گنجور

رباعی شمارهٔ ۴۶

این صبح همان و آن شب تار همان
ما شش در و این چهار دیوار همان
استاد زمانه یک سبق داده به ما
تکرار همان و باز تکرار همان

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: مهران صمدنژاد

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این صبح همان و آن شب تار همان
ما شش در و این چهار دیوار همان
هوش مصنوعی: این صبح همان شب تار گذشته است و ما همان افراد هستیم که در همین مکان و با همین چهار دیوار زندگی می‌کنیم.
استاد زمانه یک سبق داده به ما
تکرار همان و باز تکرار همان
هوش مصنوعی: استاد زمانه به ما نشان داده که باید یک درس را چندین بار مرور کنیم و دوباره آن را تکرار کنیم.

حاشیه ها

1402/10/28 14:12
Ejazulhaq Rahimi

سلام علیکم

لطفا این شعر خلیل الله خلیلی را که بر مرقد مطهر پیامبر اسلام سروده و خوانده شده است را، در گنجور اضافه کنید:

ای نور خدا، صبح کرم، مطلع انوار
در کشور ما خیمه فرو هشته شب تار
یک روزن امید، در آن نیست پدیدار
هم قافله گم گشته و هم قافله سالار

هم یار جدا مانده در این شام و هم اغیار

خورشید بیاید به بلورینه دواتش
خضر آید و مملو کند از آب حیاتش
طوبی قلم آرد به من از شاخ نباتش
جبریل ورق عرضه کند از وجناتش

تا من به حضور تو کنم درد خود اظهار

ای مهد کرم ای که کریم ابن کریمی
تو مخفرت کعبه و رکنی و حکیمی
تو نازش این کاخ دلاویز قدیمی
قندیل خدا بر زبر عرش عظیمی

بگزار قدم بر سر ما نیز تو یکبار

جز حضرت تو روی بدرگاه که آریم
جان را به تمنی که از شوق سپاریم
بگزار که این هدیه به پای تو گزاریم
ما ابر امیدیم به کوهسار که باریم

از مشهد دل سرزده این ابر گهربار

هنگام مصاف است ولی هم نفسی نیست
فریاد که در معرکه فریادرسی نیست
دزد آمده در خانه و بیم عسسی نیست
جز برهنه پایان تو در جنگ کسی نیست

بس کشته بخون خفته و کس نیست مددگار

زین فاجعۀ شوم که برما به زمین رفت
فریاد اسیران تو تا چرخ برین رفت
آرامگۀ شیر خدا بلخ گزین رفت
ای صاحب دین گوش فرا دار که دین رفت

در قلعه توحید نه در ماند نه دیوار

غلتیده به خونیم چه عالی و چه دانی
از حال دل امت مظلوم تو دانی
وامانده درین حادثه الفاظ و معانی
جانها به فدای تو که تو جانِ جهانی

هم جان جهانی تو و هم شاه جهاندار

از ما به جهان ملت بیچاره تری نیست
مظلومتر از ملت افغان دیگری نیست
صد شهر بخون تر شده کسرا خبری نیست
سوگند بنامت که چوما دربدری نیست

نی دار به جا مانده در آنجا و نه دیار

بر مسند اقبال کسانی که نشستند
پیمان او و عهد خداوند شکستند
میثاق به اهل ستم و کفر ببستند
با غیر ببستند و ز احباب گسستند

از یار بریدند و ببستند به اغیار

من حامل فریاد شهیدان و فایم
من قاصد درد و الم رنج و عنایم
من نالۀ زنجیر اسیران جفایم
آواره و گم گشته ندانم به کجایم

ای ابر کرم بر سر آواره دمی بار

سروده استاد خلیل الله خلیلی بر مرقد پیامبر اسلام (ص)