رباعی شمارهٔ ۱۲۵
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
رباعی شمارهٔ ۱۲۵ به خوانش داوود ملک زاده
رباعی شمارهٔ ۱۲۵ به خوانش زهرا بهمنی
رباعی شمارهٔ ۱۲۵ به خوانش نازنین بازیان
رباعی شمارهٔ ۱۲۵ به خوانش علی قلندری
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
بنام او
یک آدم معمولی تصوراتی خیال انگیز از جامغه دارد وچه بسا مفتون شهرها و تمدنها وارزشها وقدرتها وزرق وبرقهای مدرنیته وپیشرفتهای صنعتی وزندگی دیجیتالی وچیزهای دیگر است وگوئی موضوع اساسی پیدایش خود ودیگر ان وفرایند تولد وزندگی ومرگ را در پای این چیزها به باد فراموشی سپرده است اگربینش ما واکثریتی از مردم کم وبیش چنین است دقت کنیم که بینش خیام چگونه بوده است
خیام چون بر فرش زمین وجامعه نگاه میکند میگوید "برمفرش خاک خفتگان میبینم"(مصداقی از این کلام است که "الناس نیام "یعنی مردم در خوابند )وتوجه میکند که نسلهای قبلی کجایند ومیگوید:در زیر زمین نهفتگان میبینم ونگرشی به صحرای عدم دارد ومیگوید "نا آمدگان و رفتگان میبینم"
بطور کلی در جهانبینی اجتماعی خود در اینجااز "خفتگان ورفتگان و ناآمدگان "نام برده وهمه رازیر نظر داشته عجب بینش کلی وگسترده ای !
این سخنان را کسی میگوید که حکیم وریاضی دان بوده است (در بعضی کتابها نوشته اند طبیب هم بوده و فرزند سنجر را که سخت بیمار بوده معالجه کرده وطبق در خواست ملک شاه تقویم جلالی را ساخته است وگفته شده کشور ایران در آن زمان بقدری بزرگ بوده که به دریاهای شرق وغرب راه داشته است)
الناس نیام کلام پیامبر اسلام است نه قران
خیّام در جایگاه یک فیلسوف در مفرش خاک یعنی در سطح زمین ، زندگان را خفته می بیند ! و ذر زیر زمین مردگان را ( که نهفته می بیند )
بر بستر خاک خفتگان میبینم
در زیرزمین نهفتگان میبینم
چندان که بصحرای عدم می نگرم
ناآمدگان و رفتگان میبینم
(رباعی شماره 39 از عطار(مختارنامه) باب 24
"صحرایِ عدم"
بر مَفرشِ خاک، خُفتگان می بینم
در زیرِ زمین، نَهُفتگان می بینم
چندان که به صحرایِ عدم مینگرم
ناآمَدَگان و رَفتگان می بینم
- مَفرَش: فرش، گستردنی
- مَفرَشِ خاک: سطحِ کره یِ زمین، محلِ زندگی ما در این دنیا به فرشی پُر نقش و نگار تشبیه شده است.
- خُفتگان: بی خبران، کسانی که در ناآگاهی بسر می برند و از جایگاهِ کنونیِ خود غافلند
- نَهفتگان: مردگان، کسانی که اسیرِ خاک اند و از دیدِ ما پنهان هستند
- چندان که: همین که، به محض اینکه
- صحرایِ عدم: دنیا، روزگار، به صحرایِ نیستی و نابودی تشبیه شده است
- ناآمَدَگان: آیندگان
- رَفتگان: گذشتگان
برداشت آزاد:
خوب که نگاه می کنم، روی زمین پُر است از انسان هایی که گرفتارِ روزمرگی شده و از گذرِ شتابانِ عمرِ خود بی خبرند و اطلاعی از این که چرا به دنیا آمدند و اصلا هدف از بدنیا آمدن چه بوده است، ندارند. این در حالیست که زیرِ خاک، مملو از رفتگان و مُردگانی است که دستشان از زندگی کوتاه است. براستی، دنیا وادیِ نیستی است که پُر است از آیندگان و گذشتگانی که یا هنوز به دنیا نیامده اند و یا که از دنیا رفته اند. زندگی بسیار کوتاهِ ما زنده گان همچون درخششِ آذرخشی (صاعقه ای) است که در آسمانِ زندگانی ناگهان دیده شده و سپس برای همیشه ناپدید می شود.
خوشتر زِ عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
ساقی کجاست گو سببِ انتظار چیست
هر وقتِ خوش که دست دهد مُغتنم شُمار
کس را وُقوف نیست که انجامِ کار چیست
پیوندِ عمر بسته به موییست هوش دار
غمخوارِ خویش باش غمِ روزگار چیست
دیوان حافظ » غزل 65
- عیش و صحبت: شادمانی و هم نشینی با خوش صورتان و خوش سیرتان
- باغ و بهار: گشت و گذار آنهم در موسمِ بهار
- ساقی کجاست گو سببِ انتظار چیست: کجا هستند کسانی که با توانایی ها و استعدادشان می توانند باعث شادمانی و شور و مستیِ در دیگران شوند و اندوه را از دل و سیمایِ مردمان بزدایند؟، برای چه زود دست به کار نمی شوی و بی دلیل تعلل می کنند؟
- دست دهد: رخ دهد
- مُغتنم شُمار: بها بده، قدردان باش
- وُقوف نیست: آگاهی نیست، نمی داند
- انجامِ کار: پایانِ کار، عاقبت
- پیوندِ عمر: پیوستگی و تداومِ زندگی
- بسته به موییست: به مویی بند است، هر لحظه ممکن است که پاره شود
- هوش دار: هوشیار باش، غافل نشو
- غمخوارِ خویش باش: در فکر شادمانی و سرخوشیِ خود باش، به درونِ خویش بپرداز، دل و روانِ خود را از آلودگی ها و تشویش هایِ ذهنی پرداخته کن
- غمِ روزگار: درد و رنج دنیا، پرداختن به دنیایِ بیرون و گرفتاریهایِ آن
با سلام و عرض ادب محضر استادان عزیز و فرهیخته
در جام و پیاله یار عیان می بینم
نقش ِ دو لبش بر لب ِ آن می بینم
زان بوسه که داد یار ِما برلب ِجام
عکس دوجهان در او عیان می بینم
با احترام،چاپ دوم دیوان ابوتراب عبودی
سلام بر همراهان همدل
از نیست بدر آمده تا هست شویم
وز باده هست خورده و مست شویم
از نیست به هست چون کمال و رشد است
حاشا که دوباره نیست شده،پست شویم
ممنون از عزیزان
حقیقت هستی در رباعیات این بزرگمرد موج میزند
بر بستر خاک، خفتگان میبینم
در زیر زمین، نهفتگان میبینم
چندان که فراسوی جهان مینگرم
ناآمدگان و رفتگان میبینم