رباعی شمارهٔ ۱۳۲
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
رباعی شمارهٔ ۱۳۲ به خوانش داوود ملک زاده
رباعی شمارهٔ ۱۳۲ به خوانش زهرا شیبانی
رباعی شمارهٔ ۱۳۲ به خوانش زهرا بهمنی
رباعی شمارهٔ ۱۳۲ به خوانش علی پورزارع
رباعی شمارهٔ ۱۳۲ به خوانش علی قلندری
رباعی شمارهٔ ۱۳۲ به خوانش فاطمه زندی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
نقل قول ظریف :
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بارتن نتوانم
من مرده ام آن دم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
از آنجایی که خیام دانشمند ترین شاعر بوده! بیشتر از همه میدونسته در این کائنات بی نهایت ما هیچی نیستیم! (هیچ هستیم ) پس تمام منظورش این بوده از فرصت زندگی استفاده کن شاد باش بخند قدر لحظات رو بدون! حالا یکی با شراب عرفان شاد میشه یکی با شراب انگور! هردوتاش درسته! فقط شراب عرفانی به کبد ضرر نمیزنه
سلام
من تو نسخه های دیگه تو بیت سوم
من بنده آن دمم یا من عاشق آن دمم و خوندم که به نظرم زیبا تر و فصیح تر از من مرده آن دمم باشه
به نظر من این شعر یکی از بی نظیر ترین شعرهای استاد بزرگوار خیامه.
گاهی برای ساکت کردن این عقل استدلال گر که فقط باعث دردسر میشه. نیاز به می ناب شدیدا احساس میشه
این بیت روی شیشه شراب در یکی از فروشگاه های دبی دیدم و کلی احساس غرور کردم،کاری به خوب و بد بودن شراب ندارم، نفس قضیه برام مهم بود
فضای آرامگاهش هم که حسابی به آدم آرامش میده
گاهی وقت ها ریزش آگاهی در حدی است که ظرف عارف کشش و توانایی آن را ندارد ، برای توضیحات بیشتر و کشف رمز های صورت گرفته می توانید به مصاحبه رادیو تهران با استاد محمد علی طاهری مورخ 28/2/88 گوش کنید
بنده رهیگ یا رهی هم می شود به پهلوی رسیگ بوده است
هر وقت این ربایی میخوانم بی اختیار خود را در عالم دیگری حس میکنم. به ویژه:
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
روح حکیم شاد باد!
به نظر مصرع آخر "یک جهم دگر بنوش "باشد
من از ادبیات و شعر هیچ نمیدانم ولی وقتی این شعر رو خوندم برای 30 ثانیه شاید هم بیشتر اشکم و قهقهه با هم در آمیخت، کمتر کسی این بلا رو سرم آورده.
فک نکنم منظور ساقی از می ناب مشروبات الکلی باشه
منظور از ساقی خداست و می ناب عشق الهی حالا شما میخوای خودتو گول بزنی نوش باشه
دوست عزیز مثل اینکه خیام رو خوب نمیشناسید.
منظور از ساقی شمس تبریزی است و می ناب عشق خداست.
سرور گرامی شمس برای مولانا بوده قیمه هارو نریز تو ماستا😅😅
امیرعباس جان، نمیدانم باید به جمله ات بخندم یا بگریم. آخر برادر خیام کجا و شمس تبریزی کجا؟؟؟!
ویتو جان ،
بخندید به آن که نام واقعیت گریز فرصت طلبی را در پایین سروده بزرگ مردی چون خیام می آورد.
این عشق به خدا هم داستانی است!!
عشق تنها مانده ،ما افسرده ایم
هم گدا و هم توانگر ، مرده ایم
گر تمام گنج دنیا داشتیم
در پی گم کرده ها، غم خورده ایم
در کنار هم ، ولی از هم جدا
دور کردیم از خود آن، عشق خدا
و .....
عشقم استاد عرفان
من بی تو و مِی، زیستن نتوانم!
