رباعی شمارهٔ ۱۷۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
رباعی شمارهٔ ۱۷۴ به خوانش داوود ملک زاده
رباعی شمارهٔ ۱۷۴ به خوانش زهرا بهمنی
رباعی شمارهٔ ۱۷۴ به خوانش نازنین بازیان
رباعی شمارهٔ ۱۷۴ به خوانش علی قلندری
رباعی شمارهٔ ۱۷۴ به خوانش هاشم نجفی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
با توجه به فلسفه خیام و نگرش او به عالم هستی " این رباعی از خیام نیست " .
این رباعی را به ابو علی سینا هم نسبت داده اند
از هرکه که هست من کاملا بهش اعتقاد دارم
گر آمدنم به من بدی نامدمی
ور نیز شدن به من بدی کی شدمی ؟
به زان نبدی که اندرین دیر خراب
نه آمدمی نه بدمی نه شدمی
شدمی بهتر است در آخر اورده بشود چون در پاره ی دوم بیت اول در پایان آمده و به گونه ای از آرایه ی لف و نشر استفاده شده
این حاشیه اشتباه است زیرا نمیتوان کلمه "شدمی" را هم برای بیت اول و هم بیت دوم قافیه کرد.
من درست متوجه نشدم. مصراع اصلی این گونه بوده یا بهتر است اینگونه باشد؟
صورت صحیح این مصرع همان است که بزرگمهر عزیز نوشته اند : نه آمدمی نه بدمی نه شدمی
خود خیام میگوید: بر شاخ امید اگر بری یافتمی/هم رشته خویش را سری یافتمی
تا چند ز تنگنای زندان وجود/ای کاش سوی عدم دری یافتمی******
دریاب که از روح جدا خواهی رفت/در پرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا آمدهای/خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت******
عطار: در عشق فنا و محو و مستی/سرمایهٔ عمر جاودان است
در عشق چو یار بی نشان شو/کان یار لطیف بینشان است
این اعتقاد به معاد و جاودانگی به انسان آرامش می بخشد، از فشارهائی که در طریق انجام مسئولیت ها بر او وارد می شود نه تنها رنج نمی برد که از آن استقبال می کند، همچون کوه در برابر حوادث می ایستد، در برابر بی عدالتی ها تسلیم نمی شود، و مطمئن است کوچک ترین عمل نیک و بد، پاداش و کیفر دارد، بعد از مرگ به جهانی وسیع تر که خالی از هر گونه ظلم و ستم است انتقال می یابد و از رحمت وسیع و الطاف پروردگار بزرگ بهره مند می شود.
ناراحتی از مرگ یکی از علل پیدایش بدبینی فلسفی است . فلاسفه بدبین ، حیات و هستی را بی هدف و بیهوده و عاری از هر گونه حکمت تصور میکنند . این تصور ، آنان را دچار سرگشتگی و حیرت ساخته و احیانا فکر خودکشی را به آنها القاء کرده و میکند ، با خود میاندیشند اگر بنابر رفتن و مردن است، نمیبایست میآمدیم ، حالا که بدون اختیار آمدهایم این اندازه لااقل از ما ساخته هست که نگذاریم این بیهودگی ادامه یابد ، پایان دادن به بیهودگی خود عملی خردمندانه است (خودکشی)
نگرانی از مرگ زاییده میل به خلود و جاودانگی است ، و از آنجا که در نظامات طبیعت هیچ میلی گزاف و بیهوده نیست ، میتوان این میل را دلیلی بر بقاء بشر پس از مرگ دانست . این که ما از فکر نیست شدن رنج میبریم خود دلیل است بر اینکه ما نیست نمیشویم . اگر ما مانند گلها و گیاهان ، زندگی موقت و محدود میداشتیم ، آرزوی خلود به صورت یک میل اصیل در ما بوجود نمیآمد . وجود عطش دلیل وجود آب است . وجود هر میل و استعداد اصیل دیگر هم دلیل وجود کمالی است که استعداد و میل به سوی آن متوجه است .
