطور است ، غروب از یک نشئه و طلوع در نشئه دیگر است ، به تعبیر دیگر ، مرگ نیستی است ولی نه نیستی مطلق بلکه نیستی نسبی ، یعنی نیستی در یک نشئه و هستی در نشئه دیگر .
دنیا ، رحم جان
طفل در رحم مادر به وسیله جفت و از راه ناف ، تغذیه میکند ، ولی وقتی پا به این جهان گذاشت ، آن راه مسدود میگردد و از طریق دهان و لوله هاضمه ، تغذیه میکند . در رحم ، ششها ساخته میشود اما بکار نمیافتد و زمانی که طفل به خارج رحم منتقل شود ، ششها مورد استفاده او قرار میگیرد.
شگفت آور است که جنین تا در رحم است کوچک ترین استفادهای از مجرای تنفس و ریهها نمیکند ، و اگر فرضا در آن وقت این دستگاه لحظهای بکار افتد ، منجر به مرگ او میگردد ،
استعدادهای روانی انسان ، بساطت و تجرد ، تقسیم ناپذیری و ثبات نسبی من انسان ، آرزوهای بی پایان ، اندیشههای وسیع و نامتناهی او ، همه ، ساز و برگهایی است که متناسب با یک زندگی وسیع تر و طویل و عریض تر و بلکه جاودانی و ابدی است . آنچه انسان را غریب و نامتجانس با این جهان فانی و خاکی میکند همین هاست . آنچه سبب شده که انسان در این جهان حالت نِیی داشته باشد که او را از نیستان بریدهاند ، از نفیرش مرد و زن بنالند و همواره جویای سینهای شرحه شرحه از فراق باشد تا شرح درد اشتیاق را بازگو نماید همین است . آنچه سبب شده انسان خود را بلند نظر پادشاه سدره نشین بداند و جهان را نسبت به خود کنج محنت آباد بخواند و یا خود را طایر گلشن قدس و جهان را دامگه حادثه ببیند همین است.
**دنیا ، مدرسه انسان
دنیا برای بشر نسبت به آخرت مرحله تهیه و تکمیل و آمادگی است . دنیا نسبت به آخرت نظیر دوره مدرسه و دانشگاه است برای یک جوان ، دنیا حقیقتا مدرسه و دار التربیه است.
یعنی دنیا که تلفیق و ترکیبی از موت و حیات است آزمایشگاه نیکوکاری بشر است.باید توجه داشت که «آزمایش» خدا برای نمایان ساختن استعدادها و قابلیّتها است. نمایان ساختن یک استعداد همان رشد دادن و تکامل دادن آن است. این آزمایش برای پرده برداشتن از رازهای موجود نیست، بلکه برای فعلیّت دادن به استعدادهای نهفته چون راز است. در اینجا پرده برداشتن، به ایجاد کردن است. آزمایش الهی، صفات انسانی را از نهانگاه قوّه و استعداد به صفحه فعلیّت و کمال بیرون میآورد. آزمایش خدا تعیین وزن نیست، افزایش دادن وزن است.
**اینکه برخی از افراد بشر حیات و زندگی را لغو میپندارند بدین جهت است که آرزوی جاوید ماندن دارند و این آرزو را غیر قابل تحقق میپندارند. اگر آرزو و میل به جاوید ماندن نبود، حیات و زندگی را لغو و بیهوده نمیدانستند
انسان غیر مؤمن به حیات ابدی میان ساختمان وجود خود از یک طرف و اندیشه و آرزوی خود از طرف دیگر ناهماهنگی میبیند ، با زبان سر میگوید : پایان هستی نیستی است و همه راهها به فنا منتهی میشود پس حیات و زندگی لغو و بیهوده است ولی با زبان استعدادها که رساتر و جامع تر است میگوید : نیستی در کار نیست ، راهی بی پایان در پیش است ، اگر زندگی من محدود بود با استعداد جاودان ماندن و آرزوی جاودان ماندن آفریده نمیشدم .
@عابد
دوست عزیز گویی در رباعی دیگری هم همین حاشیه را گذاشته اید ...
سلام
با همه ی گفته هایی که از قرآن و فرمایشات بزرگان به ما رسیده است بازهم دنیای آخرت برای من یک معماست .
مگر می شود روح تشنه ی انسان با یکی دو جمله سیراب شود ؟ این ازخصایص روحی انسان هاست که پیوسته می پرسند و می خواهند بدانند . خیام نیز چون روحی بلند و تشنگی ناپذیر دارد با تکیه بر ایمانی که دارد بازهم می پرسد تا بداند و هیچ جای خرده گیری بر او و سوال هایش نیست .