ویدئویی از غلامحسین ساعدی درابتدای این مستندی که شیرین سقایی دربارهٔ زندگیاش ساخته، هست که با لحن زیبایش و بهشوخی این رباعی را میخواند. احتمالاً برایتان جالب باشد.
پیوند به وبگاه بیرونی
هادی عزیز..خیام صدها بار ب روشنی نظرشو در مورد خوشیها و خوبیهای این دنیا و نفی اون دنیا بیان کرده..اگه ترس گناه دارید دنبال شعرهای خیام نیا
گویند کسان بهشت با هور خوش است
من می گویم که آب انگــور خوش است
این نقد بگیر و دست از ان نسیه بدار
کآواز دهل شنیدن از دور خوش است
اینو دیگه چی می گی ؟
نکنه اینجا منظورش از هور شمس تبریزی ؟
منظورش از شرابم مولاناس !
آواز دهل هم که خداس !
کل این شعر هم اصلا در وصف رسیدن و عشق به خداس
واقعا بیشتر شعرای ما قصدشون شراب عرفانی بوده حتی خیام
من یه کامنت دیدم زیر این پست که نوشته بود این شعر روی یه شیشه مشروب دیده و کلی مغرور شده واقعا اگر شعرای ما با می انگوری مست میشدند ارزش افتخار کردن ندارن
چنان که حضرت حافظ میفرماید:
نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود
آن چه با خرقه زاهد می انگوری کرد
من عاشق این بیت شعر شدم
من مرده ام آن دمی که ساغی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
واقعاً زیباست .و به انسان این را گوشزد میکنه که تا زنده هستی از وقتت استفاده کن . ممکن است دیر شود
اصلا عرفان و این معانی عرفانی از می و ... بالاخص از زمان سنایی وارد شعر فارسی شد، دقت کنید که خیام در سال تولد سنایی، وفات یافته. و مثلا تا سنایی بزرگ بشه وسواد پیدا کنه و بیاد و وارد عرصه شعر بشه و بدعت گذاری کنه، خیام بیچاره سالها بوده که در بین آدمها نبوده. خیام آدم عاقل و معتقد به علم بوده. سعی کنید انقدر مفهوم (های معمولا الحاقی) رو ارجح ندونید و فرمالیستی هم به بیت نگاه کنید.
خیام در بالاترین قله عرفان و توحید بود و این رباعی اوج عرفان خیام. بالاتر از این رباعی ممکنه مگه؟
این رباعی هم مانند سایر اشعار شاعران ایران ، به صراحت حرفش را می زند ، حال اگر کسانی می خواهند برای فریب دیگران و یا خودشان ، آن را توجیه و تفسیر دیگری کنند تا توهماتشان آسیب نبیند !!!٬ امر دیگریست ، ولی این رباعی ، هیچ ارتباطی با شمس و خدا و سایر باورها ندارد ، بلکه به وضوح به بیان ملموس و محسوس ، و معقول حقیقت می پردازد .
و ضمنأ : من بنده ی آن دمم ، دقیقأ اشاره به همان وقتی است که دیگر مرده است و نمی تواند جام دیگری را بگیرد وگرنه می گرفت ، چون ، به نظر حکیم ما ، زندگی این جهانی که اکنون در آن هستیم جز پرداختن به حقیقت و مفید بودن برای انسانهای دیگر نیست .
آری ،
من بنده ی آن دمم ٬ یعنی همان دمی که اشباع شده ام و ظرفیتم تکمیل شده و به کمال رسیده ام و این درست همان وقتیست که ازین جهان رخت بر بسته ام و امکان گرفتن جامی دیگر ندارم .
اگه خطبه همام را در نهج البلاغه علی علیه السلام خوب دقت کنیم.
یک جام دگر بگیر و من نتوانم.
مفهومش کاملا درک می شود. موضوع مربوط به قبل از مردن. نه بعد از آن.