مولوی: پیل باید تا چو خسبد اوستان /خواب بیند خطه هندوستان
خر نبیند هیچ هندستان به خواب /خر زهندستان نکرده است اغتراب
ذکر هندستان کند پیل از طلب /پس مصور گردد آن ذکرش به شب
مرگ ، نسبی است
اشکال مرگ از اینجا پیدا شده که آن را نیستی پنداشتهاند و حال آنکه مرگ برای انسان نیستی نیست ، تحول و تطور است ، غروب از یک نشئه و طلوع در نشئه دیگر است ، به تعبیر دیگر ، مرگ نیستی است ولی نه نیستی مطلق بلکه نیستی نسبی ، یعنی نیستی در یک نشئه و هستی در نشئه دیگر .
دنیا ، رحم جان
طفل در رحم مادر به وسیله جفت و از راه ناف ، تغذیه میکند ، ولی وقتی پا به این جهان گذاشت ، آن راه مسدود میگردد و از طریق دهان و لوله هاضمه ، تغذیه میکند . در رحم ، ششها ساخته میشود اما بکار نمیافتد و زمانی که طفل به خارج رحم منتقل شود ، ششها مورد استفاده او قرار میگیرد.
شگفت آور است که جنین تا در رحم است کوچک ترین استفادهای از مجرای تنفس و ریهها نمیکند ، و اگر فرضا در آن وقت این دستگاه لحظهای بکار افتد ، منجر به مرگ او میگردد ،
استعدادهای روانی انسان ، بساطت و تجرد ، تقسیم ناپذیری و ثبات نسبی من انسان ، آرزوهای بی پایان ، اندیشههای وسیع و نامتناهی او ، همه ، ساز و برگهایی است که متناسب با یک زندگی وسیع تر و طویل و عریض تر و بلکه جاودانی و ابدی است . آنچه انسان را غریب و نامتجانس با این جهان فانی و خاکی میکند همین هاست . آنچه سبب شده که انسان در این جهان حالت نِیی داشته باشد که او را از نیستان بریدهاند ، از نفیرش مرد و زن بنالند و همواره جویای سینهای شرحه شرحه از فراق باشد تا شرح درد اشتیاق را بازگو نماید همین است . آنچه سبب شده انسان خود را بلند نظر پادشاه سدره نشین بداند و جهان را نسبت به خود کنج محنت آباد بخواند و یا خود را طایر گلشن قدس و جهان را دامگه حادثه ببیند همین است.
دنیا ، مدرسه انسان
دنیا برای بشر نسبت به آخرت مرحله تهیه و تکمیل و آمادگی است . دنیا نسبت به آخرت نظیر دوره مدرسه و دانشگاه است برای یک جوان ، دنیا حقیقتا مدرسه و دار التربیه است.
یعنی دنیا که تلفیق و ترکیبی از موت و حیات است آزمایشگاه نیکوکاری بشر است.باید توجه داشت که «آزمایش» خدا برای نمایان ساختن استعدادها و قابلیّتها است. نمایان ساختن یک استعداد همان رشد دادن و تکامل دادن آن است. این آزمایش برای پرده برداشتن از رازهای موجود نیست، بلکه برای فعلیّت دادن به استعدادهای نهفته چون راز است. در اینجا پرده برداشتن، به ایجاد کردن است. آزمایش الهی، صفات انسانی را از نهانگاه قوّه و استعداد به صفحه فعلیّت و کمال بیرون میآورد. آزمایش خدا تعیین وزن نیست، افزایش دادن وزن است.
اینکه برخی از افراد بشر حیات و زندگی را لغو میپندارند بدین جهت است که آرزوی جاوید ماندن دارند و این آرزو را غیر قابل تحقق میپندارند. اگر آرزو و میل به جاوید ماندن نبود، حیات و زندگی را لغو و بیهوده نمیدانستند
انسان غیر مؤمن به حیات ابدی میان ساختمان وجود خود از یک طرف و اندیشه و آرزوی خود از طرف دیگر ناهماهنگی میبیند ، با زبان سر میگوید : پایان هستی نیستی است و همه راهها به فنا منتهی میشود پس حیات و زندگی لغو و بیهوده است ولی با زبان استعدادها که رساتر و جامع تر است میگوید : نیستی در کار نیست ، راهی بی پایان در پیش است ، اگر زندگی من محدود بود با استعداد جاودان ماندن و آرزوی جاودان ماندن آفریده نمیشدم .
