گنجور

رباعی شمارهٔ ۱۴

این بحرِ وجود آمده بیرون ز نَهُفْت
کس نیست که این گوهرِ تحقیق بِسُفْت
هر کس سخنی از سرِ سودا گفتند
زان روی که هست کس نمی‌داند گفت

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

رباعی شمارهٔ ۱۴ به خوانش احسان اسماعیلی
رباعی شمارهٔ ۱۴ به خوانش داوود ملک زاده
رباعی شمارهٔ ۱۴ به خوانش زهرا بهمنی
رباعی شمارهٔ ۱۴ به خوانش زهرا شیبانی
رباعی شمارهٔ ۱۴ به خوانش نازنین بازیان
رباعی شمارهٔ ۱۴ به خوانش علی قلندری

حاشیه ها

1388/08/11 14:11
هومن

کسی حقیقت اصلی هستی را آنچنان که هست نمی داند

1388/09/27 12:11
داوود

با سلام وتشکر از تمامی کسانی که در ایجاد این سایت همت کردند باید عرض کنم که در نسخه مرحوم فروغی در مصرع دوم بیت اول بسفت است که با معنی رباعی نیز هماهنگی دارد
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1388/09/09 07:12

این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
هر کس سخنی از سر سودا گفتند
زآن روی که هست کس نمی‌داند گفت
کساتی گفته اندجهان خلقت سه بخش دارد
بخش ظاهر که به نظر شناخته میرسد
بخش ناشناخته که امکان دارد کسانی کم وبیش به آن پی ببرند
وبخش ناشناحتنی که هیچکس از آن سر در نمی آورد
این سخنی است که بردل می نشیند و میتوان برای آن تائید قرآنی ذکر کرد که از عالم غیب کسی سردر نمی آورد فقط میتوان دانست که چنین عالمی وجود دارد
در باره ناشناختنی یا عالم غیب میتوان گفت که سوی دیگر همین چیزهائی است که میبینیم نه اینکه چیز جداگانه ای باشد بلکه علت وجودی این چیزهای مشهود است .
بعضی فیزیکدانان جدید در یافته اند که ماده از تموج میذانهای غیر مادی ساخته شده است چنانکه کوچکترین ذره اتم وزن و حجم ندارد وانگارمنتهی به چیزی غیر مادی میشود
وخیام چه جالب میگوید که این عالم را "زان روی که هست کس نمیداند گفت"و از نظر اهلش چه درست و دلنشین است

1390/09/26 05:11
عبدالله احمدی

سیستم تفکری حیام بر پایه رد و شک نظریات گذشتگان و رایج پایه ریزی شده است و همه جا این نظر یات را به سخره گرفته است و این شک و رد تا به انجا ادامه مییابد که نفی هر گونه صلاح طلبی است که در پند و اندرز حکما و ادیان مستتر است. خیام فکر میکند با شکستن این حصارها راه را برای تفکر نوین باز خواهد کرد که به نوعی هم باز کرده ولی به دلایلی این تفکر نتوانسته دگرگونی لازم را بوجود آورد. شعر بالا از موارد رد اندیشه گذشتگان است که آنها را از سر "سودا" میداند.

1390/12/26 17:02
mazdack

خیام در این شعر آبه پاکی‌ روی دست پیروان ادیان ابراهیمی و پیروان خالق مطلق و آفرینندهٔ بی‌همتا و یگانه میریزد.من نمیفهممم چرا این مسلمانها و هواداران ادیان ابراهیمی چرا قبلا از اینکه چیزی گفت شود هیچگونه اطلاعی دربارهٔ اون چیز نمیدهند؟ولی‌ بمهزی که فکری یا پژوهشی جدید میاید فورا از قران ، انجیل و تورات مضامین بی‌معنی را سر هم میکنند تا بخیال خود نشان دهند که همه علمها در کتابشان آماده؟ جالب است که فراموش میکنند که اگر فشار طرفداران همین ادیان نبود جامعه انسانی‌ بیش از 2-3000 سال پیشرفته‌تر از اکنون بود!