همه ی گفته ها و فرمایشات قرآن وبزرگان یک اشارت و یک بشارت است و هیچ کس تا کنون به کنه مرگ و عالم هستی ودنیای پس ازمرگ پی نبرده است
شخصا به نظرم برداشت از این شعر اینگونه باید باشد که اگر بیاییم و بی ثمر برویم بی هدف زندگی کرده ایم و فلسفه ی زندگی کردن بی معنا می شود و باید مثمر زندگی کنیم
یکی از برجستهترین کارهای وی را میتوان اصلاح گاهشماری ایران در زمان وزارت خواجه نظامالملک، که در دورهٔ سلطنت ملکشاه سلجوقی (426 - 490 هجری قمری) بود، دانست. وی در ریاضیات، علوم ادبی، دینی و تاریخی استاد بود. نقش خیام در حل معادلات درجه سوم و مطالعاتاش دربارهٔ اصل پنجم اقلیدس نام او را به عنوان ریاضیدانی برجسته در تاریخ علم ثبت کردهاست. ابداع نظریهای دربارهٔ نسبتهای همارز با نظریهٔ اقلیدس نیز از مهمترین کارهای اوست
با اینهمه حکیم میفرماید: از آمدنم نبود گردون را سود!!!
کامبیز درودیان اشاره به نکتهٔ ظریفی کردهاند.
ریاضیدان بودن حکیم عمر خیامی مسجل است و به اندازهٔ کافی مدرک برای آن وجود دارد. ولی قدیمیترین مدارکی که دال بر شاعر او بودن باشد از قرن نه و هشت و در نهایت از نیمهٔ آخر قرن هفت فراتر نمیرود.
ادیان برای سوء استفاده عده ای مفت خور و زالو صفت به صورت کنونی درآمده اند. اگر فکر میکنید خدایی دارید که باید با او ارتباط برقرار کنید، این شارلاتان های مفت خور را واسطه قرار ندهید.
سلام
متاسفانه عادت بعضی ها شده که هر اندیشه و اعتقادی رو به زور به اندازه ی قالب ذهنی و اعتقادی خودشون بکنن و به این صورت خیالشون از بابت دین و ایمان و... خودشون راحت بشه
کلام خیام بسیار واضح و بسیار هم منطقی است. لزومی به تفصیل و تاویل نیست
اگر کسی واقعا میدونه که آمدن و رفتن از بهر چه بود، هنوز هم بعد هفتصد هشتصد سال دیر نشده... بفرمایید عرضه کنید تا ما هم بدونیم... به گوش خیام عزیز هم میرسونم که حرفشو پس بگیره
واقعیت اینه که هیچ دین و آیینی هنوز پاسخی به این سوالات ندادن... فقط یه سری حرفهای سطحی و بی معنی مثل "الا لیعبدون" و... که باز انسان رو توی سردر گمی خودش رها میکنه
.این که کسی نمیدونه دلیل امدن و سرانجام رفتنش از این دنیا چیه لازمه زندگی در این دنیاست. دنیا فقط یه ازمون هست و در جلسه ازمون همه چیز مجهول بی گمان همه اینها حکمت خالق را نشان میدهد.این اشعار ذهن پویای ریاضیدانی چون خیام رونشون میده که هرگز در برابر مجهولات ارومنمونده چیزی که دین هم همواره سفارش کرده تفکر!! در ضمن یکی از ویژگی ها خاص شعر خیام صراحت در بیان است
با سلام .برای دوستانی که علاقمند به آگاهی درمورد انسان هستند پیشنهاد میکنم به آموزه های محمدعلی طاهری که به صورت تصویری در یوتیوب هست مراجعه فرمایند .باتشکر
شما خواستی شعر بنویسی دقیقا منظورتو بنویس که خداباوری یا خداناباور و شعر حکیم رو دست نخورده باقی بگذار
حکیم با تمام دانش و تجربه علمی که به دست آورده، باز هم از خودش توقع بالاتری داره که برای دنیا کاری نکرده. حکیم هدف از آفرینش رو زیر سوال نبرده و در مورد آمدن و رفتن خودش به این دنیا سخن گفته. جای دیگری گفته....ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود. نی نام زما و نی نشان خواهد بود.زیش پیش نبودیم و نبد هیچ خلل. زین پس چو نباشیم جهان خواهد بود. خیلی شفاف داره میگی بودن و نبودن هر انسانی در دنیا باعث نمیشه جهان متوقف بشه. پس در رباعی بالا فقط در مورد خودش سخن گفته و انتظارش از خودش بالاتره.