من ترک شراب ناب نتوانم کرد
خمخانهٔ خود خراب نتوانم کرد
یک روز اگر بادهٔ صافی نخورم
ده شب ز خمار خواب نتوانم کرد
رباعی شماره 18 از عبید زاکانی
این دوستانی که میخوان خیام رو بچسپونند به صوفیگریو خدا خیلی دیگه مسخره هستند... خدایی که بازی قایم باشک رو خیلی دوس داره و عاشقه نامه نگاریه
شیخ شکمو هم در این باب فرموده:
من بیدنده کباب زیستن نتوانم
بی کوبیده بُناب کشید بار تن نتوانم
من مرده آن دمم که کبابی گوید
یک سیخ برشته یا پر آب؟ و من نتوانم
غلامحسین ساعدی در یک جمع دوستانه که ویدیوی آن در اینترنت موجود است، این شعر را به گونه ای طنزآمیز خوانده. توضیح نمی دهم خودتان حتما ببینید.
" میِ ناب "
من بی مِیِ ناب زیستن نتوانم
بی باده کشیدِ بارِتن نتوانم
من بنده ی آن دَمَم که ساقی گوید
یک جامِ دگر بگیر و من نتوانم
- بی: بدونِ
- مِیِ/ باده یِ ناب: شادی راستین و حقیقی، حالتی عرفانی همراه با سبکی روح و رهایی از جسم
- زیستن نتوانم: نمی توانم زندگی کنم
- بارِتن: سنگینیِ بدن
- کشیدِ بارِتن: زنده بودن
- بنده: شیفته، مشتاق
- دَم: لحظه
- ساقی: میگسار، کسی که راهِ شادی و خوشبختی را نشان می دهد
- یک جامِ دگر بگیر: بیشتر از این شادی کن، سرمست تر شو!
برداشت آزاد:
بدون شادیِ حقیقی نمی توان زندگی شیرین داشت و یا زنده بود! هدف زندگی باید رسیدن به سطحی از شادی و سرخوشیی باشد که بیشتر از آن دست نیافتنی بوده و آن هم ممکن نیست جز اینکه بدانی که کیستی و چرا به این دنیا آمده ای که اگر دانستی, قطعا به شادی حقیقی رسیده ای. وقتی این هدف ما شد، آنگاه تک تکِ لحظاتِ زندگی ما شیرین و گوارا خواهد بود.
مِی خور که هرکه آخرِ کارِ جهان بدید
از غم سبک برآمد و رَطلِ گران گرفت
بر برگِ گُل به خونِ شقایق نوشته اند
کآن کس که پخته شد میِ چون ارغوان گرفت
دیوان حافظ » غزل 87
- مِی خور: شاد باش و اندوهگین نباش
- آخرِ کارِ جهان: ناپایداری و بی وفایی دنیا که همان مرگ و نیستی برای ماست
- از غم سبک برآمد: رنج و اندوهِ دنیا را آسان و بی ارزش گرفت
- رَطل: پیاله ی بزرگِ شراب
- گران: فراوان، انبوه
- رطلِ گران گرفت : به شادمانی و دوری از رنج و درد پرداخت
- بر برگِ گل به خونِ شقایق نوشته اند: چون نیک به طبیعت نگاه کنی می بینی همه موجودات در حال نشان دادنِ این نکته هستند
- کآن کس که پخته شد: که آن کسی که سرد و گرم زندگی را چشید و به سطحی از دانایی و آگاهی رسید
- میِ چون ارغوان گرفت: غم و اندوهِ دنیا را هیچ انگاشته و به شادمانی می پردازد
خیلی ممنون از وقت که گذاشتید
با اینکه رباعی بسیارژرف وپرمعنایی است ولی باید گفت که ازحکیم عمرخیام نیست وسروده شاعران بعدازخیام است که به خیام منسوب شده است.
درک من این هست که میگه، من بدون باده مستی (شادی درون و در لحظه ) نمیتونم زندگی کنم و اینکه ساقی داره از من خواهش میکنه فقط یک جرعه دیگه بخوری تمومه و تو میدونی و تجربه داری که اگر بخوری باز مست میشی (مثال عاشقی کردن و دل شکسته شدن از یاری که مست میشی) و میگی دیگه نمیتونم ولی بازم میخوری.