1391/01/02 23:04
kamal

با نظر اخر دوستمون موافق نیستم چون فلسفه از دین مشتق شد و علم هم از فلسفه و علم مارو اینجا رسوند

1391/02/29 12:04
بهرام مشهور

بیت دوّم تصحیح می گردد :
هرکس سخنی از سر سودا گفته است
زان روی که هست کس نمی داند گفت

1391/09/08 00:12

.

یک قدم تا پایان
نوشتهٔ: ح . م . رهگشا
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت + کس نیست که این گوهر اسرار بسفت"
"هرکس سخنی ازسر سودا گفتند + زانروی که هست کس نمیداند گفت
بر مبنای تحقیقات علمی، عمر کائنات که شامل طبیعت و همه ی جهان هستی است، کما بیش چهارده میلیارد سال تعیین شده است. در این مدت مدید، ستارگان و سیارات بسیار در این مجموعه تولید یا نابود شده اند. زمین نیز در همین فاصله ی زمانی به وجود آمده و بتدریج انسان، جانداران، گیاهان و، و، و، در آن پیدا شده اند. اگرچه هنوز یک گام بسیار بلند تا پایان شناخت کائنات باقی مانده است که برای پیمودن آن، همه ی دانشمندان - هر یک بطریقی - بسیج شده اند و اخیرا دانشمندان علوم در اروپا با ارائه ی فرضیه ی " بیگ بنگ" و تلاش در جهت اثبات علمی آن فعال تر از دیگران بپا خاسته اند؛ خوشبختانه امروز توانایی علمی انسان برا ی غلبه بر دشواریهای شناخت جهان هستی به مرحله ای از قاطعیت و سرعت رسیده است که از هم اکنون میتوان توفیق دانشمندان را پیش بینی کرد.
به خیام دانشمند و متفکر بزرگ ایران و دیگر دانشمندان در سراسر جهان که دغدغه ی شناخت جهان هستی را داشته اند، مژده باد که امروز دیگر سخن در باره ی کائنات"از سر سودا" نیست. خیالبافی و اوهام پردازی در تحقیقات دانشمندان، جایی ندارد. از تنگناهای تاریک بی دانشی و احیانا حجره های عوامفریبی سوداگران نادانی که بگذریم به فضای باز دانش و کاوشهای عمیق و دقیق علمی میرسیم که کاوشگران حقایق در آنجا سرگرم مطالعه ی آفرینش طبیعت و جهان هستی و پرتلاش مترصد رفع مجهولات و پاسخ به پرسشهای متفکران گیتی اند. آزمایشگاههای مجهز زمینی و ماهواره ای با دوربینها و دستگاههای دقیق آزمایشگاهی در نقاط گوناگون جهان و در فضای سیارات و کرات دیگر ، در خدمت دانشمندان عالیقدر علوم، به کشف حقایق جهان هستی مشغولند.
یافته های علمی انسان که همه را امکانات طبیعت در اختیار دانشمندان گذارده است، به حدی رسیده اند که اگر خیام پس از نهصد سال، به جهان زندگی باز گردد، با حیرت خواهد دید که چه بسیارند آنان که شباروز سرگرم"سفتن گوهر اسرار در بحر وجودند" !! دانشمندان،بطن طبیعت این مولود چند میلیارد ساله را شکافته، به پدیده هائی همچون برق، اتم،امواج الکترونیکی و،و،و، دست یافته اند که بیاری آنها، چهره ی جهان را دگرگون کرده و آدمی را به اوج اعتلای علمی رسانده اند.در مدت کوتاه نزدیک به دوقرن،انسان را به جائی رسانده اند که با فشردن یک یا چند تکمه،ظرف چند لحظه با مخاطبان خود در هرجای جهان،تماس کتبی و شفاهی میگیرد،آنان را میبیند،مشاوره و معامله میکند.
اگر با حضور عقل و ادراک و با استفاده از اندیشه ی منطقی،به دستاوردهای دانش، مانند کامپیوتر، اینترنت، رادیو، تلویزیون و، و، و، و سرعت عمل آنها دقیق شویم، در می یابیم که جهان هستی، متشکل ازدو جزء است: طبیعت و جهان طبیعی. طبیعت جزء غیر مادی و نیروی سازنده و جهان طبیعی جزء مادی، ساخته و پرورده ی طبیعت است.
اینکه به اهمال برخی فضاهای سرسبز،مصفا و دلگشارا،طبیعت میخوانیم،درست نیست. در گردشگاهها می نویسند:لطفا طبیعت را آلوده نکنید!! گردشگاه،زمین،دشت،صحرا و هر محیط و موجود غیر مصنوعی که در جهان،از زمین تا لایتناها هست و کل مجموعه ی جهان طبیعی، همه زائیده و پرورده ی طبیعت هستند.
موجودات طبیعت نیستند،طبیعی هستند. طبیعت موج فعل و حرکت است،جوهر و نفس فعل و حرکت، یعنی مطلق پدید آمدن،شدن و جریان یافتن است. ظاهرا فاعل و محرک ندارد. خودکار، خودسر، خودگرد، سازنده و مخرب است. "کوزه گر دهر است، میسازد و باز بر زمین میزندش." مبداء،منتها،ماقبل،مابعد و ماوراء ندارد. ماوراء الطبیعه اصطلاحی فلسفی- اعتباری است که با توجه به بی کرانه بودن طبیعت،مبنای
