گنجور

رباعی شمارهٔ ۱۶۵

بر شاخ امید اگر بری یافتمی
هم رشته خویش را سری یافتمی
تا چند ز تنگنای زندان وجود
ای کاش سوی عدم دری یافتمی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بر شاخ امید اگر بری یافتمی
هم رشته خویش را سری یافتمی
هوش مصنوعی: اگر بر شاخه‌ی امید بنشینم، می‌توانم همتای خود را پیدا کنم و به آن دست یابم.
تا چند ز تنگنای زندان وجود
ای کاش سوی عدم دری یافتمی
هوش مصنوعی: تا کی باید در تنگنای زندان وجود بمانم، ای کاش در جایی دیگر و در فضایی آزادتر به سر می‌بردم.

خوانش ها

رباعی شمارهٔ ۱۶۵ به خوانش داوود ملک زاده
رباعی شمارهٔ ۱۶۵ به خوانش زهرا بهمنی
رباعی شمارهٔ ۱۶۵ به خوانش نازنین بازیان
رباعی شمارهٔ ۱۶۵ به خوانش علی قلندری

حاشیه ها

1393/11/25 20:01
ایمان مصدق

بر شاخ امید اگر بری یافتمی،
هم رشته خویش را سری یافتمی. (امیدی نیست که به مقصود برسم)
تا چند ز تنگنای زندان وجود؟!
ای کاش سوی عدم دری یافتمی...(دلیلی برای ماندن ندارم، ای کاش دلیلی برای رفتن وجود داشت)

1397/02/01 20:05
Mahsa

منظو از بری و سری در بیت اول چیه؟

1397/02/01 22:05
nabavar

مهسای گرامی
بر شاخ امید اگر بری یافتمی
هم رشته خویش را سری یافتمی
“بر” به مانای میوه و ثمر است
” سر“ نیز در رابطه با رشته ، سررشته را بیان می کند
میگوید : اگر امیدی داشتم ، یا شاخه ی امیدم میوه یا ثمری میداد، سر رشته ی زندگی خویش را می یافتم
زنده باشی

1398/06/23 23:08
ناآمده

شاید مصرع اول بیت دوم اینطور باشد:
تا چند به تنگنای زندان وجود

1398/06/18 23:09
ساکت

خیام در بیت اول از زرد و خشکیده بودن شاخه امیدش و از پریشانی و سردرگمی حاصل از این ناامیدی پرده برداشته است. اما راز این ناامیدی را میتوانیم در بیت دوم کشف کنیم. از نظر خیام وجود نه یک حقیقت بلند و باشکوه، بلکه یک زندان تنگ و باریک است که پیوسته ما را در اسارت خود نگاه داشته و هیچ دری برای گریختن از وجود و پیوستن به عدم پیش روی ما گشوده نیست. همیشه باید باشیم و هیچ راهی برای نبودن وجود ندارد. همان گونه که عزیزالدین نسفی به این مطلب اعتقاد داشت که آنچه هست، قبل از این بوده و بعد از این نیز خواهد بود.

1398/06/20 00:09
حمید رضا۴

می گوید هیچ امیدی نیست، این سر رشته را که از کجا به این جهان آمده ایم را دریابیم،
پس تا کی در این آرزو که شاید دری به این نادانسته ها باز شود، وجودمان را زندانی این جهان کنیم؟
یعنی از این افکار دوری کن و آزادانه زندگی کن.

1399/04/06 23:07
سینا ----

ولی با توجهی به مفهوم عدم که من از مولانا به خاطرم هست این چهارپاره با معنای عرفانی سازگار است و البته که از خیام نمیتواند باشد. مولوی بزرگ میفرماید:
ای خدا جان را تو بنما آن مقام
کاندرو بی‌حرف می‌روید کلام
تا که سازد جان پاک از سر قدم
سوی عرصهٔ دور و پنهای عدم
عرصه‌ای بس با گشاد و با فضا
وین خیال و هست یابد زو نوا

1399/04/06 23:07
سینا ----

ببخشید در حاشیه قبل: سوی عرصه دور پهنای عدم

1399/04/06 23:07
سینا ----

برای مشخص شدن بیشتر منظورم بقیه ابیات مولانا هم میگذارم:
عرصه‌ای بس با گشاد و با فضا
وین خیال و هست یابد زو نوا
تنگ‌تر آمد خیالات از عدم
زان سبب باشد خیال اسباب غم
باز هستی تنگ‌تر بود از خیال
زان شود در وی قمر همچون هلال
باز هستی جهان حس و رنگ
تنگ‌تر آمد که زندانیست تنگ
(دقت کنید که در این چهارپاره حرف از «تنگنای» وجود زاده که مطابق با اندیشه دینی و عرفانی است.