این همه پیامبر اومده ُ یک نفر نبود بهشون بگه تو که با خدا داری مستقیم حرف میزنی ازش بپرس ما واسه چی اومدیم رو زمین؟ فقط بپرسه از خدا ُ خدا جوابم نداد نداد
اندیشه خداپرستی (به هرشکل آن چه چند خدایی چه تک خدایی ) یک اندیشه کهنه به قدمت تاریخ است که هیچ تفاخری در آن نیست که برعکس از دل سیاه تاریخ برآمده زمانی که انسان در جهل غوطه ور بود و برای سوال های بیشمار خود بدنبال جوابی می گشت و از سر جهل فقط یک جواب داشت آن هم خالق، از چند خالقی شروع شد و تا یک خالقی هم آمد ولی اندیشه نو قرن معاصر بی خالقی است اندیشه ای که پروفسور استیون هاوکینگ به زیبای آن را شرح داد. به نظر من اندیشمندانی مثل خیام اگر در زمان ما می زیستند همچون دانشمندان به نام امروزی منکر وجود خدا میشدن آنها با بضاعت اندیشه آن زمان بدین زیبای شک کردند قطعا اگر این زمان بودن در کنار هاوکینگ بودند
ز آوردن من نبود گردون را سود
وَز رفتن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاوردن و بردن من از بهر چه بود
خیام همچون مروارید دریای دانایی است. فلسفه، ریاضی و بسیاری علوم دیگر را نیک دریافته و اکنون پرسشی میپرسد. اما این پرسش بهر تشنه کردن خُردانی همچون این بندهی کِه است. او در علم دین یا فلسفه شبههای نداشته و از این رو از او به دور است که پرسشی بپرسد و آهنگ و نیتش نفی چیزی باشد. در فلسفه، چنانکه من آموختهام، هرکسی 3 پرسش بنیادین را پاسخ بگوید به رستگاری میرسد:
از کجا آمده ام؟
کجا هستم؟
کجا خواهم بود؟
و خیام این پرسش را برای کسانی که نمیاندیشند، میپرسد تا کمی دست از خورد و خوراک بردارند و به پژوهش بپردازند. یزدانش بیامرزاد...
به نظر من خیام از همه این را میپرسد ...مخصوصا کسانی که به این موضوع فکر میکنند
دل نبندید و دل خوش نکنید و دم را دریابید تا افسوس نخورید. این یکی از پیامهای شاعری است که از فلسفه وجودش وام گرفته و در دل رباعی برجای گذاشته است. « دم را دریابیم و خوش باشیم. این دم که رفت دیگر چیزی برایمان نمیماند و رفتن آن به یک چشم برهم زدن است، پس نباید نقد را فدای نسیه کرد و به گردونی اهمیت داد که بود و نبود ما برایش اهمیتی ندارد ...». از آمدنم نبود گردون را سود
خیام در این شعر پرسش هایی کرده که با پرسش های کودکان خردسال شباهت دارد
مثلا دیده ایم که کودکی میپرسد خدا چه شکلی ؟ چرا خدا رونمیبینیم یا مثلا حتی گاهی اوقات که در کلام عددی را به کار میبریم کودکی میپرسد که چرا هفت هفت هست !
خود من یاد دارم که در کلاس ریاضی گاهی واقعا خیلی خیلی گیج میشدم و این سوال ایجاد میشد برایم که یک به علاوه یک چرا واقعا باید دو باشه جوابش ...این حیرانی تا آنجا میرسید که حتی به این هم فکر میکردم که ما انسان ها خودمون زبان رو اختراع کردیم و خدا به ما این توانایی رو داده و ما به یک میگیم یک ولی شاید این یک ،یک نباشه و دو باشه یا یه عدد دیگه باشه ...حالا نمیخواهم از این حیرانی ام بگویم و این طور نشان بدهم که کوته فکر بوده ام !
البته هنوز هم در حلمسائل ریاضی این سوالات طغیان میکند ولی هنوز هم جوابی ندارم برایشان ...
بگذریم ... .
این سوالات مثل سوالات مبتدی هست ولی جواب این سوالات میتونه خیلی چیز ها رو روشن کنه ...
نمونه اش همین سوال خیام از ما انسان ها و خودش در این شعر .
ولی همه ما واقعا جواب ش رو نمیدونیم ... .
در این که بی دلیل آفریده نشده ایم شکی نیست حتما دلیلی دارد ،
ولی با این همه فراموش شدن انسان ها در تاریخ آمدن ما چه دلیل داشته !
جوری دیگر نگاه کنیم ...
هر انسانی وقتی مثلا به فرض ناراحت میشه ،هزار تا فکر میکنه و این فکر ها باعث میشه که ما احساسی رو تجربه کنیم ولی دلیل این تجربه احساس همون فکری هست که در ذهن مون شکل میگیره ...ولی حتی امکان داره که این فکر اشتباه باشه ؛خب ,این فکرها و احساسات هجوم میکنه به ما ،به شکل غم در نهایت دیده میشه حتی افسردگی ...در این صورت نظرات ما از جهان متفاوت میشه ...
البته نمیگم که خیام ناراحت و ... بوده بلکه دارم از دید ابتدایی به اینمسئله نگاه میکنم ...