عقلی ندارد. هم فلسفه باید اعتبار آن را تشریح کند. خوشبختانه فیلسوفان الهی و عرفای بزرگ اسلامی، تقریبا به صراحت اعلام میدارند که منظورشان از اصطلاح ماوراء الطبیعه،همان ذات و نیروی لم یزل و لا یزالی است که فاعل،محرک و خالق طبیعت است و این نظر فلسفی، بسیار عالمانه، فاضلانه و قابل قبول است. چون هر فعل و حرکتی طبعا، نیازمند فاعل و محرک است و طبیعت چیزی جز موج فعل و حرکت نیست. طبیعت حرکتی است که درمسیر آن عقل و نظم هم تولید میشود اما خود فاقد عقل،علم،اراده و ادراک است. (چون طبیعت،جسم جاندار و شخص نیست تا درونش قرارگاه عقل و دیگر نفسانیات باشد).
وجود نطفه درجانداران و گیاهان؛وجود زندگی یا روح در نطفه ی جانداران؛رنگ،بو،طعم و مزه در گلها و میوه ها؛ژنتیک و جریان توارث در امور زیستی؛تکامل انواع و انتخاب اصلح در موجودات زنده؛ سرعت متفاوت رشد در مراحل حیات،از نطفه به جنین و از تولد نوزاد تا رشد کامل آن؛دریافتهای مغز و توانائیهای آن در عقل،فکر،هوش،حافظه،نبوغ و استعدادات حسی؛دگرگونی در جهان ستارگان، زمین، گیاهان، دریاها،موجودات جاندار و بی جان؛امواج گسترده ی مخابراتی،اینترنتی،رادیو-تلویزیونی و، و، و، همه ساخته و پرورده ی همین حرکت است که آنرا طبیعت میخوانیم.یعنی طبیعت: کنش، پویش، زایش، رویش، آفرینش، ایجاد، تولید، تخریب، تبدیل، انقراض، انهدام، و، و، و، است.
این پرسش عقل که: طبیعت یاحرکت خود چگونه پیدا شده است؟! امروز- بعداز اظهارنظرهای فیلسوفانه- تنها یک پاسخ دارد؛اینکه"هنوز قاطعانه نمیدانیم" و بهتر است فعلا به همین پاسخ راستین، بسنده کنیم تا دانشمندان علوم که مانند ارائه کنندگان فرضیه ی بیگ بنگ،همواره مترصد فرصت هستند، به عقل پرسشگر پاسخ علمی - منطقی گویند. اما به مقتضای قاعده ی"ما لا یدرک کله،لا یترک کله" روشن است که در اینجا سخن از چگونه پیدائی طبیعت نیست بلکه از خود طبیعت موجود،سازنده و پرورنده است که سلطه ی خودرا برتمام اجزاء جهان به اثبات رسانده و به نمایش گذارده است. امروز واجب است که تلاش انسان برای شناختن و شناساندن طبیعت و حوزه ی اقتدار و عمل آن-چنانکه هست و در همه ی جهان احساس و ادراک میشود - همواره در صدر تلاشهای علمی مدارس و دانشگاههای سراسر جهان قرار گیرد، حتی اگر هرگز ندانیم که طبیعت خود چگونه پیدا شده است.
انصافا عمر انسان درزمین-از ابتدای غارنشینی تا امروز-خیلی کوتاهتر از آن بوده است که آدمی فرصت پاسخگوئی محققانه به همه ی پرسشهای عقل را یافته باشد.بیش از سیصد سال است که پژوهشگران دانشمند میکوشند تا از طریق شناخت کاملتر توانائیهای طبیعت،بالاخره پاسخی برای چگونه پیدائی خود طبیعت بیابند.هرچند که تاکنون توفیق کامل نیافته اند اما توفیق سفر انسان به سیارات و گردش
و کاوش ماهواره ئی در حول و حوش منظومه ی شمسی،جزئی از توفیقاتی است که شاید بتواند آدمی را به پاسخی قطعی برساند.پاسخی که البته با توسل به تخیل،حدس،فرض و بیرون از تحقیقات علمی - آزمایشگاهی، هرگز بدست نمیآید چنانکه هزاران سال نیامده است.
اینکه در آینده بدانیم مثلا بیگ بنگ یا هر عامل دیگر،سبب پیدائی طبیعت شده است یا هرگز ندانیم،لزوما در ماهیت طبیعت چند میلیارد ساله که امروز هست،خللی وارد نخواهد شد. طبیعت حاضر در تمام جهان طبیعی همچنان فعال و منشاء همه ی یافته های علمی انسان،باقی خواهد ماند.
عقل آدمی و دانش فراگیر و گسترده در عصر حاضر، هر پدیده و موجودی را که در جهان عنوان ((طبیعی)) دارد، فقط زائیده و پرورده ی طبیعت میدانند که از همه مهمتر، پدیده ی حیات انسان، حیوان و گیاه در زمین است که امروز دانشمندان جهان در طبیعت دیگر سیارات منظومه ی شمسی، مانند ماه و مریخ هم به جستجوی آن برخاسته اند.
Comments