1399/04/08 01:07
حمید رضا۴

جناب سینا، آیا ممکن است مولوی همین رباعی خیام را در ذهن داشت که این ابیات را سرود؟
در ضمن تمنا می کنم برداشت خود را از این رباعی بیان کنید تا شاید با هم گفتگویی کنیم.

1402/08/31 23:10
Sina H

سلام جناب حمیدرضا، امیدوارم که خوب و سلامت باشید. نمیدونم این پیام من رو خواهید دید یا نه:) فکر کنم خیلی عجیب باشه که بعد از سه سال دارم پیام میدم. بعد از این همه مدت دوباره یاد این رباعی توی این سایت و حاشیه ای که زیرش گذاشته بودم میفتم و با خودم میگم باید انصافا یه چیزی بگم. حقیقتش در این زمان که این حاشیه هارو گذاشتم کلاس یازدهم بودم و المپیاد ادبی میرفتم. یکی از منابع المپیاد بخشی از مثنوی مولانا بود و من همینطور که داشتم در رباعی های خیام هم یک گردشی میکردم به نظرم رسید که این حاشیه رو بگذارم. (در اون حاشیه منظورم این بود که ( فکر میکردم که) به خیام نمیخوره. ولی اتفاقا در کل خیلی رباعی های خیام رو دوست دارم.) 

حالا راستش در حال و هوای المپیاد ادبی اون موقع که بودم یک چیزی هم گفتم و الان فکر نمی‌کنم لزوما خیلی درست  باشه. ببخشید که بعد از مدتی بسیار، ناگهان یاد اینجا  و کامنتی که داده بودید افتادم و حس کردم که دلم داره سنگینی میکنه و باید یک پاسخی بنویسم که سبک شه :)  تندرست و بهروز باشید.

1402/08/09 02:11
حمید رضا۴

سلام سینای عزیز،

با اطلاعاتی که از خودت دادی، گمان میکنم هم سن و سال فرزندم باشی، و باز بر اساس همون اطلاعات باید به تو یقین بدم که دانش و سوادِ من در زمینه ادبیات فارسی شاید به چهار یا پنج درصد آنچه تو میدونی نباشه.

همه حاشیه هایی که حدود سه سال پیش نوشته بودی منطقی و از روی دانش و آگاهی بودند.

از اونجا که من علاقه ویژه ای به خیام و رباعیاتش دارم، پرسشی رو مطرح کردم، شاید کمی تحریک آمیز، با این امید که تو برداشتِ چهار سال پیشِ من رو نقد کنی و با هم گفتگویی داشته باشیم.

از حدود ده سال پیش که با سایت گنجور آشنا شدم، به سخنوران و سروده های اونها علاقمند شدم و کم کم شروع به نوشتن در بخش حاشیه ها کردم.

برخی نوشته هام رو تحسین میکردند که موجب خوشنودیم میشد. برخی از دوستان اشتباهاتِ من رو تصحیح میکردن که باز خوشحال میشدم و از اونها سپاسگزاری میکردم. عده ای هم من رو مورد توهین و حقارت و تمسخر قرار می دادند که من با احترام و بدور از خشم اعتراض میکردم، اما اجازه نمیدادم هرگز احساس بد و سرخوردگی به من راه پیدا کنه.

اینها رو نوشتم که از جوونهایی مثل تو درخواست و خواهش کنم که همیشه، در هر زمینه ای، با هر درجه از دانشی، با شهامت، هر آنچه در اندیشه دارید رو بگید و بنویسید و اگر اشتباه کردید، اجازه ندید هیچکس با هر اندازه دانشی به شما احساس بد بده. جوون های هر جامعه ای باید شکوفا بشن، وگر نه کل جامعه پژمرده میشه.

امیدوارم در صورت داشتن علاقه و وقت، حاشیه های بیشتری از شما ببینم و از اونها بهره ببرم.

در این فضای عمومی درست نمیبینم آنچه عمیقا درباره تو جوان کشورم احساس میکنم رو بیان کنم و این خودداری بسیار دشوار بوده.

تندرست و شاد و پیروز باشی، عزیزم

1403/04/01 02:07
سعید سلطانی

در اینجا خیام باز هم از سرگردانی و متافیزیک بهره میبره میگه ؛ کاش در جهان امید یافت میکردم آن وقت به خودم میرسیدم (خودشناسی) اما الان در این زندان وجود حداقل خواهان رفتن به سوی پوچی (مرگ) هستم

1403/07/28 10:09
حبیب شاکر

سلام بر یاران نیک اندیش 

بی عشق و امید زندگی زندانست 

زندان به ازین دخمه دردستان است 

بی عشق عزیزان و امید دیدار 

پستوی عدم بهتر از این ویران است 

سپاس از همه دوستان