پس خیام در این شعر میخواهد به ماتریالیستها، تلنگری بزند و به فکر فرو رند و بیشتر بیاندیشند
عالی بود
شعر به همین صورت که گنجور آورده صحیح است. خیام به هر دلیل نمیخواسته از آرایه ی لف و نشر منظم استفاده کند، و از قضا از نظر من به همین صورت که هست، زیبا تر است.
ضمنا توجه بفرمایید قافیه ی مصراع دوم "شدمی" می باشد و در نتیجه نمی توان دوباره از آن در مصرع چهارم به عنوان قافیه استفاده نمود.
اتفاقا در مصرع آخر هم لف و نشر را رعایت کرده هم قافیه تکراری نیست
با سلام به همه دوستان ، این رباعی در دیوان اشعار سنایی غزنوی موجود هست ، رباعی 405 هست ، درباره ی مصراع دوم هم میخواستم بپرسم به نظر دوستان ، کی شدمی منظور چی هست؟ کی به معنی پادشاه هست !؟ و شاعر می خواهد بگوید که اگر قرار بود خودم انتخاب کنم پادشاه میشدم ، یا اشتفهام انکاری هست که شاعر می خواهد بگوید هیچ وقت به این دنیا نمی امدم؟ به نظر من درست تر هست که کی رو به معنی پادشاه بگیریم ( مانند کی خسرو و کی قباد ، کیان هم کی به معنی پادشاه هست) تا مصراع اول و دوم معنی متفاوتی داشته باشند
سلام. با دیدگاه بزرگمهر درباره مصرع پایانی موافقم. واژه (شدن) در پارسی به معنای رفتن، به پایان رسیدن و گذشتن نیز بکار میرود. در افغانستان از شدن بجای واژه های بالا هنوز استفاده می شود. مصرع پایانی (نه آمدمی نه بدمی نه شدمی) به ترتیب تولد، زندگی و مرگ انسان را نشان میدهد. یر علاوه چنانچه دوستان گفتند وزن بهتری نیز به شعر می بخشد.
منظور ایشون بنظر من اینکه تویه بیت اول میگه اگه آمدن دست من نمی آمدم و اگر باز هم قراره بیام پس کی امدم اون شدمی مصرع دوم منظورش به وجود آمدن هستش و در بیت بعد میگه نیامدن بهتر از اینجا بود که اومدم و نه انگار بودم و نه انگار آمدم و نه موندنی شدم
عابد جان حنای شما دیگه رنگی نداره ، اینقدر خودتون رو گول نزنید . خیام اگر بزرگ به این نوع از نگرش و تفکرش بزرگ و مشهور.
گر آمدنم به خود بدی نامدمی
ور نیز شدن بمن بدی کی شدمی؟
به زان نبدی که اندرین دیر خراب
نه آمدمی نه بدمی نه شدمی
جواب این اعتراض ناشیانه خیام اینست که آخه وقتیکه تو
نبودی درآن ظرف عدم که فقط درخیال تووجوددارد که تو
اصلانبودی تاتصمیم آمدن بگیری درسته که انسان مختار
آفریده شده ولی ازهمین تعبیر آفریده شدن معلوم میشود که
ظرف اختیارانسان بعدازآفرینش است واختیارهم اختیاری
نیست بقول شاعر این اختیارهم بکف اختیاراوست
با سلام
متن دیگری از این رباعی در فهرست رباعیات سنائی غزنوی به شماره ی ۴۰۵ موجود هست
سلام ، بنظرم معناهایی که دوستان ارائه کردند خیلی سخت گیرانه است
معنی بشدت مشهود است
خیام میگوید :
مصرع اول : اگر آمدن من به این جهان به اراده خود من بود ، به این جهان نمی آمدم
مصرع دوم : اگر هم میگویید من چنین اراده کرده ام ( جواب دین به این داستان ، که شما خودتون قبول کرده اید به این جهان آمده اید ) ، پس کی شد این اصلا
کلا بیت دوم : بهتر این بود که که اصلا در این جهان نه بودیم ، نه نمی آمدیم ...
گر آمدنم به من بدی نامدمی
ور نیز شدن به من بدی کی شدمی؟
سوال: اگر آمدنم دست خودم بود واقعا پا به این دنیا نمی گذاشتم؟
در حقیقت پاسخ بله است. بله، می آمدم!