Anonymous
Add a comment

1392/02/07 03:05

سفتن به معنی سوراخ کردن است و در سفتن یا گوهردسفتن اصطلاحیست کنایه از سخنرانی کردن

1394/12/05 19:03
عباس

با سلام در پاسخ به kamal ن که وشته:
فلسفه از دین مشتق شد و علم هم از فلسفه و علم مارو اینجا رسوند/
----
اینکه دوست عزیزمان کلن همه موارد رو برعکس گفتن و این اصلن درست نیست!مطالعه و تاریخ نشان میدهد که فلسفه در اصل "چیستی"و "چرایی" را بوجود آورد و ادامه همین موضوع در صدد قوانین از پی همین پرسش ها بر آمد که در قرون های بعد دین های ابراهیمی،مسیحی و... بوجود آمده اند که پایه و اساس آنها از فلسفه یونان و رم نشئت میگیرد!
و همچنین علم و فلسفه دو فاکتور از هم جدا هستند که ربط مستقیمی برای وجود علم از فلسفه نیست!

1395/05/23 23:07
حمید سامانی

مصراع اول بیت دوم (هر کس سخنی از سر سودا گفتند) از نظر دستوری غلط است و همچنانکه مشهود است (هر کس) مفرد ولی فعل جمله (گفتند) جمع است که با هم هماهنگی ندارند
همینطور املای زآن غلط است
زان مخفف از آن است که هم (از) مخفف و تبدیل به (ز) شده و هم علامت مد از رو الف حذف شده و دو کلمه از و آن با هم ترکیب شده اند و به شکل مختصر و موزون شعری به صورت زان نوشته میشود

1403/01/20 19:03
بابک چندم

@ حمید سامانی

دوست عزیز 

آقا/خانوم ایران نژاد شما را به درستی راهنمایی کرده بود:

"هرکس" یعنی همه کس، هر فرد ، همهٔ کسان و ضمیر یا فعل آنرا گاه مفرد و گاه جمع آورند...

در جملات منفی معنی "هیچ کس" می دهد...

مرجع: فرهنگ معین، جلد ۴، صفحه ۵۱۲۶

توجه کنید که بار "هر" مبهم است و می تواند از یک تا بی نهایت را در بر گیرد، غیر از جملات منفی که برابر هیچ می شود.