پس خیام تفکرات ش بر اساس موقعیت ش و روحیات ش در موقعیت زندگی ش باعث این سرودن شعر بوده البته این در یک جایگاه هست ؛
میتونه دلیل و دلایل دیگر هم داشت باشه... ؛
دلیل دیگه میتونه این باشه که خیام تفکرات ش از جهان و هستی و خدا خیلی پیشرفته بود و جایگاهی رو در تفکرات جهان داشته و در این راه تفکرات و نگاه ها دچار حیرانی و بهت از نظام آفرینش خدا شده و این سوالات به ذهنش اومده
یا اینکه این سوالات خودش دری باشه برای دید بهتر به جهان و خداوند ...
هیچ راهی بدون سوال در اون راه به پایان نمیرسه برای یادگیری دروس در مدرسه حتما سوالاتی به ذهنمون میاد و برای درک جهان و هستی و نظام آفرینش و خدا هم که سوالات زیاد هست ...
درود ملیکا رضایی گرامی،
من براستی مطمئن نیستم منظورتان چه بوده، اما معمولا متهم کردنِ یک بزرگسال به گفتار کودکانه به این معناست که آن فرد، هر چند از لحاظ فیزیکی رشد کرده، اما ذهن او در دورانِ کودکی در جا زده و رشدی نکرده.
در برابر پرسشهای بدون پاسخ، یک ذهن رشد کرده مانند ذهن خیام، آنها را همانگونه یعنی بی پاسخ می پذیرد و رها می کند. و یا شاید با منطق و تفکر به باوری فلسفی میرسد، اما هنوز می پذیرد که آن باور غیر قابل اثبات است.
اما یک ذهن رشد نکرده ادعای داشتن پاسخ می کند، و بدتر از آن، می گوید پاسخش یقین است و حقیقت، و باز بدتر از آن، هر آنکه پاسخش را نپذیرد را نادان می داند و بیسواد. این ادعاهای کودکانه در ادبیات فارسی موج میزنند. اما از همه اینها بدتر این ذهن واپس مانده جان و مال مردم بیگناه را در راه ادعاهایش به نابودی می کشاند که ما روزانه در سراسر جهان شاهدش هستیم.
بی گمان دو گوشِ خیام پر بود از شنیدن این ادعاها که آمدن و رفتن ما از بهر چیست. پس این رباعی، بویژه بیت دوم طعنه ایست به بی ارزش کردن ادعاهای آن مدعیان.
و نه اینکه او براستی در جستجوی پاسخی برای پرسش مصراع آخر بوده و یا از روی افسردگی و احساس پوچی چیزی را سروده.
می خوردن و شاد بودن و فارغ بودن به دستیابیِ پاسخ به اینگونه پرسش ها، آیین این دانشمند و هنرمند بزرگوار ایرانی بوده.
بند اول کلام من کمی بد بود و این باعث شد که این طور باشد که من خیام را به یک کودک خردسال متهم کنم ...ولی واقعا منظور من این نبود ... .
دلایلی که به گفتن این سروده گفتم هم البته منطقی نبود ولی شاید واقعا خیام اینگونه بود ...
شاید هم نه !
بالاخره باید این را بدانیم که او هم مثل ما یک فردی بود عادی و با تفکرات و روحیات و ...خود خیام شد ...خیامی که قرنها قرن اشعارش ما را به تفکر و به ما حس خوبی میدهد ؛
او انسان ماوراء نبود !
پس حتما مثل ما انسان ها بود ولی تفاوت انسان ها با هم در این است که هر کش بر اساس وسع و قد خود ،تفکرات ش بالاتر است ؛و او هم شاید اینگونه بود که البته حتما نه شاید .
ولی به نظر من می خوردن آیین او نبود ؛ولی شاد بودن چرا ...
اما فارغ بودن نه ؛
شاید از اشعارشان اینگونه در ذهن بیاید ولی باید بدانیم که هیچ انسانی فارغ نمیتوان باشد هرچند اگر این بخواهد و بگویید که هستم ... و بالاخره در لحظه ای از زندگی میابد که هیچگاه فارغ نبوده...
خیام خود با ساده ترین زبان می گوید:
می خوردن و شاد بودن آیین منست / فارغ بودن ز کفر و دین دین منست.
آشکارا، او که مانند همه ما انسان بود،اینرا نگفته که فقط می میخورده، فقط احساس شادی میکرده، و یا همیشه ذهنش فارغ از دین و کفر بوده. براستی نیازی به گوشزد نبود.
بانوی گرامی، شما آزادید آنچه خیام خود گفته را به کنار بگذارید و به هر دلیلی تصمیم بگیرید و انتخاب کنید «آن یکی را شاید نبوده، این یکی را چرا بوده، و آخری را اصلا نبوده».
و من هم آزادم با احترام بگویم این گونه طرز اندیشه ارتباط انسانی را گیج و مبهم، و از رشد عقلی جامعه جلوگیری کرده و می کند.
آره احساس شادی میکرده اما توجه کنید که می خوردن هرچند فواید دارد اما با گذر زمان معایبش آشکار میشود ،حکیم خیام یک دانشمند بود و یقینا از این معایب دور ؛
این خود یک دلیل نیست ؟! اگر علمی نگاه کنیم دور از تفاسیر ؟!