مهم برداشت من و شما است و دیدگاه وگرنه که همه با می و مستی آشنا هستند.
خیام عزیز در رباعیات خودش به دفعات واضح گفتن که زندگی همین دنیاست
و عرفان و دین و خدا رو نفی کردن
عجیبه که برچسب های نامناسب به ایشون میزنید.
سپاس از دوستانی که خیام رو به خاطر خودش دوست دارن و براش پاپوش نمیسازن
این شعر از شارل بودلر به درک بهتر این رباعی کمک بسیاری میکنه
مست شوید
تمام ماجرا همین است
مدام باید مست بود
تنها همین
باید مست بود تا سنگینی رقتبار زمان
که تورا میشکند
و شانههایت را خمیده میکند را احساس نکنی
مادام باید مست بود
اما مستی از چه ؟
از شراب از شعر یا از پرهیزکاری
آنطور که دلتان میخواهد مست باشید
و اگر گاهی بر پلههای یک قصر
روی چمنهای سبز کنار نهری
یا در تنهایی اندوهبار اتاقتان
در حالیکه مستی از سرتان پریده یا کمرنگ شده ، بیدار شدید
بپرسید از باد از موج از ستاره از پرنده از ساعت
از هرچه که میوزد
و هر آنچه در حرکت است
آواز میخواند و سخن میگوید
بپرسید اکنون زمانِ چیست ؟
و باد ، موج ، ستاره ، پرنده
ساعت جوابتان را میدهند
زمانِ مستی است
برای اینکه بردهی شکنجه دیدهی زمان نباشید
مست کنید
همواره مست باشید
از شراب از شعر یا از پرهیزکاری
آنطور که دلتان میخواهد
می در عرفان نماد آگاهی است. و می خوردن یعنی رسیدن به درجه هوشیاری و آگاهی. عرفا با کسب علم و دانش به این مرتبه می رسیدند. وقتی خیام می فرماید من بی می ناب زیستن نتوانم در حقیقت اشاره به دانشها و دروسی است که آموخته. و خود را از حصار جسم و تن رهانده و از دامن خرافات و نادانیها پناه به علوم و حقایق آورده. بنده دم بودن یعنی قدر زمان را دانستن.
خیام عارف نیست .
تا شما عارف را که بدانید؟ و عرفان را چگونه تعریف کنید؟ برداشتها متفاوت است. متاسفانه دید اکثر آدمها از عرفان گوشه ای نشستن و از خود بی خود شدن است. اما عرفای ما همه دانشمند و باسواد بوده اند. وچون مجبور بودند حقایق را از ترس جانشان در لفافه بگویند درک این موضوع سخت است.
سلام بر همرهان نازنین
بیربط است ولی گفتم شاید خالی از لطف نباشد
گاهی دلم برای غزل تنگ می شود
این دل بدون لطف غزل سنگ می شود
آهنگ ذوق شعر حزینم با غزل
چون نغمه نسیم خوش آهنگ می شود
گاه سرودن غزل این قلب پر طپش
انگار شوک گرفته هماهنگ می شود
بر برگ برگ دفتر شعرم گل غزل
روید اگر ،بهاری و گلرنگ می شود
شعر غزل چو آب روان است و ما بقی
گاهی میان قافیه ها جنگ می شود
بی شاهکار حافظ و سعدی در غزل
بی شک کمیت شعر و ادب لنگ می شود
هر ناظمی نه درخور نام غزل سراست
کوسه کجا طعمه خرچنگ می شود ؟
سپاس از دوستان
بی دولت دوست زندگی زندان است
مهر رخ او روشنی چشمان است
گر هر دو جهان به رایگانت بخشند
بی دوست بسان خانه ای ویران است
با پیشه شعر زیستن نتوانم
امرار معاش خویشتن نتوانم
دیوانه آن دمم به من کوبیده
گویند بخور بزور و من نتوانم
با درود به همه دوستان و احترام خالص نثار نام ماندگار خیام ، بنده از گذشته عاشق شعر ، ولی اگر بخواهم اون حس رو با حس الانم مقایسه کنم به کودک بازیگوشی میمانم که همیشه از فاصله ای دور شهر بازی رو میدید و راجبش شنیده بود و بسیار دوستش داشت ولی هرگز نتوانسته بود به هر دلیلی وارد ان شهر بازی شود و حس و حال بودن در بین ده ها وسیله بازی و این همه کودک خوشحال و تجربه کنه ، لذا علارقم علاقه ای که در او بود ، هرگز درکی از شادی و سرمستی بودن در اونجا را نداشت و نمیدانست شادی و لذت و هیجان بودن در ان شهر بازی چقدر فراتر و بزرگتر و زیبا تر از حسیست که در حال حاضر دارد تا اینکه روزی بصورت اتفاقی خود را وسط پارک دید و حس و حالی انچنان زیبا و وصف ناشدنی در او پدیدار شد ،
حسی که زندگی او را به دو قسمت قبل و بعد از آشنایی با شهر بازی تقسیم کرد ،
حسی که زندگی او را به دوقسمت قبل و بعد از آشنایی با شعر فارسی و دنیاها و گنجینه ها و رازهای پنهان ان تقسیم کرد.