نوروز پیروز

1395/05/24 00:07
ایران نژاد

جناب سامانی،
"هر کس سخنی از سر سودا گفتند"
از نظر دستوری درست است، چه هر به مانای کل، همه . تمام آمده و افاده معنی عموم میکند،.
بگفتند هرگونه ای هر کسی ...همانا پسندش نیامد بسی
برفتند هر مهتری با نثار.... به بهرام گفتند کای نامدار
شواهد از حکیم توس است

1395/08/22 09:10
رضا

با سلام
گوهر سفتن به مفهوم سخنان لطیف و نغز گفتن می باشد
به نظر بنده نسفت در مصراع دوم صحیح می باشد و مفهوم مصراع اینطور می شود :
کسی نیست که راجع به این موضوع(وجود) سخن نگفته باشه یعنی خیلی نظریات مختلف داده شده و به خاطر همین هم در بیت بعد میاد میگه هر کسی سخن از سر سگدا گفته است
با تشکر

1395/10/31 12:12
امین

سلام
به هرکس ،هریک درمتون مختلف بیشترمشاهده شده
باتشکر

1396/04/12 03:07
outis

این رباعی حتی نظرات و حاشیه های مارو هم که بر خیام سر میدهیم رو تفسیر میکنه.

1396/08/10 21:11
حمید سامانی

آقای/خانم ایران نژاد
بیت نمونه شما "بگفتند هرگونه ای هر کسی" صحیح است، یعنی به هر شکلی (گونه ای) به او گفتند، این جمله ایرادی ندارد و با شعر مورد نظر اینجا از لحاظ دستوری فرق دارد، شاید شما متوجه فرق این دو نیستید
نمونه دومتان "برفتند هر مهتری با نثار" را نیافتم و نمیتواند از فردوسی باشد چرا که "نثار" یک واژه عربی است و در اشعار فارسی فردوسی نمیگنجد
البته در آداب معاشرت معمولاٌ برای احترام به شخص ثالث از فعل جمع استفاده میشود مثلاٌ: جناب آقای ایران نژاد گفتند / فرمودند

1397/05/25 14:07
امیربهادر

سیستم فکری وجهانبینی خیام در این رباعی به وضوح مشخصه و جای هیچ شک و شبه ای بر کسی نمیماند. این رباعی سوال پایان ترم ادبیات عمومی ما بود که استاد ما نظریات آزاد میخواست در خصوص جهانبینی خیام.
مصرع اول که کاملاً مشخصه:
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت/ اشاره به این اقیانوس عظیم هستی و کائنات دارد که نحوه تشکیل شدن آن معلوم نیست، از نهفت و پنهان آمده و ما نمیدونیم که منشا آن از کجاست!
مصرع دوم:
کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت/ گوهر سفتن یا مروارید سوراخ کردن همان سخن منطقی و قابل قبول زدن هستش، در قدیم کسانی که سخن آراسته و شعر میگفتن، گوهر میسفتن؛ پس هیچ کس و هیچ دانشمندی نیامده است که سخن منطقی و درخور تاملی در خصوص پیدایش هستی بزند! به همین جهت: مصرع سوم
هرکس سخنی از سر سودا گفتند/ هرکسی چه مذهبیون چه دانشمندان علمی چه فیلسوفان و... نظریاتی بر اساس خیال و باور خودشان در خصوص پیدایش هستی مطرح کردند.و در ادامه کصرع چهارم
زان روی که هست کس نمیداند گفت/ آقاجان تمام حرف خیام اینه که ما نمیدونیم چه خبره، به قول سقراط ((دانم که ندانم!))
به طور کاملاً مشخص خیام یک ندانم گرا بوده!
حالا اینکه ندانم گرای خداباور بوده یا خیر، جای بحث دارد.
به نظر من قشنگترین و منطقی ترین دیدگاه نسبت به دنیا همینه. خدا یک حس حضور قلبی است که برخی دارند و بعضی ها ندارند. ولی نه خداوند قابل اثبات است و نه قابل انکار.
ببخشید طولانی شد.