اگر بگویید نه، نمی امدم!
می بینید که در ادامه می گوید ورنیز شدن به من بدی، کی شدمی!؟
الان اگر_ شدن _ رفتن دست خودت بود کی از این زندگی می رفتی؟
عشق و علاقه ای که اکنون به زندگی از خود نشان می دهیم نشان دهنده و یادآور عشق و علاقه نخستین ما برای آمدن به زندگی ست. چطور ما خودمان انتخاب نکردیم که بیاییم ولی هنوز دوست داریم در زندگی بمانیم.
اگر دوست دارید بمانید و تصمیمی برای رفتن ندارید چرا منکر اختیار اولیه خود برای آمدن به زندگی می شوید؟ ور نیز شدن به من بدی کی شدمی؟
آمد و شد یا رفت و آمد دو چیز ضد همدیگر هستند که در عین حال تضاد خود را در دل خود بهمراه دارند. بنابراین اگر ما آمدن را اختیار کرده ایم ضد آن را هم با آن پذیرفته و اختیار کرده ایم.
بهرحال هر چه از زندگی و این آمدن و حس بودن و سپس رفتن بر ما گذشت. با تمام تلخی ها و شیرینی ها و ملالت ها و جستجوها و پیروزی ها و ...
بهتر از آن بود که اصلا نمی آمدیم و نمی دانستیم و هیچ درکی هم از زندگی با خود نداشتیم ؟
پاسخ در درک و پیدا کردن معنی برای زندگی ست. شعر خیام دوپهلو ست. اینک خود را همینجا محک بزنید اگر هیچ از زندگی ندانستید آرزو می کنید اصلا به زندگی نمی آمدید صورت نفی کردن زندگی را می بینید. اگر پاسخ معمای زندگی را پیدا کردید وارد بُعد دیگری می شوید که پاسخ شعر را بله می دهید. حتی از اینکه اختیار کردید که به زندگی بیایید و پاسخ آن را پیدا کنید بخود یک احسنت هم می گویید.
برداشت ما از زندگی و پیدا کردن پاسخی قانع کننده برای این هیاهوی هستی، میزان رضایت ما را رقم می زند. اگر رضایت دارید و پاسخ بله است می دانید که به تر شد که آمدید!
بله، بهتر آن شد که آمدیم، از اینکه اصلا نمی امدیم!
به زان نبودی؟ که اندر این دیر خراب
نه آمدمی نه بدمی نه شدمی؟
بله این امدنم بهتر _از آن _بود که نمی امدم...
از آمدنم فزود رنج بدنم
از بودن خود همیشه اندر محنم
وز بیم شدن باغم و درد و حزنم
نه آمدن و نه بدن و نه شدنم
رباعی شماره۲۸۲ از سنایی غزنوی
محض رضای س*گ یک نفر لطف کنه زیبا معنی کنه این دو بیت رو .
M J گرامی
اگر آمدنم دست خودم بود، نمیآمدم
اگر رفتنم دست خودم بود، کی میرفتم؟! (نمیرفتم)
بهتر ازین نمیشد که تو این خراب شده
نه میآمدم، نه میرفتم، نه الان اینجا میبودم
همین 😊
به نظر وزن عروضی صحیح شعر این است:
مفعولُ مفاعِلُن مفاعیلُ فَعَل
ب ب ک / ک ب ک ب/ ک ب ب ک / ک ب
ب: هجای بزرگ
ک: هجای کوچک
سلام دوست عزیز این که شما رکن دوم رو مفاعلن در آوردید درسته . ولی ما یک اختیار وزنی داریم به نام قلب که به این معناست شاعر میتواند در برخی از اوزان عروضی جای هجاهای کوتاه و بلند را عوض کند. بنابر این توضیح وزن شعر همان مفعول مفاعیل مفاعیل فعل درست است ولی اختیار وزنی قلب در رکن دوم دارد
سلام بر یاران عزیز
بی میل و رضا آمده و خواهم مرد
جز حسرت و غم چه با خودم خواهم برد؟
یکبار اگر ز من بپرسند نظر
صد بار بگویم که؛ شکر خواهم خورد
سپاس از همه عزیزان