فارغ بودن ... آری فارغ از دین و کفر ...
اصلا باید دانست فارغ یعنی چه !
سپس این دانستن را وارد زندگی کرد ...
و این دانستن تنها به معنی واژه منتهی نمیشود ؛
د. برخی موارد همه انسان ها فارغ هستند ،کسی نیست که کامل باشد و نسبت به همه چیز حساس و توجه اش به همه به چیزباشد پس خیام هم نسبت به چیزی فارغ بود ؛
حمیدرضا۴ مطمئنم که هیچ گاه فارغ نبوده اید وگرنه میدانستید چه میگویم ...
کسی که فارغ باشد به چیزی باز هم نیست ...او خود در آن زمان فقط فکر میکند فارغ است و پس از گذار زمان روزی میرسدکه میفهمد که فارغ نبوده ... .البته من در مورد دین خیام اظهار نظری نداز و نظرات من دور از این بحث است .
سپاس
ملیکای عزیز،
۱ ـ مصرف شکر و نشاسته بسیار زیان آورتر و مرگبارتر از می است.
۲ ـ هر پدیده ای میتواند زیان آور باشد. حتی آب و هوا به شکل سیل و طوفان.
۳ ـ نزدیک به همه دانشمندان در سراسر جهان می مصرف کرده و می کنند. نوشیدن ربطی به دانشمند بودن ندارد.
۴ ـ مصرف می در اسلام حرام است. اما این یک واقعیت است که بسیاری از مسلمانان، بویژه درصد عظیمی از ایرانیان این قانون را رعایت نکرده و نمی کنند.
۵ ـ معنای واژه فارغ بودن در در لغتنامه ها مشخص است. شما اشتباه می کنید، من کاملا به آن آگاهم. آنچه شما معنا کردید خیالیست و ساخته و پرداخته ذهنتان برای توجیه باورهایتان.
سپاس
حمیدرضا۴گرامی ...
حکیم خیام را قبل از شاعر بودن بیایید دانشمند ببینیم ،
البته قبل توضیحات یک چند مساله را حل کنیم با هم تا سوتفاهم نشود :)
اول بگویم که من می را در اشعار خیام به شکل عرفانی نگاه نمیکنم ،بلکه همان می میبینم ولی بر این باور نیستم که خیام می میخورده ؛
دوم در حاشیه شما به چیزهایی اشاره کردید که ربطی به نظر من نداشت همان نظر ۲ شما ؛و نظر ۱ شما هم درست ولی حداقل اثری در ذهن آدمی نمیگذارد! نظر ۳ شما کمی غیر عقلانی ست ! حتی آن دانشمند که می مصرف کند اگر روزی حداقل یکی بنوشد اثرش در طولانی مدت به هزاران شکل نمایان میشود (ولی اولین بار است که این را شنیده ام بهتر است بگویی دیدهام)... نظر ۴ شما هم درست است و در هر مسئله ای کسی هست که قانون شکنی کند ؛نظر ۵ شما ...مخالف هستم ؛چون هیچ واژه ای معنایش همان نمیشود که لمس کنی ؛آن معنی واژه فقط معنی لغوی ست ؛فارغ بودن سخت است ؛
دومین مسئله این که من هیچ باوری را توصیه نمیکنم اگر توجیه کنم بر آن باور نداشته ام !
راستش از کسی چون من که بهت و حیران دارد باور داشتن به چیزی برایم حیرانی هم میآورد و بر حیرت من میافزاید ...بگذریم ؛ :)
گفتم که خیام را دانشمند ببینیم ؛
من به این فکر میکنم دانشمند حتما به نظام آفرینش خدا پی میبرد به این که دین خیام چه بوده کاری ندارم ولی مطمئنا او خدا را باور داشته ؛
اما اگر شاعر بودن او را به مسئله اضافه کنیم ؛ ... ؛خب خیلی چیزهای دیگر به خیام افزون میشود !
برخی از اشعار خیام اگر ببینید و البته تعدادشان کم است که عشق را در آن میبینی ؛
حتی اگر هم عاشق نبود بهمسئله عشق باور داشت ؛
در دریای عشق یک بخشی داریم به نام زنده بودن مردگان عاشق و یک بخش هم که عکس این است به نام قیامت عشق ...خب این قیامت عشق همان برمیگردد به خود قیامت ولی در سیر عشق ؛پس خیام حتی اگر بویی از عشق برده باشد پس به قیامت هم نظری داشته ولی شاید ایمان نداشته !باور داشتن یعنی دانستن مورد نظر خود بودن ولی ایمان داشتن یعنی باور کامل داشتن یعنی یقین داشتن ،پس او باور داشته اما ایمان نمیدانم ؛حتی در یک شعر هم به زیبایی گفته :پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است ،گردنده فلک نیز بکاری بوده است
هر جا که تو قدم نهی تو بر روی زمین آن مردمک چشم نگاری بوده است
خب همین شعرشان نشان میدهد که ایشان به مرگ باور داشته و بیت اول هم به نظام آفرینش اشاره دارد و سیر تکامل عشق در عالم و عالم ؛
نظر من این است که اما خود خیام هم مثل خیلی دیگر از دانشمندان با این همه دیدن شگفتی های علم و هستی و عالم و آفرینش دچار بهت شده ؛ چرا نباید گاهی از خود سوالی کنه ...