1398/02/01 00:05
بهرام مشهور

جناب حمید سامانی تمام فرمایش هایتان درست و منطقی است . امید که بدان رفتار نمایند . ممنون از بابت زحمت و دقت شما

1398/02/01 13:05
محسن،۲

هر کس سخنی از سر سودا گفتند.
جمله درست است
درین جا بهتر است ” هر کس “ را به مانای بسیار کسان بگیریم
هر کس ، درین رباعی یک نفر نیست ، جمع است ، عده ای ست

1398/06/06 17:09
ساکت

بهت و حیرت از مختصات رباعیات خیام است و میتوان آن را به عنوان سنگ محکی برای تشخیص رباعیات اصیل از غیر اصیل به کار برد. در این رباعی این ویژگی در تمام مصرعها قابل مشاهده است و از اولین تا آخرین مصرع از ذات نهفته هستی و ناتوانی بشر از کشف راز آن سخن گفته شده است. تعبیر خیام در مصرع اول نشان میدهد که به اعتقاد او هستی نه از عدم (دیدگاه ادیان) بلکه از یک منبع و منشا نهفته و پوشیده به وجود آمده است و به همین دلیل تحقیق و کشف آن از توان بشر خارج است، بنابراین آنچه تا کنون گفته شده از سر سودا یعنی بر اساس وهم و گمان بوده و هیچ کس حق مطلب را ادا نکرده است. باید توجه کرد که بحث بر سر منظومه شمسی یا کره زمین نیست چرا که در این زمینه تحقیقات عینی و ملموس زیادی از سوی دانشمندان صورت گرفته است، بلکه بحث بر سر هستی و منبع و منشا آن است که جز اساطیر یا ادیان که مدعی شناخت آن هستند سخن محکم و استواری گفته نشده است.

1398/09/06 22:12
ساکت

لطفا از کانال تلگرامی من با عنوان همراه با خیام دیدن فرمایید به آدرس:
پیوند به وبگاه بیرونی

1399/04/29 07:06
م.ط

بیم : خوف و به لفظ کشیدن و بردن و داشتن ، شکوه . شکوهندگی و ... / دهخدا
دلیل: ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ کجا شد آن همه دعوی کجا شد آن همه ژاژ./ لبیبی
شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است کلاهی دلکش است اما بترک سر نمی ارزد. / حافظ
از بلندای این گویش خیام برخیمه خرد بی تأمل نتوان گذشت/شایدچنین باشد
یارای استوای لفظ ونظم آوری گوهرناب آب خیزتفکررا ندارم آنچنانکه یارای پذیرش برخاستگی خورشید لائح برخیط اسود وابیض
چون درگل نهشته از سیاهی را ندارم/ سخن از طلوع است وییدایش و خیزشگاه اندیشه / که متأسفانه جای این مبحث « عَیْنٍ
حَمِئَةٍ  »وآبکی بودن فکر واثبات آن در این مختصر نمی گنجد. ودر خورشید بگل نشسته، مشاهده میسرنیست که سفتن در،
ودیرینگی زمکان ممکن گردد وآیه 86 کهف رابه نادرستی دراینجا مطرح شده/لذا قرآن نگفته :«کانت تغرب»آمده: «وجدها تغرب» و
و اگر از Mean Sea level Local از وسط دریا بساحل ،غروب وطلوع خورشد بویژه درقطبین ویا در مناطق حاره وحامیه بنگرید شاید
شما هم مشاهدهی ویژهای داشته باشید (عَیْنٍ حَمِئَةٍ = Black Sea )
بر تأکید وصحت سخن ، همانا شعر اوست:
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
هر کس سخنی از سر سودا گفتند زآن روی که هست کس نمی‌داند گفت
از سر سودا چرا ؟

1399/05/11 20:08
احمد نیکو

اسرار وجود خام و ناپخته بماند
وآن گوهر بس شریف ناسفته بماند
هرکس بدلیل عقل چیزی گفتند
آن نکته که اصل بود ناگفته بماند

(رباعی شماره ۲۳۱ از ابوسعید ابوالخیر)

