رباعی شمارهٔ ۱۱۳
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
رباعی شمارهٔ ۱۱۳ به خوانش داوود ملک زاده
رباعی شمارهٔ ۱۱۳ به خوانش زهرا بهمنی
رباعی شمارهٔ ۱۱۳ به خوانش نازنین بازیان
رباعی شمارهٔ ۱۱۳ به خوانش علی قلندری
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
سلام
نرم نرمک صحیح است.
---
پاسخ: با توجه به وزن شعر نمیتواند پیشنهاد شما صحیح باشد، ضمن این که نقل تصحیح فروغی مطابق متن است.
کانان که به جایند، صحیح است.
---
پاسخ: با تشکر، نقل تصحیح فروغی همین است که در متن آمده.
از گذر عمر و خبر بد دیر نپایی ان ادم چشم دارد خیام سپارش ( سفارش) به برداشتن گام تندی و أقدام عاجلی بکند ولی وارونه، می ، انهم به سبک ناشتاب و نرم نرمک به ما سپرده می شود
من اینگونه دیده و خوانده بودم :
وقت سحر است ، خیز ای مایه ناز
نرم نرمک باده خور و چنگ نواز
کانها که بجایند نپایند دگر
وآنها که شدند کس نمی آید باز
شجریان در شب های نیشابور این رباعی را به صورت زیر خوانده است.
وقت سحر است خیز ای مایه ناز
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
کانان که به خوابند نپایند دراز
وانان که شدند کس نمی آید باز
عبارت مایه ناز در بیت اول به نظر من بعید است که از خیام باشد این اصطلاح بیشتر به تصنیف ها و اوازهای قاجاری نزدیک است تصور می کنم چیزی شبیه به این بوده که مثلا وقت سخرا ست خیز به میخانه شتاب نرمک نرمک باده خورو چنگ نواز و الی اخر - لطفا اگر کسی نظر تخصصی دراین زمینه دارند بفرمایند . در آواز استاد نازنین شجریان نیز در ابوعطا این مایه ناز درموسیقی خوب نمی نشیند. با سپاس
آن وقت توقع دارید شتاب در مصرع اول و نواز در مصرع دوم قافیه شوند؟
چون صبح دمید و دامن شب شد چاک
برخیز و صبوح کن چِرائی غمناک
می نوش دمی که صبح بسیار دمد
او روی بما کرده و ما روی بخاک
رباعی شماره 56 از عطار(مختارنامه) باب 44
" نَرمَک نَرمَک"
وقتِ سَحَر است خیز ای مایه یِ ناز
نَرمَک نَرمَک باده خور و چنگ نواز
کآنها که بجایند نپایند بسی
وآنها که شدند ؛ کَس نمیآید باز
- مایه یِ ناز: ای کسی که مایه یِ فَخر و مباهاتِ جهانیان هستی، انسان
- نَرمَک نَرمَک: آهسته و پیوسته، بدون هیچ شتاب و وقفه ای
برداشت آزاد:
با آمدن صبح, روز دیگری به تو هدیه شده است. ای انسان، ای کسی که مایه یِ فخر و مباهاتِ جهانیان هستی، از خوابِ غفلت بیدار شو! به یاد داشته باش که زندگی مسیر است نه هدف، پس آهسته و پیوسته بدونِ هیچ عجله ای، با بودن در زمانِ حال، از تک تکِ لحظاتِ زندگی لذت برده و بدان که روی این کره خاکی زشت و زیبا ، خوب و بد، شب و روز ، سیاه و سپید،... را بپذیری چرا که زندگی با همه اینها معنا پیدا میکند. فراموش نکن, به زودی زِندگانِ امروز، مُردگانِ فردا هستند و تاکنون به هیچ مُرده ای, فرصتِ زندگی دوباره داده نشده است!