راستی بگم که در حاشیه اول خود گفتم که سوالات کودکانه و ... ، به نظر من نباید زود قضاوت کرد ؛به نظر من کودکان که از هیچ چیزی خبر ندارند و یا دردی را هنوز نکشیده اند دید زیباتری نسبت به ما دارند و ما آدم ها بزرگ میشویم و در سختی قرار میگیریم و دیگر از اون شیرینی کودکی مان کاشته میشود و گاه برخی خیلی جدی ؛ !
به نظر من باید این سوالات را از خود کرد ؛برای درک یک شاعر برای اینکه به دید شاعر نزدیک شده نیاز به مطالعه نیست ؛باید ذهن مان راشفاف کرده و همه چیز را از دید نو ببینیم ؛ خودمان تغییر کنیم و دیدم تغییر کند و شاید توانی بود و با این تغییرات به آدمی دیگر بدل شدیم ...
گرامی ملیکا،
گفتگوی شما و من از آنجا بالا گرفت که در چکیده، شما می گویید «آنچه خیام میگوید، منظورش همان نبوده، و آنچه “من“ میگویم، منظورِ او بوده».
خب، منِ خیام دوست به آسانی از این ادعا نخواهم گذشت، هر چند گفتگو با عزیزی چون شما چندان آسان نیست!
۱ ـ پیشتر نوشته بودید که با “گذر زمان، معایب می خوردن آشکار میشود“. وقتی در برابر آن من میگویم “همه ی“ پدیده ها در زمانی و جایی معایب شان آشکار میشوند، حتی آب و هوا، می فرمایید حرف بی ربط می زنم. سپس زیانهای مصرف شکر و نشاسته که موجب اضافه وزن، فشار خون، کلسترل بالا، گرفتگی عروق، بیماری قند و قطع پا، سکته قلبی، سکته مغزی و زمین گیر شدن، ده ها عوارض جانبی دیگر، و بالاخره مرگ را فراموش کرده و میگویید “ حداقل مانند می اثری در ذهن نمیگذارند“!!!
۲ ـ باز فرموده بودید “خیام می نمیخورده چون دانشمند بوده“ و سپس پاسخ من را “غیر عقلانی“ خواندید. یا شما نمیدانید که مصرف نوشابه های الکلی در بخش عمده جهان، از خاور دور و اقیانوسیه گرفته تا اروپا و کل قاره آمریکا بخشی از فرهنگ و روش زندگی خانواده هاست، و یا فکر میکنید آنان هرگز دانشمندی نداشته اند! بسیاری از دانشگاه های معتبر نیز در جهان از جمله یو سی دیویس در کالیفرنیا رشته شرابسازی تدریس میکنند.
۳ ـ باز هم تکرار میکنم، عقلانی نیست بر اساس بیت مورد گفتگو کسی بگوید که خیام فقط می میخورده و نه هیچ چیز دیگر، یا فقط احساس شادی میکرده و نه هیچ احساس دیگر، یا اینکه “کاملا“ فارغ بوده از هر گونه افکار فلسفی. او فقط بیانِ تلاش در اینگونه زیستن را میکند. و این تلاشِ شما در معنا کردن “فارغ بودن“ براستی بیهوده است.
به هر حال هنوز توپ در میدان شماست که قانع کنید چرا «آنچه خیام میگوید، منظورش همان نبوده، و آنچه “من“ میگویم، منظورِ او بوده».
مابقی نوشتارتان خواندنی بود و شاید در آینده در صفحات همان اشعار به من افتخاری بدهید و گفتگویی کنیم.
اما جمله آخرتان من را به یاد یکی از حاشیه هاتان که چند روز پیش درج شد و کمی مرا آزرد انداخت. راستش نمیخواستم درگیر بحثی دیگر شوم. اما پس از خواندن این جمله، شاید باز مزاحم شوم و به چالشتان کشم که تا چه حد خودِ شما آماده اید همه چیز را از نو ببینید و خود را تغییر دهید.
سلام و صبح بخیر به دوست عزیز حمیدرضا۴
بابند اول شماموافقم ؛هرچند این موافقت من شاید خیلی چیز ها را نشان دهد ! اما کمی که فکر کنیم میبینیم که اکثر افراد در نظر دادن شان نظر خود را بالای معبر میبینند ؛/منظور من اصلا شخص خاصی نیست کسی به خود نگیرد //حمیدرضا عزیز هم که کلا فکر نکنم از این افراد باشید :)//
ولی ای کاش من به گونه ای مینوشتم که این طور نمیشد...