1399/07/19 19:10
خیام شناس

این دقیقا جواب به اونایی هست که خیام رو بنفع خود وافکار خود تفسیر میکنند

1400/01/29 09:03
رضا

دوستی از دوستان در حاشیه ها فرمودند "فلسفه از دین مشتق شده است" عزیز دل! توجه فرمایید که فلسفه به معنای فلسفه غرب که بر پایه و اساس افکار و گفته های سه فیلسوف بزرگ یونان ارسطو، افلاطون و سقراط شکل گرفته و بر رابطه منطقی بین مسائل دنیوی تکیه دارد، ابدا از ادیان ابراهیمی اسلام، مسیحیت و یا یهود ناشی نشده است! فلسفه غرب در جواب به جواب سرهم کنی دین باستانی یونان مشهور به هلنیسم برای اتفاقات طبیعی و هوچی گری سوفسطاییان شکل گرفته، بال و پر گرفته و از دل سیستم علت و معلولی آن اکثریت علوم تجربی و ریاضی بیرون آمده اند(نه همه). ادعای شما غلط، من درآوردی و بر پایه اطلاعات نادرست میباشد.
ارادتمند، رضا

1400/11/14 18:02
حبیب شاکر

از خواب عدم آمده تا ملک وجود

مابیخبراز رابطه‌ی بود و نبود

اما خبری هست کزان بیخبرم

کس رمزی ازین راز برایم نگشود

1402/04/26 10:06
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

این بَحرِ وجود  آمده بیرون زِ نهفت / کَس نیست که این گوهرِ تحقیق بِسُفت

هر کَس سخنی از سرِ سودا گفتند / زآن روی که هست کَس نمی داند گفت

 

- بحرِ وجود: جهانِ هستی یا بطور خاص انسان به دریایی پُر از شگفتی و ناشناخته ها تشبیه شده که با گذرِ زمان, بیشتر و بیشتر پی به حقایق آن می بریم. می گویند اطلاعات بشر از آسمان ها و کهکشانها  بیشتر از اعماق دریاها و اقیانوسها بخاطرِ فشارِ بالایِ آب می باشد! اینکه خیام وجودِ انسان را به دریا تشبیه کرده حاوی ظرافت و نکته های بسیار است.

 

- آمده بیرون زِ نهفت: از جهانِ نیستی (که در واقع جهان هستی و حقیقی است) به جهانِ هستی(زندگیِ ما جز نیستی و اوهام و یک خوابی کوتاه نیست) آمده ایم.

 

- گوهرِ تحقیق بسُفت: در قدیم با توجه به محدودیت هایِ ابزارِ کار, سُفتنِ (سوراخ کردنِ) گوهر کاری بسیار دشوار و ظریف بوده که با کوچکترین اشتباهی گوهر ِ درشت قیمتی به قطعاتِ کوچکتر و بی ارزش تر تبدیل می شده است, لذا افراد کم و خبره ای توان انجامِ اینکار را داشته اند. در اینجا خیام وجودِ انسان را همچون گوهری می داند که هیچ کس نتوانسته بدرستی چگونگی آمدن از عدم و بازگشتن دوباره اش را بطور علمی موشکافانه بررسی کند!

 

- از سرِ سودا گفتند: از رویِ غرض ها و مرض هایِ شخصی نه بر مبنای علمی, نظریه ها و فرضیه هایی را ارائه کرده اند که همگی بی پایه و اساس است. 

 

- زآن روی که هست کَس نمی داند گفت: بدلیل عدمِ دانش و آگاهی ,کسی آنچنان که باید و شاید نتوانسته است چگونگی پیدایش جهان هستی و بطور خاص انسان را اثبات کند و همگی در حد فرضیه و تخیل فراتر نرفته است. برایِ مثال انیمیشنِ روح یکی از این موارد است, با اینکه بسیار جذاب و دلنشین است ولی باز دلیلی بر درستی و واقعی بودنِ آن وجود ندارد.

به نظر شناختِ جهانِ هستی و خودشناسی مبنا و پیش نیازِ خداشناسی است که هرکس به اندازه درک و شعور, تجربیات و استعداد خود می تواند بدان پی ببرد که این تنها مصرف شخصی برای خودِ آن فرد دارد و نمی توان به دیگران تعمیم داد.