زِ فردا و زِ دی کس را نشان نیست
که رفت آن از میان واین در میان نیست
یک امروز است ما را نقدِ ایام
بر او هم اعتمادی نیست تا شام
بیا تا یک دهن پُرخنده داریم
به مِی جان و جهان را زنده داریم
به تَرکِ خواب می باید شبی گفت
که زیرِ خاک می باید بسی خُفت
نظامی»خسرو و شیرین»بخش ۲۹
- دی: دیروز
- زِ فردا و زِ دی کس را نشان نیست / که رفت آن از میان واین در میان نیست: اگر خوب نگاه کنی، هیچ اثری از دیروز و فردا نیست، درست همچون خواب و خیال! چرا که دیروز از بین رفته و فردا نیز هنوز نیامده است, جز باد چیزی در دستان تو نیست!
- شام: آغازِ شب، سرِ شب
- یک امروز است ما را نقدِ ایام / بر او هم اعتمادی نیست تا شام: تنها چیزی که نقدا موجود است همین امروز است که آنهم نمی توان تا سرِ شب از آن مطمئن بود و هیچ ضمانتی برای بودن آن نیست! بنابراین بهتر است بگوئیم چیزی که نقدا موجود است همین الان است نه امروز!
- پُرخنده: بسیار خندان، همیشه در حال خندیدن، همیشه شاد
- جان و جهان: جهان درون و بیرون
- بیا تا یک دهن پُرخنده داریم / به مِی جان و جهان را زنده داریم: حالا که واقعیت زندگی اینگونه است بیا در لحظه یِ حال زندگی کنیم و همیشه و همه جا شاد باشیم که تنها با همین سرخوشی است که می توانیم درون مان و جهانِ پیرامونِ خود را سرشار از عشق و شور و زندگی کنیم
- به تَرکِ خواب می باید شبی گفت / که زیرِ خاک می باید بسی خُفت: فرصتِ زندگی بسیار بسیار کوتاهست، باید از زمانِ خوابِ خود کم کرده و به زمانِ آگاهی و بیداری اضافه کرد، چرا که برایِ خوابیدن آنهم زیرِ خاک! فرصت بسیار زیاد است
آیا منظور شاعر از " شدند" در مصرع آخر به همان کسایی است که در مصرع قبلش میگه نپاییدن(دووم نیاوردند)؟
با توجه به رباعی قبلی آیا خیام انسانها رو دعوت به فیلسوف بودن(به معنای کسی که از چیزهایی که بقیه سرسری میگذرن شگفتزده بشه و هنر "شگفتزدگی" رو یاد بگیره) دعوت میکنه؟
به نظر شما عزیزان آیا این شگفتزدگی اون مستیای نیست ( حس گمگشتگی که علیرغم زیباییش "اشکیست که خون دل درو پنهان است")که خیام ازش میگه؟
پیشاپیش سپاس
دشمن به غلط گفت که من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو درین غم آشیان آمدهام
آخر کم از آن که من بدانم که کیم
وقت سحر است خیز ای مایهٔ ناز
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
کانها که بجایند نپایند بسی
و آنها که شدند کس نمی آید باز
سلام بر دوستان عزیز
پندی دهمت به که بکارش بندی
دل شاد نما ،تا که ز شادی خندی
کی رفته دوباره آید و ما مانیم؟
از مهر جهان عاقلی ار دل کندی
سپاس از یاران
صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش میطلبی ترک خواب کن
روزی که چرخ از گل ما کوزهها کند
زنهار کاسه سر ما پرشراب کن
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده صافی خطاب کن
کار صواب باده پرستیست حافظا
برخیز و عزم جزم به کار صواب کن
غزل این رباعی زیبای خیام را حافظ سه قرن بعد به سحرانگیزترین بیان سروده
باسلام و عرض ادب محضر فرهیختگان گرامی و استادان ارجمند
صدنغمه بلند شد ز هر پرده ی ساز
صدغنچه گل شکفت در گلشن راز
درسـی نگرفتیم نه از این و نه آن
کاین عمر بُـوَد آه و دمی مفت مباز
دیوان ابوتراب عبودی،چاپ دوم