بگذارید در موردنظر اول شما مخالفت خود را واضح تر بگویم :
راستش من در ابتدای مسئله در مورد می و ... نظر دادم و شما مسئله نشاسته و شکر و آب و هوا را وارد کردید ، که به نظر من بی ربط بود ؛ولی در اینکه مثل می اثرات مخربی دارد شکی نیست حتی شاید اثراتش بیشتر و بدتر باشد ... راستش هر بار که فکر میکنم بندی نمیابم که این بند را به آن بند اتصال دهم تا ارتباطی حاصل شود؛ ولی خب از این بگذریم... ؛ فکر کنم فعلا زیاد اطلاع چندانی ندارم در مورد اشعار خیام ...وگرنه ارتباط را پیدا میکردم
در مورد نظر ۲ شما چرا خبر دارم !و میدانم ... ولی شاید برای من سخت باشد که فعلا به این باور برسم که می بر روی دانشمند اثر مخرب ندارد :)... با گذار زمان شاید باور کردم .نظر ۳ شما
با اول هایش موافقت میکنم چرا که سعی کردم که با دید شما نگاه کنم آنگاه دیدم زیاد هم نظر من درست نبود !و اینکه فارغ بودن را کلا کنار میگذارم فکر کنم هر چه توضیح دهم به جایی نمیرسد و این فکر کنم به خود من باز میگردد چراکه شاید اشکال از من هست .ولی با آنکه صحبت من از خیام اینگونه بوده که گویی نظر من درست است و خیام مطابق نظر من هست،فکر نمیکنم و اصلا اینگونه نمیخواستم که قصد خود را بیان کنم؛ واقعا اصلا در حدی نیستم که این طور بگویم!امیدوارم کم کم لحن نظرات من تغییر کند :)
جمله آخر من که گفتید ...بحثی در این مورد نمیکنم هر کس هر نظری به بنده کند حتما عیب از من است ؛چه حاشیه ای باعث آزار شما بوده ؟لطفا بگویید حاشیه را ببینم و یا دلیل تان را بگویید .
شما مزاحم نیستید ؛خوشحال خواهم شد که شما یا هرکس دیگری نظری در مورد حاشیه ها من بدهد و اگر اشکالی بود رفع شود و شاید هم توجیه شوم و نظرات من گونه ای دیگر یابد و به بهتر نزدیک شود :)
من اما آماده نو شدن هستم ولی مطمئنا نو شدن عقاید را باید در زندگی وارد کرد و این وارد کردن ش و عادت کردن با آن هست که سخت است و این عادت کردن هم یک مشکل !چون هر انسان باید هر لحظه تا آخر عمر و تا بینهایت باید آماده نو شدن باشد ...
سپاس و درود به شما
لطفا آن حاشیه را بگویید متاسفانه ذهن من درگیر شد ...
قبل از اینکه انسان پا به دنیا بگذارد دنیا ایجاد شده و کامل بود. هستی همچنانکه به بسط و توسعه ادامه می دهد روزی منقبض می شود به پایان می رسد و بدون کمک انسان دوباره از نو به سبک و سیاقی جدید آغاز می کند. پس انسان چیزی به هستی اضافه نکرده و هستی سودی از انسان نبرده. "از آمدنم نبود گردون را سود". بشر قادر به اضافه کردن چیزی به هستی نیست یا سودی برای هستی و این چرخه ندارد. این هستی انسان را حتی به اندازه یک زنبور عسل برای گرده افشانی لازم ندارد. انسان هر چه علم و اکتشاف استخراج کند باز هیچ کمکی به هستی نکرده هیچ. باز هم اگر انسان از بین برود چیزی از هستی کم نمیشود و چرخ گردون از حرکت نمی ایستد و نمی کاهد. حتی اگر آدمی به خدا ملحق شود چیزی به خدا اضافه نمی کند و جاه و جلالش نمی بخشد زیرا که چیزی از او جدا نیست. سوال: پس این آمدن و رفتنم از بهر چه بود؟ پاسخ : ما انسانها تجربه و شناخت خود از زندگی و این هستی و ادراکات ذهنی که دریافت می کنیم را با خود می بریم و در دنیای دیگر با امکانات دیگر یک گام به اصل خود نزدیک تر می شویم. اما هستی بصورت ازلی و ابدی سرجای خودش باقی میماند. شعر خیام قصد به چالش کشیدن ذهن مخاطب دارد. ایشان از طریق اشعار، سوال را برای خواننده مطرح میکند؛ مطالبی که خودش پاسخ آن یافته را به صورت چالش ذهنی بیان کرده است. او با اشعاری که تماما گوشه کنایه ای است مخاطب را به تفکر وادرا می کند. اما هر چه گوش میسپارد و جستجو می کند _ در مورد فلسفه آمدن و رفتن_ پاسخی