به قولِ حافظ:

 

ساقی بیا که شد قدحِ لاله  پُر  زِ  مِی /  طامات تا به چند و  خرافات تا به کِی

هوشیار شو که مرغِ چمن مست گشت هان / بیدار شو  که خوابِ عدم در پی است هِی

بر مِهرِ چرخ و شیوه یِ او اعتماد نیست / ای وای بر کسی که شد ایمن زِ مکرِ وی

 

- طامات: اعتقادات بی پایه و اساس

- مرغِ چمن: بلبل, مجازا عاشق

- مرغِ چمن مست گشت: موسمِ بهار شد, مجازا دورانِ جوانی و زندگی است و متاسفانه بس کوتاه است!

- چرخ: دُورِ روزگار, زمانه

 

دیترویت> میشیگان> ایالات متحده آمریکا  {۲۵ ژوئن ۲۰۲۳}  

1402/08/13 17:11
مهدی صابری

این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت

کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت

هر کس سخنی از سر سودا گفته است

زآنروی که هست کس نمیداند گفت

«خیام »

 

آیا وجود ریشه در عدم دارد ؟

هستی از نیستی نشات گرفته ؟

آیا میشود پرسش و پاسخ را به نوعی نیست و هست قلمداد کرد ؟

ما با پرسیدن یک خلاء در ساحت کلام یا دانش ایجاد میکنیم ، به عبارتی یک محدوده از نیستی که اغلب به خلق پاسخ و پر شدنش با آن منجر میشود ، اما باز هم یک پرسش اولیه وجود دارد ؛

سوال اینجاست که آن پرسش ابتدائی چطور شکل گرفته ؟ یا اینکه ما چرا سوال میپرسیم ؟

به این دلیل که پاسخ ها دارای ارزش تکاملی هستند ؟ پرسش‌ها ابراز نیازهایی هستند که تصور میشود ارضاء آنها به بقاء ارزش‌ها منجر خواهد شد ؟

آیا میتوان گفت که میل به بقاء ارزش‌ها منشاء پرسش‌ها میباشد ؟

پیش نیاز میل داشتن چیست ؟ آیا میتوان گفت که "وجود داشتن" استلزام "داشتین تمایل" است ؟ این درست است که بگوییم میل محصول وجود است ؟ میل در موجودات با انگیزه وجود داشتنِ بیشتر پدید می‌آید ؟

چه اتفاقی در روند گسترش وجود می‌افتد ؟

آیا گسترش حیطه وجود از عدم میکاهد ؟ اما عدم که اندازه پذیر نیست ! بهتر است بپرسم آیا اگر عدم قابل تصور نبود وجود بسط پیدا میکرد ؟

چطور بگویم ؟ اگر عالم را تماما وجود تصور کنیم جایی برای گسترش آن باقی می‌ماند ؟

آیا نیستی امکان خلقِ وجود را مهیا نمیسازد ؟

..

کس هست که این گوهر تحقیق بسفت ؟

 

خیام در انتها گفته ؛

زآنروی که هست کس نمیداند گفت

دریافت من از این مصرع اینه ؛

از آن جهت که ما به وجود دچاریم و توانایی نیست شدن نداریم لاجرم به اسرار نیستی آگاه نخواهیم شد

اما مگر وجود مرتبه‌ای متاخر نیست ؟ آیا آنچه وجود دارد نیستی را پشت‌سر نگذاشته است ؟ آیا ما در درنگِ هستی ، نیستی را فراموش کرده‌ایم ؟ مگر نه اینکه اضداد توامانِ  یکدیگرند ؟

چطور میتوان هستی را بدون نیستی درک کرد ؟ چطور میتوان بنیادِ وجود ، یعنی عدم را از یاد برد ؟

مفهوم مطلق نیستی با آنچه میتوانیم در کلام بگنجانیم در تضاد نیست ؟

در واقع اینطور نیست که اگر نتوانیم به نیستی آگاه باشیم لاجرم نمیتوانیم وجود را بدان نسبت دهیم !؟

(نسبتی که در مصرع اول به نهفت داده شده)

..

 

آیا این پرسش‌ها سر سودا دارند ؟

 

(البته این ایراد وارد است که احتمالا تاخر هستی نسبت به نیستی به لحاظ فقدان زمان پیش از هستی گزاره‌ی درستی نیست ، این یادداشت بداهه و به منظور گذاشته شدن در بوته نقد ، تبدیلِ بدون ویرایشی از فکر به کلام میباشد)