لذا اگر تعابیر بنده به نگاه استادانه و ریزبین شما خردمندان برداشت مزحکی بیش نیست ، بر من خرده نگیرید که هنوز ذهن خامم مانده تا پخته شدن،
به گمان من با توجه به علم شاعر و از انجایی که حقایقی را که ما هرگز نمیدیدیم ایشان براحتی در خشت خام میدید ، با اوردن کلمه ( ناب) بعد از (می) خیال داشته حجت را بر سطحی نگران و ظاهر اندیشان تمام کند و ذهن هایشان دیگر به سمت الکل و می و مشروب نرود که البته در این امر تدبیر استاد زیاد کارساز نبوده یا شاید ما خیلی اوضاعمون بده ، بهر حال...
من بی می ناب زیستن نتوانم
می ناب در این شعر زیبا شناخت خدا و انسان و زندگیست ، بفهمی کی هستی از کجا امدی کی تو را فرستاده و بهر چه چیز ،
من بدون این عشق و شور و حالی که درونم هست یه لحظه هم دوام نمیارم ، نمی تونم نادان بیام و نادان برم ، نسبت به شناخت دنیا و خدا و رمز و راز هستی بی تفاوت باشم ،صبح به صبح برم سر کار ، شب بخوابم ، سر ماه هم یه حقوقی و آخر هم ...
بی باده کشید بار تن نتوانم
من بدون این شور و حال و عشق به خالق و عطشی که برای هر چه بشتر شناختن او و پیرامونم دارم نمیتونم زنده بمونم
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
خداوند و رمز و راز های هستی و حقایق کشف نشدش بقدری گسترده و زیاده هیچوقت نمیشه یک انسان در امر کوتاه خودش پی به همه چیز ببره ،
هرگاه یه الکلی تونست یک تنه تمام شراب های دنیا رو بخوره ، انسان هم میتونه به تمام اسرار دنیا پی ببره ، ظرف انسان محدود و زمان هم اندکه ، زمان خودتون رو نسوزونید و ظرفتون رو با چیزهای بی ارزش و بدرد نخور پر نکنید ، تا نیاید و جرعه ای ازین می ناب ننوشید ، هرگزنخواهید فهمید چه لذتی رو دارید از دست میدهید .
بزرگمرد و دانشمندی چون خیام که محاسبات پیچیده ریاضی و ستاره شناسی اش پس از گذشت قرن ها هنوز هم مورد استفاده و دقیق است برای بیان عرفان و ... نمی تواند از کلماتی مانند شراب استفاده کند و بسیار کلمه دیگر برای بیان دقیق احساسش در اختیار دارد. دوستانی که شراب را به عرفان مرتبط می کنند نگران چه چیزی هستند؟
آن دم که از شراب سرمست هستید و جام دگری نمی توانید بنوشید اوج لذت است و دیگر هیچ.