از مردمانی که مشغول سرگرم روزمرگی خود هستند نمی شنود؛ برای همین می گوید : از هیچ کسی نیز دوگوشم نشنود. او میدانست منتهی کس دیگری را ندیده که مانند خودش جستجوگر و سوال کننده باشد او با اشعارش مخاطب را به چالش می کشد و وادار به فکر کردن می کند. منتهی بعضا با همان افکار قبلی خودشان به گفته های او می نگرند و گمراهتر از قبل می شوند. به گفته مولانا از خدا میخواه تا زین نکته ها، در نلغزی و رسی تا انتها، زانکه از قرآن بسی گمره شدند، زان رسن قومی درون چَه شدند. مر رسن را نیست هیچ عیب ای عنود، چون ترا سودای سربالا نبود. در اشعار خیام ایمان حقیقی موج می زند منتهی بعضا اشعار او را برای تایید و اثبات افکار منحرف و غلط خودشان می خوانند و از آن بعنوان الحاد استفاده می کنند. خیام خودش تمام پاسخها را می دانسته و نزد خود _در پس افکار و اشعار طعنه امیزش_نگه داشته، اگر پاسخی نداشت اینگونه سوال طرح نمی کرد. او میخواهد مخاطب خودش به درک برسد. تمام اشعار خیام چالشی ست.فقط کسی را می طلبد که از افکار ایشان آگاه باشد. عرفا با دو جبهه سخن می گفتند یکی ظاهر پرستان و زاهدان، دیگری منکران. زاهدان آنها را تکفیر می کنند و ملحدان از گفته آنها سواستفاده و اشعارشان را تفسیر برأی و تحریف می کنند.
سلام بر یاران خوب
گویند جهان زآمدنم سود نکرد
وز رفتن من جاه حق افزود نکرد
من خویش جهانی دگر و از عشقم
وز عشق چه دردیست که بهبود نکرد
سپاس
بنده در جایگاهی نیستم که نظر بدم و من خود متوجه هستم که به عنوان یک نوجوان علم کافی و لازم را ندارم، اما من هم دوست دارم گاهی دیدگاه و نظر خودم را به اشتراک بگذارم. من عقیده دارم که منظور شاعر در این شعر این نبوده که رفتن و امدن ما به زندگانی بی معنیست، بلکه ایشان در واقع بیان می کنند که خود نمی دانند که معنی این زندگانی چیست اما در تلاش بودند تا کشف کنند و به اجتماع گوشزد کنند که تلاش برای کشف این حقیقت پر اهمیت است. درضمن از نظر من ما همیشه نباید به تمامی موضوع ها به چشم اسلامی و مذهبی بنگریم بلکه بعضی وقت ها باید جدای از دین و مذهب به واقعیت های پنهان از شدت اشکاری بنگریم، زیرا دین می تواند گاهی ادمی را کور و بی حواس کند؛ پس گاه بهتر است دست از نگرش (فقط) اعتقادی برداشته و از تمام جنبه ها و وجوه مخصوصا نقطه نظر خود شاعر به شعر نگاه کنیم تا به دیدی واضح تر از بالای تپه دست یابیم. البته این فقط نظر من است و نمی گویم که کاملا درست است.
اون بود ،من نبودم
اون هست ،من نیستم
مخاطب این رباعی کسانی هستند که مقام انسان رو انقدر بالا برده اند تا اینکه فکر میکنند عالم برای انسان خلق شده
در حالیکه این انسان است که محصول کارکرد دنیا بوده و بود و نبودش هم تاثیری بر دنیا نداره.
در جای دیگه میفرماد آمد مگسی پدید و ناپیدا شد...
با سلام
از همه دوستان فرهیخته و ادیب خواهش می کنم بجای مشاجره با همدیگر کمی محققانه به تبیین مفاهیم اشعار بپردازند .
شایسته هست به رسم امانت داری از بیان تفکرات شخصی بپرهیزیم و صادقانه هر آنچه شاعر گفته معنی کنیم و مجهولات را به معلومات تبدیل کنیم .
رباعی مذکور در بعضی کتب به این صورت نوشته شده :
زآوردن من نبود گردون را سود
وز بردن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچکسی نیز دو گوشم نشنود
کاوردن و بردن من از بهر چه بود
البته هر دو روایت از نظر قواعد شعری صحیح است .
جای بسیار تاسف هست که ما و پیشینیانمان نتوانستیم از میراث مشاهیر و متفکرانمان بخوبی پاسداری و نگهداری کنیم .
اینجا مکان خوبی هست برای بیان مفاهیمی که برای همه راهگشا باشد .
درود و سپاس بیپایان بر کسانی که دلسوزانه بر حفظ آثار ملی تلاش میکنند .